Monday, April 29, 2013

3296. واحد مركزي خبر، نيويورك


نيويورك از تصوري كه داشتم بهتر بود. تقريبا جاهاي اصليش رو ديدم اين چهار روز. شلوغيش آزارنده نيست، خيابون ها بزرگ هستن و از همه جا صداي موسيقي جاز مياد. بيشتر قسمتها رو پياده گشتيم. نيويورك هيچ وقت يكي از شهر هايي كه دوست داشتم ببينم نبود، ولي خوشحالم كه اومدم و ديدمش. به لطف دوستي كه خيلي زحمت كشيد و وقت گذاشت.
در ادامه ماجراجوييها در ينگه دنيا، فردا ميرم ميامي. با ما باشيد ...
پ.ن. همه درسهاي پرستاريم پاس شدن، لايف ايز بيوتيفول :)

Friday, April 26, 2013

3295.


از نيويورك در خدمت تون هستيم. هواي خوب و آفتابي. راستش از همون موقع كه هواپيما برفراز نيويورك داشت دور ميزد إحساس خوبي نسبت بهش پيدا كردم. آسمون خراشهاش با أبهت بود و إحساس ميكردم كه خلبان مخصوصا داره يه تور هوائي برامون ميذاره. امروز به سنترال پارك گذشت فعلا...

Thursday, April 25, 2013

3294. OFF TO USA


دو ساعت دیگه میرم فرودگاه به مقصد نیویورک...
استرس پرواز گرفتم!

3293.


گاهی دلت میخواد که ولو بشی و بذاری یکی نازت رو بکشه. یه کم اون نقاب  "خودم میدونم و خودم میتونم و همه چی تحت کنترله" رو بذاری کنار و به جای ناز کشیدن، بذاری لوست کنن.
حس خوبیه 
پ.ن. دارم سعی میکنم یه کم از فاز نابود امتحانات بیام بیرون و به سفرم فکر کنم و به تبخال بی موقع فکر نکنم. فردا این موقع دارم در سنترال پارک پرسه میزنم...
پ.ن.2. نمره ها رو بفرستین دیگه لعنتيا.



Wednesday, April 24, 2013

3292.بميري يه جماعتي راحت بشن


اينم از امتحان آخر. گند مبسوطي زدم رفت. مي افتم و كل سال اول رو بأيد دوباره تكرار كنم!
آرزو به دلم موند يه دفعه كه يه قدم خرگوشي رفتم جلو، مجبور نشم فوري يه قدم فيلي برگردم عقب...
فاك ماي لايف

3291. شانس الله!


دیروز که خبر مرگم خونه بودم ومیخواستم یه کم استراحت کنم، همه از 7:30 بیدار بودن و گپ میزدن و نتونستم بخوابم و سر درد گرفتم.
حالا امروز که زود بیدار شدم و امتحان دارم، الان ساعت 9 و ربعه و همه در خواب عمیـــــــــق به سر میبرن و من کتری رو هم که روشن میکنم عذاب وجدان میگیرم!

زندگیه برای خودم درست کردم واقعا...


Monday, April 22, 2013

3290.


رفتم دكتر دانشگاه براي تست سل (هرسال بايد تست بديم). بهش ميگم حالا كه تا اينجا اومدم قربون دستت يه ديازپامي لورازپامي چيزي بنويس برام، تا دندونام خورد نشدن از اين همه فشار فك. ميگه نميشه، اين داروها خيلي قوي هستن، به اين راحتي نميشه بديم!
اين جهان أولي ها هم ديگه شورش رو درآوردن. دو تا دونه هم نداد براي همين دوشب آخر اقلا !
بأي د وي، آناتومي افتادم به سلامتي. همونطور كه ميبینید خرابكاريهاي من را پاياني نيست. فكر ميكردم از يه سني به بعد ديگه شكست ها بايد تموم بشن قاعدتا، اشتباه كردم گويا!
ژوکر هستم، یک لوزِر
پ.ن. بدتر از نابود شدن تابستونم، آبروریزیشه و تحمل طعنه کنایه ها!

Sunday, April 21, 2013

3289.


اون موقع که خیلی بچه بودیم و قرار بود همه دکتر بشیم، من و احسان همیشه بحث داشتیم که کی میخواد دکتر چی بشه. یه بار من میگفتم جراح قلب و اون میگفت جراح مغز، دفعه بعدی یادمون میرفت و جاهامون عوض میشد. اون موقع فکر میکردیم مغز مهمتره و سخت تره (همین یکی رو خوبه عقلمون میرسید اقلا!) برای همین هرکی زودتر اونو میگفت برنده بود. رقابت داشتیم خلاصه همیشه.
حالا اون شده مهندس نفت و من تازه نشستم به قلب و عروق خوندن...

پ.ن. این چند روز که هی دارم با قلب و خون سر و کله میزنم همش یاد اون روزا میفتم. تازه برگشتم به پنج سالگی!


3288.


سر درده به صورت موج سینوسی از اول صبح شروع شده و فراز و نشیب داره. چشمام هم درد میکنه. تمام صورتم درد میکنه از بس فکم رو محکم به هم فشار دادم و میدم و نمیتونم کنترلش بکنم!
اصلا امتحان آناتومی بره به جهنم. امشب هم زود میخوابم که اقلا مریض نشم دم مسافرت.
این مزخرفات کجاش آناتومیه آخه؟! همش بیولوژیه... آناتومی توی درس معاینه رو خیلی بهتر از این مزخرفات یاد گرفته بودم. در همون حد کاربردیش خوبه دیگه. ساز و کار تک تک سلولها به چه درد من میخوره؟! 
تابستون بَرش میدارم و مثل آدم میخونم یادش میگیرم دیگه. فوقش نمیتونم برم ایران که اونم مهم نیست. کاش مامان میومد اقلا تابستون، دیگه خیالم راحت میشد و انقدر عذاب وجدان نرفتن نداشتم.
هفته دیگه این موقع دارم یه نفس نسبتا راحت میکشم! البته نه، دارم در به در دنبال اینترنت میگردم که نمره های لعنتی رو چک کنم لابد...

3287. بزرگداشت سعدی


این سخت دلی و سست مهری
جرم از طرف تو بود یا من؟


بی ما
تو به سر بری همه عمر
من؟
بی تو گمان مبر که یک دَم


خبرت خراب تر کرد
جراحت جدایی


تو شبی در انتظاری 
ننشسته ای، چه دانی...




Saturday, April 20, 2013

3286.


این همکلاسیهای گرامی دیشب که گویا تا صبح نخوابیدن (من 4 ساعت خوابیدم، وقتی بیدار شدم 4 تا پست جدید زده بودن!)، الانم هی سوالا یادشون میاد دارن چک میکنن! به جان خودم تا عین 100 را چک نکنن بی خیال نمیشن ...

3285. و اما بعد...


خوب به نظرم امتحان بد نبود. الان که فکرش رو میکنم میبینم واقعا حقم نیست بیفتم.  وقت هم کم نیاوردم خوشبختانه. 100 تا سوال بود و 120 دقیقه وقت. قضیه اینه که برای اون امتحان اصلی آخر دوره (کنکور مانند) آماده بشیم و بنابراین زمان مهمه. خلاصه من سوال 50 بودم که پسر بغل دستی ورقه ش رو داد (بعد از 45 دقیقه) و البته من دیگه جا نخوردم، چون ترم پیش به اندازه کافی جا خورده بودم و دیگه تعجب نکردم.
اوایل ترم یه فیلم دیده بودیم درباره بیماران مبتلا به آلزایمر و قرار بود سه تا سوال ازش بیاد توی امتحان. طبعا فکر میکردیم که سوالای منطقی مربوط به این مشکل خواهد بود.ولی اشتباه کردیم، لامصبا به دیالوگها و صحنه ها ارجاع داده بودن!  (حالا نگید سه تا سوال چیه! همین سه تا چهارتا ها آدم رو بدبخت میکنن آخرش). نکته دیگه هم اینکه من آخرش بخش حاملگی و نوزادان رو نخوندم (بسکه علاقه هم ندارم!) و تمام دیشب خواب دیدم که حامله هستم و حالم بده و نمیدونم چرا!  کلی هم ازش سوال اومد همونطور که قرار بود و من از رو نرفتم و تا جاییکه میشد از اطلاعات عمومیم استفاده کردم و تمام رفلکسهای نوزاد رو غلط زدم البته!

میریم که داشته باشیم آناتومی رو...

Friday, April 19, 2013

3284. assessment exam




امتحانی که ترم پیش بیشترین نمره رو ازش گرفتم و این ترم هم خیر سرم روش حساب کرده بودم که آبروی ریخته ی بقیه درسها رو جمع کنه، اشکم رو درآورده امشب. امتحان از مباحث کل سال ه و نه فقط ترم گذشته. و من هنوز نتونستم مطالب این ترم رو هم تموم کنم حتی! کاش اقلا بعد از ظهر بود امتحان... یکی از بدترین شبهای عمرم رو میگذرونم. امیدوارم فردا به این حس بخندم.


3283. رقت قلب !



احساسات لطیفم به شدت به قلیان افتاده!
دیروز که تلفنی با پسرک حرف زدم و بعدش یه فصل اشک ریختم. امروزم هی دارم توی واتس اپ قربون صدقه دخترک میرم. طفلک نگران شده، میگه خوبی؟ چیزی شده؟
 خوبم؟ احتمالا...
پ.ن. خوبه که اینا هستن که با خیال راحت براشون ابراز احساسات کنم و نگران نباشم که چی فکر میکنن و چی ممکنه بشه بعدا


Thursday, April 18, 2013

3282.


به طرز مشکوکی همه از امتحان شاکی بودن. فقط من و چند نفر دیگه عقیده داشتیم که از امتحان قبلی بهتر بود.
نکنه گندش دربیاد حالا؟!!! تازه من وسطاش خوابم گرفت، به پنج دقیقه هم چرت زدم...

Wednesday, April 17, 2013

3281. و این برای شما بهتر است اگر بیندیشید



همه چیز رو به خودتون نگیرید، مخصوصا قبل از امتحان. 
شاید طرف داره واقعا به اون مگسه که روی سقف ه فکر میکنه...
take it eaaaasy

Tuesday, April 16, 2013

3280. ژوکر همیشه گرسنه !



مسافرت رفتن بلافاصله بعد از امتحانات ایده خوبی نیست.
من این اضافه وزن (رو به افزایش) رو کی کم بکنم پس آخه؟!!!
پ.ن. تازه این غیر از مشکل پوست درب و داغونه ...


Monday, April 15, 2013

3279.



اگر استاد شدین از سون از پاسیبل نمره های بچه ها رو اعلام کنید. تست دیگه صحیح کردن داره آخه؟!
جونم درمیاد تا نتیجه امتحان امروز(practice ) رو بفرسته. واقعا امیدوارم پاس بشه...



3278. دلم میخواهد...


نمیتوانم ابرها را لمس کنم یا به خورشید برسم
نمیتوانم به عمق افکارت پی ببرم و خواستهای تو را حدس بزنم
برای یافتن آنچه تو در رویا در پی آنی، کاری ازمن بر نمی آید


پ.ن. غیر از مطالبش از موسیقی وبلاگش هم لذت بردم. حیف که نفهمیدم اسمش چیه.

Sunday, April 14, 2013

3277. ذهن خلاق!


توی گروه خانوادگیمون که ایمیل بازی میکنیم بحث بچه های کوچیک خانواده بود و خواهرم طبق معمول داشت قربون صدقه ی فسقلیهای جدید میرفت، منم به شوخی گفتم من یکی از اینا برات میارم، با بچه های تو عوضشون میکنم...
دیروز سارا زنگ زده میگه مشکوک میزنی، خبریه؟ نی نی جدید در راهه؟!!! فکر کردم داره مسخره بازی درمیاره، ولی جدا باورش شده بود!
همین یکی رو کم دارم الان واقعا :)))
پ.ن. و در آخر اضافه کرد: تو که نمیخواستی هیچ غلطی بکنی اونجا، خوب میموندی همینجا میرفتی ال.زه.را، این همه رفتی اونجا پول خرج کنی که چی؟!


Saturday, April 13, 2013

3276.کمر درد خر است


اون موقع ها که جوونتر بودم و خونه خودمون بودم، وقتی حالم خوب نبود مامان برام آویشن دم میکرد و حوله اتو میکرد میذاشت رو کمرم. حالا رفتم پودر آویشن ریختم توی چاییم و لپ تاپ رو بغل کردم، تازه سرد هم نمیشه مث حوله. 
دیشب مسکن خوردم خوابیدم که پیشگیری بشه مثلا، باز امروز چپ کردم!

پ.ن. تقریبا تا صبح بیدار بودم و کانسپت مپ به یه جاهای خوبی رسید. حالا باید بشینم سر این درسهای پرستاری که مث مار پله میمونن و هرکدوم رو بیفتم یک سال به فنا میرم...


Friday, April 12, 2013

3275. و باز هم آناتومی حادثه آفرید


گاوم سه قلو زایید!
رفتیم امروز با استاده صحبت گردیم و بعد از کلی چک و چونه قرار شد که دوباره یه سیستم جدا به هرکدوممون بده و ما یه کانسپت مپ جدید بکشیم. تا دو روز بعد از آخرین امتحان وقت داریم که تحویلش بدیم. فردای آخرین امتحان من دارم میرم سفر خیر سرم و بنابراین باید همین امشب قال قضیه رو بکنم بره چون دیگه واقعا هیچ وقت دیگه ای براش ندارم. (تازه میخواست دوتا بهمون بده و من داشتم فکر میکردم که به یه درک، یکیش رو تحویل میدم و نصف نمره رو میگیرم)
خیلی مسخره ست. این 10 درصد به هیچ درد من نمیخوره و اصلا نمره ش تاثیری در پاس کردن درس نداره و فقط یه نمره اضافه تر محسوب میشه. بنابراین من باز باید یه روز رو به هدر بدم برای هیچی، فقط جهت پیشگیری از آبروریزی، برای درسی که دیگه تقریبا مطمئنم می افتم و تابستونم رو بر باد داده رفته.

دوشنبه امتحانا شروع میشه، 4 تا درس پرستاری داریم که اگر هرکدومش رو پاس نکنیم باید سال اول رو کلا دوباره تکرار کنیم. و حجمشون خیلی زیاده و این ترم همه وقتمون رو با مشقای بیخودی گرفتن و واقعا از خوندن درسها عقب موندیم و تازه اون مشقا هم هیچ ارزش یادگیری نداشتن.
دارم فکر میکنم که این سفر رفتنم خیلی برنامه گستاخانه ای بود و نباید همچین کاری میکردم با این وضع آناتومی (فعلا بقیه شون خیلی درام نیست اوضاعشون خوشبختانه) اصلا  I don't deserve this trip... تمام ذوق و شوقم کور شده. وقتی نمره های شاهکارم معلوم بشن اونجا خواهم بود و اصلا احساس قشنگی نیست.
تمام راه داشتم به خودم میگفتم ینی آناتومی از دیفرانسیل و زبان C و کنکور و همه درسهای دیگه ای که پاس کردی سخت تره؟ نمیدونم واقعا...
پ.ن. ایمیل زده و باز به جفتمون قلب رو داده که کار کنیم و نوشته حتما مطمئن بشید که کارتون خیلی باهم فرق داشته باشه!
پ.ن.2. دوتا از امتحانات پرستاریمون (ASSESSMENT و PRACTICE) کل مطالب امسال رو دربرمیگیره و نه فقط این ترم.
پ.ن.3. آی هیت مای سلف
پ.ن.4. استاده برگشته میگه میدونم شما دانشجوهای خوبی هستین، سر کلاسها میاید، سوال میکنید، جواب میدید،... داشتم فکر میکردم احتمالا ما رو عوضی گرفته! البته غیر از دو سه باری که امتحانای دیگه داشتیم و نرفتیم، بقیه ش حضورمون خوب بوده، همیشه هم اون جلو مینشستیم با اعتماد به نفس با اینکه زیاد چیزی سر درنمی آوردیم. هر از چندگاهی هم یه جوابی میدادم من اون وسطا ولی دیگه خیلی شرمنده کرد امروز!



Thursday, April 11, 2013

3274. پیازم خودشو قاطی میوه ها کرد!



اصرار داره که از مرد ایرانی خوشش نمیاد و زده شده، بعد رفته با یه تحفه پرتغالی دوست شده که روی هرچی نامرد بد قلق ایرانیه سفید کرده! ماشالا به جای همه چی هم فقط اعتماد به نفس و رو داره طرف. این هم زبانش خوب نیست تازه، ولی نمیدونم چرا اصلا زبان به نظرش مسئله مهمی نیست! نصف مشکلات پدرسوختگی اونه، نصف دیگه ش هم سوء تفاهم های زبانی این. اقلا طرف هم زبونت باشه بالاخره وقتی شورش دربیاد دیگه راحت میشوری میزاریش کنار خیالت راحت میشه. هی حرص نمیخوری الکی. هر چی هم به گوشش میخونم فایده نداره. بعد هی می ناله که این چرا اینجوری میکنه چرا اونجوری میکنه... منم دیگه هرچی میگه فقط میگم حـقته. مردک اصن نمی دونه ایران کجا هست، بعد هی به این میگه ایرانی بازی درنیار! گفتم اگه همون دفعه اولی که اینو گفت با کیفت میزدی تو سرش، انقدر گستاخ نمیشد.
 این کتاب " بیشعوری" رو دارم میخونم تازگی و اولاش به نظرم بد نبود. حالا میخوام ورژن اصلیش رو پیدا کنم بفرستم برای این خانم همکلاسی که برسونه به دست ایشون، بلکه به خودش بیاد. هرچند که فکر نکنم کتاب هم بخونه اصلا!
دلم میخواد به طرف یه مسیج بزنم بگم به جای باشگاه رفتن و عضله گنده کردن، برو یه تراپیست اخلاقت رو درست کن بابا.
چقدر ممکنه قیافه توی تحمل کردن یه آدم نکبت مهم باشه آخه؟ یه جوری میگه قیافه ش خوبه، انگار میخواد باهاش فیلم بسازه یا بذارتش تو ویترین خونه ش! من فکر میکردم آدمها وقتی بزرگ میشن چیزهایی غیر از قیافه براشون مهم خواهد بود، اشتباه میکردم گویا.



Wednesday, April 10, 2013

3273.


جناب استاد ساعات آفیسش رو اشتباه گفته بود! خوبه که ایمیل هم بهش زده بودم و گفته بودم که فلان روز و ساعت که office hour  داری میایم باهات حرف بزنیم. یه کلمه جواب نداد بگه ساعتش این نیست!
حالا افتاد برای جمعه. ولی استخر رو میرم.
اعصابم کش اومد این هفته بیخودی. شروع به اون خوبی، نمیدونم چرا اینجوری شد!


3272.


يك ساعت و نيم ديگه با استاد آناتومي ميتينگ دارم.
ايشالا اگه بخير بگذره نذر كردم امشب برم استخر ...
لعنت به من اگه يه شب ديگه دير بخوابم.
پ.ن. ميتينگمون درباره تجربه خانه سالمندان خوب بود و اينستراكترم راضي بود و كامنت خوب برام نوشت (برا همه نوشت لابد، ولي خوب من فعلا نياز دارم اتفاقات خوب رو بزرگنمايي كنم!)

Tuesday, April 09, 2013

3271.



"کلید خوشبختی تان را در جیب کت دیگری نگذارید"، میرن میدن خشک شویی، گم و گور میشه بدبخت میشید میرید.

روابط انسانی واقعا خیلی پیچیده ست. گاهی با خودم فکر میکنم حوصله ش رو دارم واقعا دوباره شروع کنم؟ نمیدونم...
ملت عاشق و معشوق بودن و انقدر زوج مناسب و اینا ، جدا شدن، حالا مثلا تو خیلی هنرمندتری از اونا؟  بعد میگم خوب جدا شدن که شدن. زندگی که به آخر نمیرسه. وقتی خوشحال نیستن باید جدا بشن. (چه منطقی شدم حالا!)
 وقتی بیرون گود ایستادی گفتن این حرفا راحته. ولی برای من که یه بار از این وادی گذشتم، قبولش زیاد سخت نیست که "این نیز بگذرد"...
لطف نکنید، فداکاری هم نکنید. خودتون باشید. اندازه ای مایه بذارید برای کسی که وقتی تموم شد منتی سرش نذارید. اگر کاری براش کردین بخاطر دل خودتون باشه.مخصوصا بابت اینکه کسی رو دوست دارید فکر نکنید دارید بهش لطف میکنید!  من کار خاصی برای کسی نکردم. همون چیزی که از دستم برمیومده صرفا. هیچ وقتم فکر نکردم که این کار رو بکنم به جاش بعدا اون هم فلان کار رو بکنه.  اگرم کسی براتون کاری کرد قدرشناسیتون رو نشون بدید، احترام به خودتونه.
از کجا به کجا رسیدم! همین دیگه...
آها نکته آخر(اند آی کنت امفسایز دیس مور) : حرف بزنید باهم. حرف بزنید حرف بزنید حرف بزنید. میخواید مشکلاتتون رو حل کنید؟ حرف بزنید. لجبازی و سکوت فایده نداره. میخواید جدا بشید؟ حرف بزنید و تمومش کنید. نگران نباشید، هیشکی نمیمیره با نبودن کسی... رابطه از روی دلسوزی فایده نداره . به نفع هیچ کس هم نیست.



Monday, April 08, 2013

3270. damn concept map



کانسپت مپ مسخره ای که این همه سرش وقت گذاشتیم و حرص خوردیم به مشکل خورده و حالا باید بریم با استادش حرف بزنیم.
همین یکی رو کم داشتیم واقعا! واقعا ترجیح میدادم بهم بگه سرطان دارم تا اینکه همچین خبری بشنوم!
همین جوری که حرف میزد من احساس کردم کل سالن داره دور سرم میچرخه، نفسم بند اومده بود. همش داشتم فکر میکردم که الان کدوم دریچه قلب بسته ست و کدوم بازه. احساس میکردم خون داره برعکس حرکت میکنه توی رگهام! فکر کنم خودش هم متوجه تغییر رنگم شد. تا چهل ساعت دیگه روانی میشم حتما! امیدوارم انگ plagiarism بهم نخوره که تحمل این یکی رو واقعا ندارم. ترجیح میدم در کانادا بمیرم تا اینکه با همچین رسوایی احمقانه ای از دانشگاه بندازنم بیرون و دیپورت بشم نهایتا.
میبینم دو شبه فک م قفل میشه همش توی خواب، نگو یه خبری در راه بوده.
ینی فقط این بخیر بگذره....
پ.ن. تنها فایده ش اینه که اشتهام رو از دست دادم فعلا



3269.coincident



بلوزی رو که دیروز شسته شده بود از توی کشو درآورده بودم و داشتم میپوشیدم و با خودم فکر میکردم که چقدر عطرش آشناست. آشنا و دوووور، مثل دیسکاوری گاردنز... تو همین فکرا بودم که تلفن زنگ زد...
پ.ن. برم ببینم این نرم کننده جدیده چیه که هرچی نفس عمیق میکشم سیر نمیشم.



Sunday, April 07, 2013

3268. Intuition


Sometimes you feel sth is wrong, but you don't know what.
Usually happens exactly when you think everything is going well...
No need to ask anything. Just trust your feelings,take a glass of wine
and pass...



Saturday, April 06, 2013

3267. New version


It's not you baby, it's me...
I'm too smart for you.

Wednesday, April 03, 2013

3266.


اینم از آخرین مشق که self assessment این دورانی بود که توی خانه سالمندان بودیم. فرستادمش رفت.
میریم که داشته باشیم یک هفته بدون مشق رو که البته باید شروع کنیم به خوندن برای پایان ترم که دو هفته دیگه ست تقریبا.
همینقدر که فکرم یه کم آزاد شده خوبه.

پ.ن. امروز که داشتم تخت ها رو مرتب میکردم و یکی دوتا مریض رو یه کم جابجا کردم و کمر درد گرفته بودم، همش نگران خواهر جان بودم که چی کشیده اون دوران، اونم توی ایران با اون بیمارستانای شیر تو شیر. من مثلا ورزشکارم خیر سرم و وضعم اینه. بمیرم براش...


3265.The Hawkline Monster: A Gothic Western



من از این کتاب خوشم اومد. شاید شما هم دوست داشته باشید بخونیدش.




Tuesday, April 02, 2013

3264.اینم از سیزده بدر ما



به سلامتی اینم از امتحان معاینه. رفتم گند زدم اومدم. خوشحال و خندان! از یه چیزای خنده داری نمره نیاوردم که اصلا نمیدونم باید ناراحت باشم یا ...! جالبه که تکنیکهای معاینه که این دو روز خوندم و یاد گرفتم رو درست انجام دادم، اون بخش شرح حال که مال قبل بود و به نظرم خیلی آسون بود رو نصفه نیمه انجام دادم. دو سوم نمره رو گرفتم، بسه همین هم. اولین تجربه بود بالاخره (ماله کشیدن ها...) بعدشم بقیه نمره های این درسم بالاست. مهم اینه که تموم شد فعلا، یه گزارش هم برای این خانه سالمندان باید فردا شب تحویل بدیم و دیگه یه چند روزی یه نفس راحت می کشیم موقتا. تازه استاد هم گفت صداهای ریه رو همه رو دست گفتی و I'm impressed  (خواست به روم نیاره که چقدر نا امید شده!).
در حال حاضر فقط به امید سواحل آفتابی فلوریدا دارم این یک ماه رو میگذرونم...
برم یه کم کلاه قرمزی ببینم، از کار و زندگی انداختنمون با این امتحان و مشقا!

3263.شب امتحان


همسن و سالاي من دارن براي بچه شون اسم انتخاب ميكنن، اون وقت من هنوز نشستم ميزنم تو سر خودم كه صداي قلب چه جوريه، صداي روده چه جوريه! گندت بزنن با اين زندگي كردنت بابا...
پ.ن. خيلي هم پشيمون نيستم البته. ضمن اينكه ميدونم كه اون كاره هم نيستم .

Monday, April 01, 2013

3262.


چطورمیشه فهمید که این حس بخاطر اون آدمه یا صرفا بخاطر شور و هیجان خود ماجراست؟
اصلا میشه فهمید؟
شاید فقط زمان نشون بده. شایدم هیچ وقت نفهمی...