تازگی خیلی وسواسی شدم. دائم دارم با دست چین و چروکهای صورتم رو میکشم انگار جورابه که با کشیدن صاف بشه. کم مونده اتو بردارم بزارم روی صورتم.هی الکی کرم روی کرم میزنم که دلم خوش بشه. خودم هم میدونم که چروکی که به وجود اومد دیگه کرم دردی رو دوا نمیکنه. بعد یه دفعه میگم خوب که چی؟ هست دیگه. من که کلا روزی پنج دقیقه میرم جلوی آینه که آرایش کنم برم سرکار، اونم همه تمرکزم روی ساعته (ابروهام رو هم حسی بر میدارم از بس که بدم میاد خودم رو توی آینه ببینم). اصلا به قول مامان اینا نشونه احساساتیه که داشتی، نمیشه که آدم صورتش رو صاف بکنه و بشه مثل ماسک. راست میگه شاید. این چروکها جاشون همینجاست. باید باشن که یادم باشه که چه غلطی کردم. باید باشن که یادم باشه چقدر مچاله شدم توی خودم، که یادم بمونه تونستم سه ماه تمام هر شب و بعدش هم کم و بیش به فراخور نیاز و موقعیت وحماقت و دلتنگی گریه کنم. که یادم بیاد همیشه انقدرسنگ نبودم مثل الان که وقتی هم که میخوام گریه کنم نمیتونم. اشکی نمونده،خوشبختانه لابد ...
بالاخره باید یه اثری از احساسات توی صورت باشه. یه چیزی باشه که نشون بده عوض شده م.حالا که خط خنده م ناپدید شده چین و چروکهای پیشونی و دور چشم جورش رو میکشن. فقط باید یه فکری برای این تیکِ زننده بکنم. مسخره ست همش دستم توی صورتمه!
ماستمالی کردن موهای سفید راحت تره، گیرم که باید زود به زود رنگشون کنم، ولی اقلا تا یه مدتی پیدا نیستن.
من کی پیر شدم؟
پس چرا نمیمیرم!