Tuesday, August 31, 2010

549. چی بگه آدم دیگه؟!







تو که کلا محل ما نمیزاری
ولی به سلیقه خودت یه گوشه این زندگی شیر تو شیر رو بگیر
گذاشتمش به عهده خودت دیگه، ببینم چه میکنی




548. گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ماست...





اون موقع که هرکی جدا دعا میکرد، وضعمون شد این
این شبها که همه باهم شلوغ می کنن که دیگه معلومه چه خواهد شد!
میدونم سرت شلوغه، بعدا باهم صحبت می کنیم؛ اگه خدای خوبی باشی



...آنچه البته به جایی نرسد فریاد است



547. کیک شکلاتی بی بی






ببینم این "بی بی" کیک شکلاتی افطاری داده تازگی؟
هر روز میرم تو فیس بوک اقلا سه نفر لایک زدن برای "کیک شکلاتی بی بی"!
ما در حسرت یک نون خامه ای و ملت ...





546. waiting for the miracle, for the miracle to come





خدایا! هنوزم دیر نشده ها
بیا از دلم دربیار

ما که رابطه مون خیلی خوب بود
حیفه که اینجوری خرابش کردی
بیا یه کاری کن آشتی کنیم


امضا: یک بنده طلبکار


545. شبی که برتر از هزار شب است





هر شب که به خوابم بیایی
و خوشحال باشی و مهربان



شب قدر من دیشب بود که خوابم از عطرت سرشار شد




Sunday, August 29, 2010

544.






میگن امشب شب قدره
خدایا! قدر بنده هات رو بدون




543. شبی که گفتی طلب کن هرچه میخواهی و تنها خواسته ام را نشنیدی






وقتی بعد از یک روز طولانی پر از خبرهای بد میای خونه و درب و داغونی و می بینی که نه بروفن داری نه ژلوفن نه دیازپام نه حتی پانادول اکسترا؛ اون وقته که مجبوری همه انرژی و اعتمادت رو بزاری روی یک پانادول معمولی و امیدوار باشی که تلقین بر درد غلبه خواهد کرد.


شب قدر؟ اون اگه میخواست به دعای من گوش بده که همون پارسال با اون همه پاچه خواری یه ترتیب اثری می داد.
خیلی ممنون، زیاده عرضی نیست
بی زحمت صبح کله سحر بیدارم کن فقط


خدایا! پارسال این موقع یادته؟ منم یادمه


Saturday, August 28, 2010

542. تو کز محنت دیگران بی غمی، غلط می کنی حرف مفت میزنی






سفارت ايران در آنکارا با انتشار بيانيه‌ای، انتساب طرح موضوع نسل‌کشی ارامنه * به حميد ب.قايی را تکذيب کرد و افزود که سخنان وی به درستی انعکاس نيافته است.

رح.یمی: حرفهایم درباره انگلیسیها درست نقل نشده است.



خوب مثل آدم حرف بزنید که "نقل قول" حرفهاتون انقدر ایهام و ابهام نداشته باشه. هربار یکیشون دهنش رو باز می کنه، بقیه شون باید تا یه هفته ماله بکشن.


* فقط مونده مدعی انقراض دایناسورها بشن اینها.
البته شنیده ها حاکی از آن است که ج.نتی داره مدارکش رو جمع می کنه...




541. پا در هوا آنه (یا هوایانه!)

.
.
.

الان دیدم چند سال پیش یه فیلم (آب دوغ خیاری) ایرانی ساخته بودن به اسم "رویای خیس"*. از همین داستانهای عشق و عاشقیت های 15-16 سالگی و اینکه چه معصومانه ست و اینا... ! خب 10 دقیقه فکرکنید قبل ازاسم گذاشتن روی فیلم که اینجوری آبروریزی نکنید

نشستم بالاخره یکی از این فیلمهایی که از ایران آوردم رو ببینم. انقدر تبلیغ گذاشته که یادم رفت فیلم چی بود اصلا. نصفشم زدم رفته جلو تازه!


همین امشب که من standby هستم و منتظر اس ام اس (نگرفتن) و یه اس ام اس احمقانه هم ظهر زدم که منتظر جواب اونم هستم (دروغ چرا! امیدی به جواب گرفتن ندارم)، خلاصه در یک همچین وضعیت پا در هوایی که یه چشمم دائم به موبایله، هر 15 دقیقه یه بار هم یه اس ام اس تبلیغاتی میاد و من هی از جا میپرم، بینشون هم پارازیتهاشه روی تلویزیون.
خدایا ! ما رو گیر آوردیها




* wet dream


540. چه فرقی داره کی؟ یکی هست بالاخره





وقتی هرعکسش رو صد بار نگاه میکنی و خیره میشی و زوم می کنی و سعی میکنی از خنده ش، از نگاهش حدس بزنی که کی اون ور دوربین بوده...
همچین وقتایی باید سرت رو بذاری زمین بمیری
اه



539. تموم نشدنی...






من سالاد ماکارانی دوست دارم. درست کردنش آسونه و خوشمزه ست.
تنها اشکالش اینه که وقتی درستش می کنی و میزاریش توی یخچال، دیگه تموم نمیشه!

فکر کنم خدا هم با ج .نتی همچین مشکلی پیدا کرد



538. Don't ask question when you can't afford the truth






وقتی بیشتر از ده دقیقه طول میکشه تا جوابی دریافت کنید، معنیش اینه که جواب منفی ه و دارن سبک سنگینش می کنن که یه جوری اعلامش کنن که خیلی محکم نخوره توی سرتون.
بنابراین بعد از 7-8 دقیقه دیگه باید سرتون رو با دست بپوشونید، اگه هنوز ضد ضربه نشده...




Friday, August 27, 2010

537.




اینایی که فکر میکنن اگه موقع رانندگی کمربند نبندن و راهنما نزنن دیگه آخر باحالی و دست فرمونن.

خوب معلومه تو همچین مملکتی رییس جمهورشون هم فکر میکنه هرچی بی ادب تر باشه مردمی تر و خودمونی تره



536. میگم امروز روز جهانی مردم آزاریه؟




از ساعت 9 صبح هی یک ساعت به یک ساعت از شرکت زنگ زدن که میای ساعت یازده بری پرواز؟ میای ساعت 4 بری پرواز؟ (گیر آورده من رو، موقع افطار برم پرواز 45 دقیقه ای، خر حمالی مضاعف و حقوق حداقل!)
هرچی هم میگم بابا من standby آخر شب هستم، دیشب هم نخوابیدم باز ول نمیکرد یارو: حالا میشه یه لطفی به من بکنی؟ من به خودم هم لطف نمی کنم چه برسه به... آخرین باری که لطف کردم، یه مشکلی پیش اومد و اخطاریه ش رو من گرفتم!
خلاصه که نذاشتن بخوابم دیگه. بعدشم هم که به زور قرص خواستم کپه م رو بزارم، این دفعه زنگ در رو زدن (حکایت اون اتوبوس جهانگردی که سالی یه بار از اینجا رد میشه)، بعدشم صدای نماز جمعه شون بلند شد...
یکی از بدترین شکنجه هایی که میشه در حق من انجام داد اینه که از خواب بیدارم کنن، مخصوصا با تلفن. چون متاسفانه دیگه خوابم نمیبره و سگ میشم. افراد بسیار بسیار محدودی هستن که از این قاعده مستثنی هستن که خوب اونا هم زنگ نمیزنن معمولا

خلاصه که یه روز جمعه خواستیم بخوابیم خیر سرمون

تمرین "نه" گفتن میکنم، بدون عذاب وجدان

همین دیگه، عصبانی بودم، گفتم غر بزنم اینجا


پ.ن. پست 534 در ملغمه ای از بدخوابی و عصبانیت و کلافگی نوشته شد



535. santé





پنجم شهریور سالروز تولد محمد بن زکریای رازی کاشف الکل، یکی از مفاخر ایرانیان،
برهمه نوشندگان و پیروان راهش مبارک

پیکهای امشب رو بزنین به شادی روحش
جای ما رو هم خالی کنید


پ.ن. امروز رو به عنوان روز داروساز هم میشناسن که البته ما کاری به اون بخشش نداریم



534. یک لحظه از خیال پریشان من گذشت: بر شانه های تو...




شبهای دور:

چشمها بگشودن
حَظّی از روی چو ماهَت بردن
و به رویا رفتن




دنیای این روزای من:

دست را بگشودن
تخت را کاویدن
حسرت عطر تنت را بُردن
چشمها را بستن
و تقلای به خواب برگشتن
دورها کابوسی ست، که مرا می دزدد



پ.ن. تا هستی کابوسی نیست که پناهنده ات شوم
نبودنت هرلحظه کابوس است و گریزی نیست




Thursday, August 26, 2010

533. روح لطیف هنری که میگن اینه ها






بازم به غیرت افتخاری،به دو هفته نکشیده بساطش رو جمع کرد رفت
اون وقت پنج ساله ملت دارن خودشون رو توی گودرو جاهای دیگه جر میدن، این ا.ن. و جناب قیچ قیچ و اون حضرت والا نکردن اقلا صندلیشون رو جابجا کنن بشینن دو قدم اون ورتر!
حتی خیابانی هم هنوز هست (اون برمیگرده به روحیه قوی ورزشکاریش البته)


پ.ن. میگم اگه "جنتی" اینه، پس جهنمی دیگه چه جوریه؟!
برعکس نهند نام زنگی کافور



532. گم نشم خوبه با این "لاست" دیدن بی موقع




نشستم لاست ببینم این شب جمعه ای، تقریبا بعد از یک سال!
مجبورم خودم رو تا بیش از نصفه شب بیدار نگه دارم، چون فردا شبکارم
و چه چیز بهتر از یک فیلم تمام نشدنی



خیلی خوب میخوابم، از این فیلمها هم می بینم! پریشبها خواب دیدم در هواپیما کنده شده موقع پرواز
لابد امشب خواب میبینم وسط جنگل سقوط کردیم!



531. هم اکنون نیازمند یاری سبزتان...






کسی از ارزش پاسپورت "مجارستان" خبری داره؟
می ارزه آدم برای گرفتنش پول بده؟ جزو شینگن محسوب میشه؟
کلا خریدن پاسپورت غیر قانونی که نیست، هست؟
یعنی مثلا نمیگن تو چطوری زرتی سر پیری دارای همچین پاسپورتی شدی و زبونشون رو هم بلد نیستی؟
اصلا پاسپورت خریدن قانونیه؟!
اگه کسی بتونه اطلاعاتی بده ممنون میشم




530. آدم پیر میشه شکل بچگیش میشه




هی قیافه م رو توی آینه نگاه می کنم و میگم: عیب نداره، خسته م حتما (توجیه ثابت الکی برای همه چی!)، میخوابم درست میشه
هی میخوابم و بیدار میشم و می بینم بازم زشت تر و زشت ترو زشت تر شدم
خوابم درست کار نمیکنه شاید، یا دلیل واقعی چیز دیگه ست


بلا نسبت شما، روم به دیوار یه جوش دردناک هم زده کنار دماغم، از اینایی که دو روز قبل از مهمونی ظاهر میشه.
منم که کلا شدم "چشم، چشم، یه دماغ" ... فکر کن چه افتضاحیه
نمی دونم چرا از مهمونیش خبری نیست!
منم که پایه ثابت مهمونی، اصن یه وعضی...



پ.ن. مردم عکسهای فیس بوکشون رو به روز می کنن، من باید به دیروز و پریروز گریز بزنم و ته صندوق رو چک کنم!



Wednesday, August 25, 2010

529.



دستی که هی میره سمت موبایل که اس ام اس بزنه (زنگ زدن دیگه خیلی جرات میخواد که ندارم خوشبختانه)...
موبایل رو از جلوی چشمم بر میدارم



میدونم اینجا دفتر خاطرات نیست، میدونم خیلی روده درازی میکنم، میدونم خیلی بی مزه میشه خیلی وقتها. ولی بهتره اینجا شر و ور بنویسم تا اینکه اس ام اس بزنم و اعصاب یکی دیگه رو خورد کنم. شرمنده



دلم تنگه...
این چند روز خوب بود یه کم. از فردا دوباره کار و کار و کار


528. من طبیعت میخوام





به شدت مرگباری احتیاج به آب دارم. صدای آب. صدای آبِ در جریان. بارون،رودخونه، آبشار، دریا نه.
هوای خنکی که آروم بخوره به صورتم. بشینم و پام رو بزارم توی آب.
دربند میتونه یه درمان موقتی باشه مثلا، بام تهران هم یادمه یه وقتی یه آبشارکی داشت.
ولی ترجیح میدم ایران نباشه.
اون دهاتی که گفتم وقتی پولدار شدم میرم توش زندگی می کنم، ترجیحا باید یه رودخونه ای چیزی داشته باشه. آخر هفته ها میخوام برم ماهیگیری. باید کار آرام بخشی باشه.

دریا دوست ندارم، خیلی بزرگه. آب کوچیک میخوام با دار و درخت، سبز،خنک. یه جایی که آسمونش آبی باشه با ابرهای سفید. اینجا اصلا ابر نیست، همش ماسه و بخار آبه. یه جایی که فصلها عوض بشن یه کم.

آب می خوام. منِ ماهی رو چه به این بیابون داغ آخه.



527. ژوکر به شهر میرود






اول میگه موس ها گارانتی ندارن، بعد میگه تاریخ دقیقش باید یادت باشه، بعد میگه نقد پرداخت کردی نمیشه پیگیری کرد، بعدش میگه اگه بفرستیمش برای سرویس حدود یک ماه طول میکشه...
تارخ دقیق رو بهش گفتم، شماره کردیت کارت رو هم بهش دادم. بعد 10 دقیقه اومده میگه ما اصلا ماه آوریل همچین چیزی نفروختیم. اسنادش هم موجوده! حتما تاریخ رو اشتباه می کنی...
همچین تاریخ دوست نداشتنی ای رو چطور یادم میره من؟ عوضی فقط میخواست از سر خودش باز کنه.


اینهمه راه پاشدم رفتم اون سر شهرو الکی اعصابم خورد شد و خاطراتی که کهنه نمیشن بدبختانه. آخرش هم هیچی به هیچی.
بعد از 4 ماه رفتم دوبی، عوض شده بود نسبتا. طبق معمول چندتا برج جدید روییده بود. چراغ قرمز کذایی جلوی خونه ش هنوز راه نیفتاده (میشه به عنوان کُندترین پروژه تاریخ دوبی ثبتش کرد)، هنوز توی زمین تنیس کنار خونه ش بسکتبال بازی می کنن.استخرها آماده شده ولی هنوز خالیه. دیسکاوری گاردنز هنوز قشنگه و برای من هنوز آرامش بخش. من که هرچی خودم دارم رو از همه چی بیشتر دوست دارم، نمیدونم چرا انقدر که به اونجا احساس دارم به خونه خودم ندارم.


عین احمقها 4 تا عکس هم گرفتم نمی دونم برای چی!



526. "ساتراتیراوَش" هستم، اینجا ایران باستان. آی لاو یو پی ام سی




اینایی که میگردن اسمهای عجیب غریب روی بچه هاشون میزارن، وقتی هم معنیش رو می پرسی میگن: اسم یکی از سرداران پرافتخار ایران باستان بوده، اگر هم دختر باشه اسم دوست دختر همسایه دیوار به دیوار یکی از سرداران بوده لابد.
من نمی دونم این ایران باستان با اینهمه سرباز و سردارنامی چرا عاقبت مملکت به اینجا رسیده پس؟!

نکته مهم اینه که اسمها تا حدی روی شخصیت افراد تاثیر دارن (آره بابا! من یک خرافاتی بازمانده از نسل سرخپوستان داکوتای شمالی هستم. ولی تاثیر داره). این مساله می تونه حتی توجیه خوبی برای وِراج بودن من باشه.

این مهاجرت واقعا معضل بزرگی شده برای اسم گذاری بچه ها. نود درصد بچه ها شدن "آرین ورایان و رومینا و دانیال و سام". چون باید اسمی باشه که تلفظ برای خارجیها آسون باشه، نیک نِیمش خارجی و قشنگ باشه و صد و بیصد البته حتما ایرانی اصیل باشه، مثلا اسم یکی از سرداران بزرگ یا پسرخاله ش حتی...

واضح و مبرهن است که یه اینجا که میرسه هیچ کس نمیخواد بایک و مزدک و کوروش و آرش و کیارش و شیرین و سودابه و فرنگیس و رستم و... رو انتخاب کنه، چون یا تکرارین یا قدیمی، اینه که مجبورن اسمهای عجیب غریب پیدا کنن دیگه.
وقتی قراره بعدا صداش کنین مَت و نیک و باب و چی چی، از اول همون اسمای خارجی رو بزارین خوب.

اصلا من به همین دلیل نمیخوام بچه دار بشم. اسم خوب نمونده دیگه



پ.ن. اسم گذاری یک مسئله کاملا شخصیه و به هیچ کس هم ربطی نداره. اینها رو مِن بابِ مزاح عرض کردم. چون بحث اسم گذاری در خانواده بالا گرفته (برای نوزادانی که نه تنها وجود خارجی، بلکه وجود داخلی هم ندارن هنوز!) و خوب به دلیل جمعیت ماشالله زیاد فامیل، همه اسمهای نسبتا خوب و غیر تکراری تهِشون دراومده دیگه.
بنده با این اسم آسون و مختصر سه ساله دارم سعی میکنم به این موجودات اینجا بفهمونم که چطور تلفظش کنن، آخرش هم آب درهاون میکوبم گویا. اصرار هم دارن که "این رو که اینجوری نمی نویسن". من هم هربار میگم " اسم خودمه، هرجوری دلم بخواد مینویسمش"


پ.ن.2. یه زمانی یه سریال پخش میشد به نام "در پناه تو". اون سال هرچی پسر به دنیا اومد شد "پارسا" ! درسته، پارسا پیروزفر توش بود







Tuesday, August 24, 2010

525. فرانسه هم خز شد بابا ! اه





این یکی ممه رو هم لولو برد
لو لو جان keep the change


آخی...فشار هم بهت اومده؟ پس اونی که این همه از ته دل فشارش دادی لابد باید پاشه بره امریکا دیگه!

راستی پارتی مارتی داشتی تو سفارت فرانسه که به این زودی همه کارات ردیف شد؟ پناهندگی گرفتی؟ گفتی به عنوان "یک هنرمند محبوب مردمی که جانت فدای خاک پاک مملکتت " از طرف مردم عزیزت بهت گفتن پِخ؟
حالا شما تشریف می برید فرانسه، فرانسه کجا باید بره؟
نگران نباش، چند سال دیگه برمیگردی و رییس دفتر یه آقای محبوب دیگه (مثل خودت) با حلقه گل میاد استقبالت و اون وقت درحالی که آبی زیر پوستت رفته، می تونی از سختیهای غربت بگی. مثل همون دوست عزیزی که چند وقت پیش از زندان فرانسه برگشت.



دره نر...ده نذاشتن ها. دیگه آدم رغبت نمیکنه فرانسه هم بره



524. حاضر همیشه غایب





جای خالی را با کلمه مناسب پُر کنید
تو
مناسب تر از این کلمه ای سراغ ندارم



پ.ن. جای خالی با کلمه پُر نمیشه، با حضور مناسب پُر میشه




523. My mouse is dead




موس صورتی خوشگلی که باهم خریدیم خراب شده، الکی کار نمی کنه.
usb یش سالمه، فقط خود موشه مُرده . کاغذ خریدش رو هم گم کردم وگرنه میخواستم امروز بار سفر ببندم و برم تا ابن بطوطه که از گارانتیش استفاده کنم! (شایدم اینجوری بهتره، اعصاب اونجا رفتن ندارم، اونم ماه رمضون که نمیشه برم فیش اند چیپس، سالاد سیب زمینی بخورم با اسانس اشک)

هیچی دیگه. باید برم یکی دیگه بخرم تا دوباره انگشت درد شروع نشده
احمقانه ست اگه یکی دیگه عین همین بخرم دوباره؟
دوسش دارم خوب

امضا: بچه دوسال و نیمه ای که پا به زمین می کوبه و میگه من همین رو میخوام




Mike: Do you keep a rat as pet?
Pheobe: It's not my pet, just an occasional visitor, you know...

Friends



Joker: I keep a laptop as pet


522. رابین هود






این جناب رییس دفتر همه کاره، من رو یاد "قیچ قیچ" وزیر پرنس جان میندازه







Monday, August 23, 2010

521. همون که تو گفتی






اگر ميخواهيد از لذت، بهره ي كافي ببريد ، آن را كوتاه برگزار كنيد.

(چارز بوستون) +




جمله مورد تاکید تو
"خوب بود چون کوتاه بود"




520. قانون سوم نیوتن





هر کُنشی را واکنشی ست، به همان اندازه و درخلاف جهت آن

نکته: این قانون درمورد دوست داشتن صدق نمی کند*



* از پاورقی نسخه دست نویس نیوتن که به تازگی کشف شده



519. جام زهری که سر کشیدم







اون قرارداد احمقانه رو امضا کردم. جناب رییس از سفریه شب ایمیل زده بود که تا پس فردا صبحش وقت داریم امضاش کنیم وگرنه حقوق بی حقوق! واقعا که پست تر از اینا خودشونن. گذاشت آخرین لحظه که دیگه جای چک و چونه هم نمونه.
ما که امضاش کردیم رفت. اینکه چقدر حرص خوردیم هم بماند. ولی وقتی برگرده حتما میرم بهش میگم که فکر نکنن با گوسفند طرفن.




پ.ن. وقتی که آرامشی نیست و هی بد روی بد میاد




518. چند روزی دور از هیاهو




واقعا امیدوارم که این پاسپورت ایرانی یه جا به درد بخوره و تمدید ویزا یکی دو روز بیشتر طول بکشه و من دو روز بیشتر off باشم.

دوست می دارم

517. Based on a true story





?So,why did he left you
J: well, actually he left Country
It's the same
J: No, it's NOT


*After some minutes...

- Have you watched Lost, 6 season?
- (embarrassed) No, I'm not that much into it. I prefer Friends
- No wonder he left you
!-




من با این همه استعداد برای معتاد شدن، نمیدونم چرا نتونستم بیشتر از دو تا سیزن لاست رو ببینم. تازه اونم به خاطر این بود که یک هفته مرخصی استعلاجی بودم و شالگردن می بافتم و لاست میدیدم. راستش خجالت می کشم بگم لاست رو ندیدم یا اینکه خیلی علاقه ای بهش ندارم. این دیگه زیادی خلاف جریان آب محسوب میشه...


516. 18 ژوئن 2006





این رو از توی وبلاگ یاهو 360 م پیدا کردم
چون میدونم یکی دوتا از دوستای اون دوران اینجا رو می خونن، میزارمش برای تجدید خاطره
هنوز اون روز رو یادمه...


امتحان امروزعجب امتحان پرماجرايي بود...تمام ترم نگران امروز بوديم."سيري در تاريخ ادبيات انگلستان " يا " دور بريتانياي كبير در 17 روز"! (17 جلسه بود این درس) سختيش به كنار,خيلي ي ي ي زياد بود,4 واحد.من هم كه تمام ترم به جاي جزوه نوشتن و گوش كردن فقط حرص مي خوردم از دست استاد گرامي ! بالاخره به لطف دوستان عزيز جزوه هاي مفيدي براي امتحان گردآوري شد كه براي من يكي كه فوق العاده بود,دست همشون درد نكنه
خلاصه ازپنجشنبه شب توي جزوه ها غرق شده بودم.شنبه هم كه مثل بچه مثبتها از 7:30 تا 4:30 كتابخونه
بودم.امروز هم كه از 2:30 صبح بيدار بودم!!! (چي؟ فرجه ها؟ مگه آدم تو فرجه ها درس مي خونه؟!)

امتحان ساعت 10 بود و ما ساعت 9 داشتيم حسرت مي خورديم كه ايكاش يك روز ,نه, 12 ساعت,نه, فقط3 ساعت بيشتر وقت داشتيم كه يه دوره كوچولو بكنيم...(لازم به يادآوري نيست كه اين يك مشكل نسبتا هميشگيه و البته اين همون 4-5 ساعتي بود كه روز پنجشنبه تلف كرده بوديم!) راستش من تقريبا هيچ وقت "شب امتحاني" نبودم و عادت به شب بيداري و اين برنامه ها هم ندارم ولي اين دفعه حسابي خودم رو شرمنده كردم!

طبق معمول هميشه, شب امتحان كلي به درس مربوطه علاقمند شدم و ذوق كردم كه اين همه چيز ياد گرفتم.حيف كه يه كم براي لذت بردن دير شده بود. خوشحالم كه حداقل زحماتم نتيجه داد(دقت داشته باشين كه چپوندن" تاريخ ادبيات انگلستان از قرن 18تا20" در مغز فقط در عرض 3 روز,اون هم براي من كه حوصله حفظ كردن ندارم,واقعا زحمت محسوب مي شه.) جالبه كه بچه هايي كه خوب خونده بودن نگران بودن و من باكمال خونسردي و اعتماد به نفس به بقيه دلداري مي دادم و البته همه از اين همه پر رويي تعجب كرده بودن، چون تقريبا همه در جريان جزوه جمع كردن من بودن

حالا اميدوارم اينقدر ذوق كرديم, بد صحيح نكنه حالمون رو بگيره



یادمه اون دو سه روز واقعا از خوندن اون جزوه های توپ لذت برده بودم
البته بد صحیح کرد و نسبتا هم حالمون رو گرفت. الهی خیر نبینه، کُشت ما رو با اون "جاناتان سوویفت" در به در.

پ.ن. امروز بعد از نود و بوقی یادم افتاد که ای میل یاهو داشتم یه زمانی.
یه سری به اون ورا زدم



Sunday, August 22, 2010

518. روبالشی





انگار قسمتِ این روبالشی، خیس بودنه
از عرق موهای تو
یا از اشکهای شبانه من



اون صبحهایی که تو پا میشدی بری سرکار و من بالش خیست رو بغل می کردم و می ذاشتمش زیر سَرَم
خوب بود



517. به چشم خواهری (شاید)




جمعی از دوستان دوران راهنمایی و دبیرستان رو توی فیس بوک پیدا کردم
یکی از اون یکی خوشگل تر و خوشگل تر و خوشگل تر...
کلی خوش به حال جماعت ذکور شده خلاصه
خیلیهاشون هم که آلبرتا و اونتاریو هستن!


خوب شد کسی من رو پیدا نکردها
شاگرد زرنگ مدرسه مثلا
ززرررشششککککککک



516.





خدا شاهده من به نیت خیر این زیتون و خیارشور و کالباس و قارچ رو آوردم
تقصیر این شراب ه ست هی چشمک میزنه خوب...
اینا رو که با شیر که نمیخورن که...


هنوز که جواب آزمایش ها نیومده...شاید بعدا دیگه ممنوع بشه


515. وقتی سماق می شوی






اینایی که همیشه بهانه شون اینه که "من موبایلی نیستم"...

این موبایل رو اقلا هر یکی دوساعت یه بار یه نگاهی بندازید، شاید یکی یه کاری داشته یه زنگی، اس ام اس ی کوفتی زده. تصادفا ممکنه منتظر جواب هم باشه احیانا




514.






یه روزایی هست که دلت میخواد شیک و پیک بکنی و لباس خوشگل بپوشی و یه گردن بندی مثلا از ته کمد بکشی بیرون و آویزون کنی و حتی آرایش کنی... و این روزها خیلی زیاد نیستن برای من و در حد همین "دل خواستن" باقی میمونه، چون احمقانه ست که همه این کارا رو بکنی و بعدش بشینی توی خونه پای کامپیوتر!


راستش امروز اصلا از اون روزا نیست ومن باید برم شرکت. الان دلم میخواد اون جین پاره هه رو بپوشم با یه تی شرت اسپرت و کلاه تنیسم رو هم بپوشم روی این موهای نامرتبم و حتی ساعتم رو هم نبندم. و با این وضع نمیشه رفت شرکت صد البته.
به این میگن جبر محیطی




513. عاشقی؟!






حافظه م شده در حد جلبک دریایی
این احمقها نمی فهمن به کسی که همه چی رو فراموش می کنه، اخطار کتبی نمی دن
مرخصی میدن


همه جا رو پُر کردم از یادداشتهای کوچیک و دایم دارم با خودم حرف میزنم و همه چی رو تکرار میکنم. بازم هردفعه یه چیزی یه جایی جا میمونه...




Saturday, August 21, 2010

512. این یک نِک و نال نیست




خاک بر سر بی جنبه ت بکنن که با دوتا اس ام اس ی که هیچ ربطی هم به تو نداره اینقدر الکی شنگول و خندان می شی!
البته نیم ساعت بیشتر طول نکشید، بعدش رسیدم شرکت و یه اخطار کتبی مسخره گرفتم و به مود نرمال همیشگیم برگشتم، مود آویزون!


انقدر خسته م که نه فکر این سه روز تعطیلی، نه خواب و نه حتی وسوسه مُردن هم هیچ هیجانی در من برنمی انگیزد!
انقدر خسته م که نه پمادهام رو زدم نه قرصهام رو خوردم (از منِ وسواسی اینهمه بی مسوولیتی واقعا بعیده)، فقط به زور خودم رو کشوندم تا تخت.
انقدر خسته م که یاد این افتادم
خیلی خوبه که کسی منتطرت نباشه، حتی نایِ سلام کردنم ندارم


امشب از اون شبهاست که باید بیای به خوابم. ولی اگه می خوای دعوا کنی، نمیخواد بیای اصلا.
هنوز تب خالِ خواب قبلی خوب نشده

چقدر فردا کار دارم. اه


پ.ن. هرکی ندونه فکر می کنه من توی معدن کار می کنم

پ.ن.2. همچین وقتایی باید باشی و من بدون هیچ حرفی خودم رو به زور بچپونم زیر بازوت و لیز بخورم توی بغلت و چشمام رو ببندم. بعد چون خسته م تو هم دلت نمیاد چیزی بگی.
هرچند،هیچ وقت اعتراضی نکردی.
آدم وقتی خسته ست با عذاب وجدان کمتری لوس میشه




511.





میگه خسته ای؟
میگم نمی دونم

پریروز 11 ساعت،دیروز 10 ساعت، امروز هم 10 ساعت
حتی نمی فهمم خسته م یا نه، کرخ شدم
به حقوق ماه دیگه فکر می کنم و پا میشم برم سرکار...





Thursday, August 19, 2010

510. نچَسبی که من هستم




اینایی که هر آدم درست حسابی ای می بینن فوری به من میگن: خوبه ها، همین رو بچسب


شرمنده،چسبم خراب شده. یعنی ظاهرا که از اولش هم درست کار نمی کرد



509. صبح جمعه با اونها






ای کسانی که فردا، جمعه صبح، می خوابید
بدانید و آگاه باشید از خوشبختی خود
که این بنده طفلکی کله سحر باید پاشم برم دنبال یه لقمه نون


به نظر هم نمیاد این یه لقمه چندان حلال باشه با این درد و مرضهایی که من گرفتم!




508. دلم قهقهه میخواد، به یه خنده معمولی هم قانعم




دلم میخواد از ته دل بخندم
بلند بلند
پاشو بیا دیگه




هفته آینده سه روز نمی تونم سرکار برم، چون باید پاسپورتم رو تحویل بدم برای تمدید ویزا. هیچ جا هم نمی تونم برم طبعا چون پاسپورت ندارم. خلاصه که زندونی هستم یه جورایی. موقعیت خوبی بود برای اومدنش...
آره حتما! مخصوصا با این خوابهایی که من دیدم و این اتفاقات اخیر،حتما پا میشه میاد. عاشق چشم و ابرومه که توی این ماه رمضونی پاشه بیاد این جهنم! اون اگه بتونه مرخصی بگیره که کلی آدم هیجان انگیزتر از بنده توی نوبت هستن...




507. یا باید با واقعیت روبرو شی یا واقعیت میخوره توی سرت

.
.
.

چته؟ چرا پَکر شدی؟ چطور انتظارش رو نداری؟ بالاخره دیر یا زود این اتفاق می افته (یا افتاده حتی).
تو گفتی : یا اون یا هیشکی. اون که همچین مزخرفی نگفت
اون گفت : فقط تو نه. هرکی...



گفتم که، رقابت خیلی فشرده ست. تو هم که اهل رقابت نیستی.
پس دست بردار از این زندگیِ سر به سری...

.
.
.

Wednesday, August 18, 2010

506. هیچ وقت نمی بخشمت





که من رو توی سوییس خلق نکردی
برای تو که کاری نداشت (به گفته خودت)

حالا شونصد سال من جون بکنم که آیا بتونم برم توی یه در و دهاتی جایی اونجا موندگار بشم یا نتونم! اون موقع هم دیگه لابد باید برم خونه سالمندانشون

از کسی که مهمونی میگیره به صرف نخوردن و نیاشامیدن، انتظار دیگه ای هم نمیشه داشت.
یکی تو عادلی، یکی فردوسی پور


پ.ن. حالا یه کاری بکن من فردا نرم پرواز، شاید یه تجدید نظری کردم. قول نمی دم البته


505. دلش خوشه طرفدار داره





۱۸۳ نماینده طرفدار ا.ن. در اعتراض به سخنان اِسی ، رئیس دفتر و مشاور و کلا همه کس او، نامه ای نوشته اند

از قدیم گفتن : گوش با گوشواره ست. مگه اون یکی رو حمایت نمی کنید؟ دَرهم ه آقاجون، چونه نزن


تازگی این جناب مشاور به اعضای شریفی تشبیه شدن که خوب جدا شدنشون از بدنه دولت و شخص شخیص ا.ن. به این راحتی نیست دیگه
البته در اینکه ایشون تا اون حد مفید هستن یا نه، هنوز بین علما اختلاف هست. در 5 سال گذشته که همون کارکرد رو داشته.



پ.ن. ای بابا! چهارتا حرف س ی ا س ی هم که میخوای بزنی میشه +18! مملکته درست کردن؟



504. ژوکر هستم، یک بی حواس





بعد از کلی برنامه ریزی و زمان بندی(!) شونصد کیلومتر کوبیدم رفتم تا کلینیک، بعد دیدم آزمایشم رواشتباهی بردم...
سوسک شدم رسما... حالا باید فردا دوباره پاشم برم، اگه صدام نکنن پرواز
یه حکمتی توش بوده حتما. مثلا مرضم رو درست تشخیص نمیدادن اگه امروز می بردمش!

مجبور شدم گُشنه و تشنه در این سرزمین مسلمانان (که الهی این ماه بزنه به کمرشون) هی بچرخم و پاساژ گز کنم و کادوی تولد بخرم و لباسها رو امتحان کنم و جلوی خودم رو بگیرم که نخرمشون.
خیلی خوبه که انقدر لاغر شدم که همه چی به تنم زار می زنه و هیچی اندازم نیست، لباسها به طرز نابود کننده ای خوشگل بودن، و البته برای من بی استفاده...
وقتی میرم بیرون (درواقع وقتی که مجبور میشم برم بیرون) سعی میکنم یه کم در برابر وسوسه زود برگشتن به خونه مقاومت کنم. اینجوری یه کم از کامپیوتر و مجازستان دور میمونم. خوشبختانه این پاساژه معمولا شلوغ هم نیست.

بازم یه بلوز طوسی دیگه به کمدم اضافه شد
منِ دیوانه رنگ را چه می شود آیا که همه لباسام خاکستری شدن؟!



با این وضع خوابیدن دیگه هوش و حواس برای آدم میمونه!



503. در زندگی لحظاتی هست که...








وقتی که چای خوردن به جای لذت ، بِهِت دل درد می ده
اون وقته که میفهمی زندگی هیچ حرف جالبی برای گفتن نداره





502. با اجازه محسن خان






وقتی که زهرا ،
کاظمی بود
رهنورد نبود



501. خوش خبر باشی

صالحی: به زودی خبر خوش هسته‌ای اعلام می‌شود



یا خدا! فکر کنم بمب ه رو ساختن

Tuesday, August 17, 2010

500. وقتی که خواب هم مایه آرامش نیست







بعد ازدوتا شب کاری طولانی بیای خونه و جنازه باشی و بیهوش بشی و بعد همچین خوابی ببینی!

با من دعواااا نکن ن ن ن ن ن
مخصوصا تو خواب

انقدر بد از خواب پریدم، هنوز دارم میلرزم
دلم به همین خواب دیدنها خوش بود
اقلا اینا رو خراب نکن...

خیلی بد بود
خیلی خیلی خیلی بد بود
هنوز جمله هاش توی گوشم ه و صحنه هاش جلوی چشمم


تو خیابونهای باکو میدویدم
پا برهنه
شلوغ بود، نزدیک غروب
از چی فرار می کردم؟!



یعنی انقدر کابوست شدم؟


لعنت به من
لعنت به خواب
لعنت به همه چی



499. مزه ش مُهمه نه رنگش





وقتی که شربت معده میشه دسرِ بعد از هر خوردنی

به جای این رنگ صورتی مکُش مرگ ما اقلا یه کم خوشمزه ش میکردن
مزه زهرمار میده لامصب با اون رنگ دلبرانه. هر دفعه هم گول می خورم من!




Monday, August 16, 2010

498. حالا تا بعد...






میگه انقدر با خدا لج نکش (همون "لج نکنِ" شما). حتما یه چیز بهتری برات کنار گذاشته. آدم که نمی دونه چی در انتظارشه.
میگم من هم فعلا بابت همین حالگیری هایی که کرده از دستش شاکی هستم. بعدا هروقت اینا رو جبران کرد (که نمی کنه چون شدنی نیست) اون وقت من هم به موقع از خجالتش درمیام.


چی رو میخواد جبران کنه؟ چه چیز بهتری مثلا قراره برام کنار گذاشته باشه؟ نه آدمِ رفته برمیگرده، نه آرامشِ رفته، نه سلامتیِ رفته




گیرم که آب رفته به جوی باز آید
با آبروی رفته چه باید کرد

حمید مصدق


حالا آبِ رفته برگرده، یه فکری به حال آبروی رفته می کنیم



497. البته هرکی هرجور راحته






مفهوم "ازدواج" کردن رو درک نمی کنم.
دونفر می خوان باهم باشن، خوب با هم باشن دیگه
اینهمه ثبت و سند بازی چیه، چه تضمینی ایجاد می کنه مثلا؟
اصلا چیزی که به زور کاغذ و امضا بخوای تضمینش کنی همون بهتر که نباشه.

خوب البته توی ایران قضیه به این سادگی نیست و از اونجایی که کلا همه به هم بدهکارن و همه چی به همه ربط داره و همه چی هم غیر قانونیه (حالا بماند که قانون هم خودش پُخی نیست)، مردم مجبورن تن به اینکار بدن تا باهم باشن. بنابراین این مساله متاسفانه بستگی زیادی داره به قوانین جایی که توش زندگی می کنی.

حالا این به کنار، "عروسی گرفتن" دیگه واقعا تو مخم نمی ره. این همه دردسر و بریز و بپاش و استرس و بدو بدو و جنگ اعصاب برای یه شب؟ اتفاقا این یکی دقیقا توی ایران از همه جا سخت تره و واقعا اشتباه محض ه...




پ.ن. چند روز پیش یکی از همکارامون(سوئدی) داشت تعریف میکرد که پدر و مادرش بعد از سی و چند سال زندگی مشترک هنوز باهم رسما ازدواج نکردن و هرسال سالگرد آشناییشون پدرش از مادرش تقاضای ازدواج میکنه و مادرش هم هر سال میگه "درباره ش فکر میکنم".



496. سیاست داشته باشید تا بر فنا نشوید




اگه به جای گریه کردن یه کم عشوه های تُ...می- تخیلی بلد بودم، الان به این خفت و خواری نیفتاده بودم. عبرت بگیرید. از درک کردن و مهربونی و دوست داشتن، آبی گرم نمیشه. ناز کردن و کلاس گذاشتن و فیلم بازی کردن لازمه، دلیل خاصی هم لازم نیست. متاسفانه من هیچ استعدادی در یادگیری اینها هم ندارم. مهم نیست البته، دیگه به کارم هم نمیان. شما جوونها یاد بگیرید

Sunday, August 15, 2010

495.







دیوانه می شوم
وقتی مرا به یادت راه نیست
به خلوتت و به حلقه دوستانت که هیچ...






پ.ن. آتیش سوزیهای روسیه به کجا رسید؟ نرسه به آذربایجان! امانتی دارم...


494. کوشیدم، نشد





وگر مُراد نیابم، به قدر وسع بکوشم



نمیدونم، شایدم بهتر بود نمی کوشیدم
آره
شاید بهتر بود سکوت میکردم فقط
سکوت و سکوت و سکوت
هیچی نمی گفتم
دست و پای بیخودی هم نمی زدم
اینجوری حداقل انقدر تو چشمش خورد نمیشدم
لازم نیست باطن هرچیزی معلوم بشه
بیشتر وقتا مهم تر اینه که ظاهر حفظ بشه
کاش ظاهر رو حفظ کرده بودم
کاش شکستنم رو ندیده بود




493. وقتی که دکتر حرف دل تو رو زده بود، و من گوش نکردم





دکترعظیم الجثه و گردن کلفت: سیگار میکشی؟
ژوکر مُردنی دارای بُرُنشیت : نه
دکتر: گفتم. خیلی بچه ای هنوز
ژوکر : !
دکتر : دور و برت کسی سیگار میکشه؟
ژوکر : بعله
دکتر (قاطع و جدی): بیرونش کن. فوری
ژوکر (تو دلش) : حالا چه عجله ایه؟ خودش میره به زودی




وقتی اومدم خونه و جریان رو بهت گفتم، خندیدی و از جوابم پرسیدی. خندیدم و هیچی نگفتم
اول آشنایی بود. تو از سیگار دل نمی کندی و من از تو. تا آخرش هم همینطور موند البته
فقط آخرش دیگه تو سیگار میکشیدی و من هم نفس عمیق





492. دو میلیون سال درس بخونی، آخرش هم بیفتی گیر یک سری آدم کله شق





"عصبی نشو و استرس نداشته باش"
"توی آفتاب نرو"
"سیگار نکش"
سه توصیه همیشگی پزشکان که تقریبا هیچ کس بهش عمل نمی کنه



پ.ن. دوتای اولی رو که بهم گفتن، با خوشرویی (یا پر رویی؟) گفتم: این که تعارفه، درمان بعدی لطفا
پ.ن.2. تاحالا فکر میکردم فقط روانپزشکها گناه دارن که مریضاشون اصلا خودشون رو مریض نمی دونن چه برسه که حرف هم گوش بدن. وقتی رفتم دکتر پوست دیدم اینا هم همینطور. بعد رفتم دکتر داخلی دیدم بابا این دکترهای بیچاره کلا سرِکارن که...




Saturday, August 14, 2010

491. استفاده افزاری




بعضیها بچه دار میشن برای اینکه وقتی با طرفشون دعواشون شد و دیگه به اونجاشون رسید، یه چیزی باشه که بزنن زیر بغل و بزارن برن. یه جور اسباب لجبازی

البته اولش خودشون نمی دونن که قصدشون اینه




490. خواهر بزرگ،خواهر کوچک





می گم : به بچه ها گیر نده. بذار هرجور خودشون دوست دارن انتخاب کنن که اعتماد به نفسشون خوب بشه. اصلا همینجوری سرکشی کنن بهتره، وگرنه آخرش میشن یه گُهی مثل من ها...
می گه : حالا تو مثلا خیلی حرف گوش کن بودی؟
!
یعنی عاشق این خونسردانه ضایع کردنها شَم


واقعیتش اینه که من سرکش نبودم هیچ وقت متاسفانه! فرصتی برای سرکشی پیش نمیومد. معمولا هر غلطی می خواستم میکردم (یا حداقل می تونستم بکنم)




* عنوان مطلب، اسم کتابیه که خواهر بزرگ در عنفوان کودکی بنده (دوران مهد کودک) برام گرفته بود. یادمه که صفحه آخرش رو که خالی بود با نقاله خواهر بزرگ و خودکار نقاشی کرده بودم! روی جلدش هم برام عکس برگردون Sylvester رو چسبونده بود که البته من اون موقع نمی دونستم چیه.




489. That's it







فکرش رو نکن. زندگی ادامه داره

آره. مشکل دقیقا همین جاست، که زندگی لعنتی ادامه داره ...




488. معامله پایا پای



487.





فردا شب کارم.
امشب فرصت خوبیه برای فیلم دیدن و شراب خواری و ریلکس کردن(!)
حیف که تو تَرکم...


میگم ازاون شب که لپ تاپم افتاد (و حالم هم بد شد) تصمیم گرفتم مشروب رو ترک کنم دیگه
میگه تصمیمت اشتباه بود، باید لپ تاپ رو ترک کنی
!
معده عزیز هم که سر ناسازگاری گذاشته.



پ.ن. شنیده بودم میگن "رفت تو پاچه ش". امروز که نتونستم عینکه رو عوض کنم به عمق معنای این جمله پی بردم!



486. مجبورم، میفهمی؟!








یه روز هم که report sick میکنیم باید پاشیم بریم کلینیک فرودگاه گواهی بگیریم وبریم شرکت برگه مرخصی رو پر کنیم
نمیشه یه روز چشممون به این شرکت عزیز نیفته


بعد امروز که سر کار نرفتم دچار گمگشتگی شدم، نمیدونم باید چیکار کنم!
دریا هم که نمیشه برم با این بلایی که سر پوستم اومده
سینما هم که فیلم جالب نداره. Letters to Juliet رو دیدم دو هفته پیش
کار دارم کلی البته ولی حوصله ای نیست
عصری برم این عینکه رو که خریدم عوض کنم
کی گفته نمیشه تنهایی عینک آفتابی خرید؟ خوبم میشه
تنهایی همه کاری میشه کرد، خیلی هم خوش میگذره




485. خوابت را میبینم، پس هستم







به خوابم که می آیی
هزار خورشید تابان در شبم می درخشد

هراسی نیست از سردی تو و حسرت من
ملالی نیست از خیسی بالش
تو فقط بیا
دستِ کم به خوابم




پ.ن. وقتی که هیچ دوایی اثر ندارد و یک رویا تسکینی میشود بر دل درد شبانه، گیرم برای چند دقیقه حتی


Friday, August 13, 2010

484. لامصب! یا تنگه یا درد میکنه





به جان خودم تحمل گرسنگی از دل درد بعد از غذا خوردن راحت تره
بابا یه ذره سالاد که دیگه اینهمه درد و سنگینی معده نداره
فرقی هم نداره چی بخورم.همش همین بساطه
نمیدونم از این شربت معده بخورم یا چایی نبات (میخوام بخوابم آخه) یا یه کم عرق نعنا!

آخری احتمالا...
مال خودته که هنوز توی یخچاله

نعناع (و مشتقاتش) بر هر درد بی درمان دواست





483. آغوش امن تخت





ولوو شده بودم روی مبل و دراز کشیده بودم، خواب و بیدار. صدای تلویزیون میومد و من مثلا سعی می کردم یه چرت مختصری بزنم.
وقتی ساعت 5:30 میرسی خونه و انقدر خسته ای که به زور فقط دوش میگیری ولی برای خواب بعد از ظهر دیره و برای خواب شب هم زود. در چنین وقتی همون چرت نصفه نیمه روی مبل (که اصلا خوشم نمیاد) تنها راه ناگزیره.
ذُق ذُق کف پام هر چند لحظه یه بار یه تلنگری بود به خلسه م که یادآوری میکرد عجب روز خسته کننده ای بود امروز
صبح که بیدار شدم ساعت 6، دل نمی کندم که از تخت! با یه حسرتی بهش نگاه میکردم و فکر میکردم کاش میشد پرواز دوم امروز کنسل میشد و زود بر میگشتیم خونه و تووی تختم گم و گور میشدم. بعد خودم خنده م گرفت از این فکر.انگار مدرسه ست مثلا که معلم نباد به زنگ کلاس تشکیل نشه.

وابستگیم به تختم داره زیاد میشه، یه چیزی تو مایه های اعتیاد اینترنتم. مخصوصا وقتی صبح زود بیدار میشم فوری حساب میکنم ببینم کی دوباره بهش بر میگردم.
مریضم، نه؟

پام ذق ذق میکنه
وفردا روز دیگریست
همین آش و همین کاسه

این هم از آخر هفته ما که نه فرندز نشون داد و نه فیلم داشت. ماه رمضون برنامه ها رو بهم زده کلا.
هر روز بکوب سرکارم ها. پس اینجا بودی چه جوری می دیدمت؟! بد شانسی تو بود
الان اگه بودی یه نفس راحتی می کشیدی
نه وقت هست، نه جونِ رانندگی این مسیر نه نای حرف زدن حتی
بد موقع رفتی



482. من آخرش رقابت یاد نمی گیرم!




واقعا که توی ایران رقابت خیلی فشرده ست
خوب شد اومدم اینجا ها، آدم نا امید ( تر) میشه از بس که همه خوشگل و خوش تیپ و آلامُد هستن


لباسها رو بگو، یک بوتیک از اون یکی باحال ترو البته گرونتر
جنسهای تُرک خیلی بهترن واقعا

برای همینه اینجوری گیر دادی و ول نمی کنی؟

!



Thursday, August 12, 2010

481.جناب آقای خدای نسبتا بزرگ




یه سیل تو پاکستان، یه زلزله تو چین
بعدی چیه؟
حالا یه ماه مهمونی میخوای بگیری ها، نصف دنیا رو زدی لت و پار کردی
نمیتونی نگیر خوب...

ضمنا بابت پارسال سه روز روزه به من بدهکاریها
یادت باشه، چون من عمرا یادم نمیره (تا حالا تا این حد به هیشکی رشوه نداده بودم! تو هم که خوب خودت رو زدی به اون راه)


باز ماه رمضون شد و ما باید به جماعتی حساب پس بدیم
میگه تو که غذا نمیخوری کلا، روزه بگیر خوب
یاد لره افتادم که قبل از اذان روزه ش رو میخورد. میگفت "اِخوم نِسونس بدُم که تَرُم آما نیگیرُم" (میخوام نشونش بدم که می تونم ولی نمی گیرم)




480. خراب بشه روی سرتون که انقدر پَست هستین




اون شایعه درباره قرارداد درست بود
رفتم میگم این چه وضعشه، اصلا منصفانه نیست، چرا الان دارید اعلام می کنید؟
زنیکه ابله برگشته میگه باید با دید مثبت بهش نگاه کنید، این یه جور گارانتیه برای شما که کارِتون رو تا دوسال دارید
!
یعنی بنده سال دیگه بخوام گورم رو از اینجا گم کنم باید حقوق یک ماه شب نخوابی و استرس و جنگ اعصاب رو دو دستی تقدیم شرکت کنم و تازه به این قضیه با دید مثبت هم نگاه کنم! نه که همین الان کم ازمون به بهانه های مختلف میدزدن...
یعنی فقط حرفهای ا.ن. از این تحلیل احمقانه تره.
یه مشت بچه مدرسه ای جغل 21-22 ساله استخدام می کنن هی زرت و زرت، فکر کردن ما هم بچه ایم با این مزخرفات گولمون بزنن.
بعد از اون طرف هی میگن "هرکی میخواد میتونه بره، ما جلوی کسی رو نگرفتیم، همه آزادن". معنی آزادی رو هم فهمیدیم!
یه کاری میکنن که آخرش بگن "مهرم حلال جونم آزاد" فرار کنن ها...
باورشون شده زندگیمون رو باید بزاریم برای شرکت
الهی شکر که هرجا میریم میشه مثل ایران

من که امضاش نکردم. صبر می کنم رییس مون از مرخصی برگرده خبرش، برم ببینم حرف حسابشون چیه


لعنتیها، تازه از کار جدید خوشم اومده بود و کلی برای اضافه حقوقم نقشه کشیده بودم

یه روزی من هم همه تصمیمای زندگیم رو بر مبنای وضعیت کارم میگیرم و اون رو میزارم اولویت زندگیم
ولی اون روز الان نیست



اقلا اون اعلان "سود خالص 50 میلیون درهم"ی رو از روی بُرد بردارین آدم انقدر کفرش درنیاد


479. یه آسپرین بچه برو بالا

قفسه سینه و کتفم افتضاح درد می کنه
نفسم بالا نمیاد
برم یه چُرت بمیرم
بعدا میگم چه مرگمه
اگه بیدار شدم

478.دنیای خنده داریست نازنین





دوسال پیش این موقع هی دور و بر من موس موس می کرد
حالا پا شده با زنش و بچه 4 ماهش اومده شرکت، تازه معرفیشون هم می کنه و بچه ش رو هم به زور میده بغلم!
اومدی پز خانوم خوشگل و بچه زشتت رو بدی؟
مبارکه


به سلامتی تو کی عروسیت دعوتم می کنی؟



Wednesday, August 11, 2010

477. هردم از این باغ خری میرسد







شایعه شده که حالا که ما سینیور شدیم باید یه قرارداد امضا کنیم که تا دوسال در شرکت باقی میمونیم
وگرنه در صورت استعفا باید بیست هزار درهم (میشه خدا تومن) غرامت بدیم.

بیست هزار درهم؟ برای 5 روز ترینینگ؟!
ساعتی چند حساب کردین اون وقت؟!
اگه اینجوری باشه که بنده باید تا قیام قیامت ور دل پدرجان میموندم که، بالاخره شونصد سال خرجم رو داده بود.


تا دوسال دیگه اینجا بمونم؟ نیست که خیلی هم خوش میگذره و همینجوری چپ و راست بهمون میرسن...
درک درستی از زمان ندارن احتمالا. پارسال کل زندگی من در عرض دوماه کن فیکن شد، حالا اینا میگن دوسال!
ای آقا جان! من اگه میخواستم از این قولهای طولانی مدت به کسی بدم که تاحالا ازدواج کرده بودم
تو این دنیای وانفسای بدو بدو برای هفته دیگه هم آدم نمیتونه قول صد در صد بده


بنده زیر بار اینگونه بدعت ها نمیرم، گفته باشم

ژوکر، واحد مرکزی سرِ گردَنه، شارجه



پ.ن. یه دفعه نشد من برگردم اینجا یه خبر خوب بشنوم ها

پ.ن.2. آدمها رو نمیشه به زور نگه داشت. اون موندن به درد نمیخوره
حتی من هم این رو می دونم (از باب تئوری حداقل)




Tuesday, August 10, 2010

476. به به




لذت غرق شدن در ملافه های تمیز و تازه عوض شده...


البته اگه یکی دیگه عوضشون کنه و تو فقط حالش رو ببری که دیگه عالیه
که مدتهای مدیدیست "من و این همه خوشبختی محاله" !


پ.ن. تمام فعالیت بنده به همین جا ختم شد. بقیه کارا همش موند برای فردا
تو رو خدا دعا کنید فردا صِدام نکنن


475.






خونه به طرز افتضاحی کثیفه
می خواستم وقتی برگشتم حسابی سرو سامونش بدم ولی حال ندارم اصلا
امشب فقط اتاق خواب و آشپزخونه

فردا standby هستم، البته باید برم توی شرکت بشینم 4 ساعت سماق بمکم!
نه اینترنتی نه سرگرمی ای. کاش صدام نکنن، حوصله ندارم. تازه خونه هم کلی کار دارم




474. آغوشتو کم میارم






باز برگشتم و باز استرس گرفتم و باز دلتنگ ترم و باز نگران...


میخوام زنگ بزنم
میخوام باهات حرف بزنم
کاش گوشی رو بر نداری



پ.ن. وقتی بعد از یه مهمونی یه نفر به فرند لیستش اضافه میشه، حتما یه معنی ای داره دیگه



473. رفته بودم یخ بیارم






برگشتم. خسته و کوفته و غمگین
چقدر این برگشتنها رو دوست ندارم
دفعه قبلی که از تهران برگشتم تو فرداش میومدی

حالا...
دوباره برگشتم به همون خالی خودم
خیلی خستم
از بس که دیشب دیر خوابیدم
از بس که این فرودگاه چقدر دوره لعنتی
از بس که هلاک خواب بودم و این دوتا جغله بغل دستیم سرم رو بردن بسکه حرف مفت زدن
مُردم ، از بس که عادت ندارم مسافر باشم.
یکساعت و چهل و پنج دقیقه جون کندم از کلافگی و وراجیهای بی مزه اون پسرک نفهم و صندلی ناراحت و دلتنگی های که کم نمیشن و روز به روز هم بهشون اضافه میشه...


پسر کوچولویی که دیروز بند کفشش رو براش می بستم حالا جیک و پُک لپ تاپم رو بهم نشون میده.
دختر فسقلی مو فرفری که میذاشتمش روی سینه م تا با صدای نفسم خوابش ببره، حالا لباسهاش رو که براش کوچیک شدن آورده بود برای من!



وقتی یکی میاد برید استقبالش فرودگاه
ولی وقتی می خواد برگرده نرسونیدش
بزارید با تاکسی بره
شاید خواست توی راه با خیال راحت گریه کنه

خیلی خوب بود که خودم اومدم فرودگاه...




Monday, August 09, 2010

472. So far, so close

لذت قدم زدن زير درختاي سبز اكباتان
و حرف زدن با تو.
تويي كه زير آسمون همين شهر بودي، گيرم كه اون ور شهر
يه درجه حرارت، بدون اختلاف ساعت ...
لذت نزديك بودنت
و درد نديدنت


پ.ن. سه روز خيلي كم بود. سير نشدم از اينجا

Friday, August 06, 2010

471. بلنننننننند پروازی یا کوته اندیشی؟







آره خوب
مملکتی که انسان در آن جایگاهی ندارد
باید هم "انسان به فضا بفرستد"



پ.ن. شعبه جدید اوین در فضا ظرف هفت سال آینده به بهره برداری میرسد



470. ...I miss them,I'm blessed to have them, but





All these people miss you,
all these people are waiting to see you,
all these people care about you

Just that one person doesn't care, it shouldn't be this much important



Yeah,it shouldn't be. But it is



469. اوووووف... مُردم





نه به هفته پیش که 10-12 ساعت میخوابیدم(از بی کامپیوتری بود البته)
نه به الان که 24 ساعنه نخوابیدم
حالت تهوع گرفتم دیگه

سینیور بودن مثل مامان بودن میمونه
باید 4 تا چشم داشته باشی و حواست به همه چی باشه و مواظب همه باشی
آخرش هم همه خوشحال و راضی باشن


و باید خیلی هم قوی باشی، بقیه به تو نگاه می کنن


Thursday, August 05, 2010

468.هیچ پیغامی نمی‌‌فرستی،حتی از دیرترین دوردست پنهان خیال هایت،سلامی‌،شبیه یک بوسه






بازم شب جمعه است و من دارم میرم سرکار
اون وقت هی میگن خدا عادله...



When you don't deserve even to get an sms in reply



467. امشب بخیر بگذره





وقتی بعد از یک دو هفته شبکاری دارم
وقتی دیشب کم خوابیدم و تمام امروز هم بدو بدو داشتم دنبال کارهای پزشکی تمدید ویزا ولپ تاپ و غیره...
وقتی شنبه دارم میرم تهران و هنوز مطلقا هیچ کاری نکردم و فردا شب هم سر کار هستم
وقتی دیشب بعد از یک هفته خواب پرواز دیدن،دوباره برگشتم به همون خواب همیشگی و تمام امروز اون خواب توی سرم می چرخید و نتونستم عصر حتی یک ساعت هم بخوابم
در همچین موقعیتی زنگ نزدنم رو مدیون " فرندز" هستی ...
حتی کِرِدیت هم ریختم توی موبایل و شارژش هم کردم
خواستم حالا که نتونستم بخوابم اقلا باهات حرف بزنم و این تپش قلب لعنتی یه کم آروم بشه
خوب، شانس آوردی و فرندز شروع شد.



پ.ن. فرندز بهانه ست. جرات نکردم...
پ.ن.2. خوابهای تکراری و زنده، انقدر که وقتی بیدار میشم حس می کنم اتفاق افتاده واقعا
بازم خواب دیدن از هیچی بهتره اقلا



466. برای دیدن دوستی که من نیستم




داره میره ایران ظاهرا
دارم میرم ایران واقعا

ولی قرار نیست همدیگه رو ببینیم
هیچی نگفت
منم هیچی نمی پرسم.

خوش بگذره



پ.ن. خر شدم
پرسیدم
لعنت به من


465. من برگشتم بالاخره

یک هفته بدون کامپیوتر...
نابود شدم رسما
خوبه که همش سرکار بودم
خیلی خیلی خیلی تجربه بدی بود

بنده دیگه رسما سر مهماندار شدم
همین دیگه، خبر جدیدی نیست
امشب باید برم سرکار ولی مگه میشه از اینترنت دل کند!؟
20% مشکلات زندگیم حل شد و نسبتا خوشحالم
دلم همچنان برای اون 80% بقیه ش تنگه

مرسی از دوستانی که به یادم بودن




پ.ن. سینیور شدم بالاخره، حالا دوستم داری؟...

Monday, August 02, 2010

Sunday, August 01, 2010

463.Forgive me my DELL ):

هاردش رو احتمالا عوض می‌کنن کلا
همچی‌ میپره...

عکسای تو مهمه که همه رو زدم روی سی‌دی
بقیه چیزا رو می‌شه گیر آورد




462. دل در دست تعمیر است!


لپتاپم پکید...
از دستم افتاد.ظاهرش سالمه، مثل خودم
توش حسابی‌ قر و قاطیه، بدتر از خودم.
از عذاب وجدان دارم می‌میرم و از اون بدتر از بی‌ اینترنتی!
هوا را از من بگیر، اینترنت و کامپیوتر را نه
ماکان بدجنس میگه خوب شد، باید از زندگی‌ مجازی بیای بیرون.
حاشا و کلا

آدم وقتی‌ اینترنت نداره زندگیش مرتب می‌شه اجبارا.
هرشب ۹-۱۰ خوابیدم و صبح هم زود بیدار شدم و رفتم سرکار
البته تمام مدت هم خواب پرواز دیدم و دیوانه شدم تا صبح!
۲ تا observation flight رفتم، مردم از استرس، ولی‌ خوب بود خدا رو شکر.
پس فردا هم چک فلایت دارم.

wish me luck


اینترنت نداشتن خیلی‌ سخته
ولی‌ نه‌‌ به اندازهٔ نداشتن و نبودن تو
تنها نکته‌ای که یکم قابل تحمل می‌کنه این روزهای پر استرس رو زنگ زدنت بود.
هرچند که من بی‌دلیل زنگ زده بودم و و جرات نکردم حرف بزنم و پشیمون هم شدم...



But it's always nice to hear your voice, sometimes more than just "nice", I need it.sorry