Sunday, March 30, 2014

3549. BIG BIG mistake


من جاشون بودم رو همچین بچه ای انقدر سرمایه گذاری نمیکردم.
Waste of money, energy, time and hope
امروز که مامان میگفت مطمئنم میتونی و از پسش برمیای، نفسم بند اومده بود از بغض...

Wednesday, March 26, 2014

3548. It's too cold, why I don't die...


The stress is beyond my capacity...
Hope one day when I look back I can say "it was worth it". I doubt it...
I'm so  messed up. No matter how hard I try (as hard as it can be possible with stress and sleep deprivation),  there is always some new nonsense unfair rules to ruin everything. I hate this  school with their stupid programs that make everything more complicated and stressful.
Why I can't do something simple that everybody else is doing?!!



Wednesday, March 19, 2014

3547. نوروز 93


انگار احساس وظیفه میکنم برای هر مناسبتی یه چیزی بنویسم!
خوب الان شب سال نو شمسی من نشستم عزا گرفتم برای تکلیف بعدی که واقعا هیچی ازش نمیدونم.
در راستای سنت پسندیده خونه تکونی هم لب تاپم رو تمییز کردم و یه کم فایلهاش رو مرتب کردم.
فردا هم سال تحویل بیمارستانم، باز اقلا از پارسال بهتره که تو اتوبوس بودم و مترو خراب شده بود و دیر رسیدم. ولی در عوض سال پر سفری بود.
سال 92 سال خوبی بود، که خوب فکر کنم همونایی میشه که درباره 2013 گفتم، غیر از اینکه زمستونش حسابی نفسم رو گرفت.
اینجا هیچی حس و حال عید نداره، کسی هم اینجا عید دوست نداره. یه مهمونی "دورهمی" دعوتیم که من امتحان دارم و نمیرم.
سه تا عید گذشته و سه تا عید دیگه مونده تا من بتونم دوباره سفره هفت سین بذارم و عید بگیرم.
امیدوارم سال خیلی خوبی برای همه در پیش باشه، دلتون شاد و لبتون خندون.
کنار سفره هفت سینتون اگر دوست داشتین برام دعا کنید.

Monday, March 17, 2014

3546.final destination


يك نفر ديگه هم از گروه مون انصراف داد. تازه داشتم دوست پیدا میکردم!
از صندلي بازي گذشته، شده final destination.
پنج هفته ديگه مونده...

پ.ن. برنامه کلاسهای ترم تابستونم از الانم فشرده تره، 8 تا کلاس در هفته!
خودکشی میکنیم، قربتا الی الله




Sunday, March 16, 2014

3545.


این دوسال ونیم بقیه ش هم تموم بشه و برم یه جایی گم و گور بشم. نامردم اگه دیگه پشت سرم رو نگاه کنم اصلا.
خنده دارترش وقتیه که بابا میگه چرا ناراحتی، شما که اونجا همه دورهمید !!!! بعله خوب، جای شما خالی ...
سی و چند سال پیش اگر یه تصمیم درست گرفته بود و رفته بود یه جای درست و حسابی، الان من به این خفت و خواری نیفتاده بودم که دستم جلوی همه دراز باشه.
خاعک بر سرت که توی سی و چند سالگی زندگیت اینه، واقعا خاعک...

Monday, March 10, 2014

3544.


خواب ديدم تو خونه خودم بيدار شدم و بايد برم سركار. يه كم (!) تعجب كرده بودم كه "من چرا هنوز اينجام؟ پس اين همه با بدبختي مشق نوشتم خواب بود همش، هيچي به هيچي؟!". بعدم با خونسردي با خودم گفتم، اشكال نداره، در عوض دوسال ديگه كار ميكنم پول دوسال آخر هم درمياد، خونه هم ميتونم بگيرم خودم. 
جالبه كه تو خواب بيشتر عقلم رسيد تا توي بيداري! واقعا چه فكري كردم كه يه لا قبا پاشدم اومدم اين ور دنيا؟! دوسال ديگه مونده بودم هم پول كل دانشگاه جور ميشد واقعا هم مي تونستم خونه بگيرم. چهارسال تحمل شون كرده بودم، با دوسال بيشتر هم نميمُردم قطعا. 
اشتباه پشت اشتباه...
پ.ن. هفته خوبي رو با سردرد بدخوابي  آغاز ميكنيم، قربتا الي الله لابد

Sunday, March 09, 2014

3543.

داشتیم با بچه ها صحبت میکردیم از هر دری سخنی.
یه دفعه خواستم بگم خارج خوبه، کاش منم میرفتم خارج! 
بعد یادم افتاد الان داخل خارجم خیر سرم ...

از بس که خارج برام محدود شده به اینترنت خوب که باید باهاش مقاله دربیاری و مشق بنویسی. حالا گاهی سواستفاده ای هم میکنم از این اینترنت. همین و بس.
ای بمیرید که ما عین میرزا بنویس هی مشق های صدتا یه غاز داریم و وقت نمیکنیم درس درست و درمون بخونیم. کت و کولم شکست پای این کامپیوتر. تو این خراب شده هم که یه میز درست و حسابی پیدا نشد! واقعا که کانادا دهاتی بیش نیست.
پ.ن. از بس ملت اينجا همه نجاري ميكنن، ميز گير نمياد. هركي هرچي ميخواد خودش ميسازه لابد.


3542. سندرم " پس از جدایی"


مسافرتهای دیوانه وار و عجیب، تتوی جدید، تغییر رنگ فاحش و تغییر (اغلب کوتاه کردن) موها، تغییر طرز لباس پوشیدن، برقراری رابطه های سریع و کوتاه مدت با آدمهای متنوع . راه حلهای سندرم " پس از جدایی" ، گروه اول اغلب از طرف آدمهایی که اصرار دارن که مشکلی نیست و همه چیز خیلی هم خوبه، ولی از بیرون که نگاه میکنی کاملا معلومه که هیچی خوب نیست. تشخیصش چندان سخت نیست. اغلب هم از طرف کسانی دیده میشه که درباره اتفاقی که افتاده دوست ندارن حرف بزنن.
بعضی از این به اصطلاح راه حل ها واقعا مهم نیست، میگذره، تنوعه. بعضیهاشون هم چندان منطقی نیست. ینی از اون تصمیم هاییه که باید یه کم سبک و سنگینش کنی و ببینی وقتی تب فرونشست بازهم به نظرت کار درستی بوده یا نه، مثل اینهایی که موقع مستی میرن یه تتوی عجیبی میکنن و فرداش خودشون هم باورشون نمیشه. بعضیاشون هم صرفا دهن کجیه به رابطه قبلی و محدودیتهایی که داشته و اون موقع به هر دلیلی باهاش کنار اومده بودی و خیلی هم راضی بوده حتی.
به خودم که نگاه میکنم میبینم هیچ کدوم از این مراحل رو نگذروندم. حتی موقعیتش رو نداشتم که خودم رو ول کنم به امان خدا. سرکار میرفتم، بنابراین باید مرتب میبودم و مثلا ابروهای نداشته م رو برمیداشتم. آدمِ کارهای یکهویی و دیوانه وار هم نیستم. محدودیتی هم در کار نبود که بخوام جبران مافات کنم. علاقه ای هم به آشنایی با آدمهای جدید نداشتم، حتی حرفش رو هم نمیخواستم بشنوم. 
شاید آدمها در این موارد به خود واقعیشون شبیه تر میشن. آدمهای اجتماعی اجتماعی تر میشن، آدمهای درونگرا هم درونگرا تر، آدمهای وراجی مثل من هم وراج تر. به جای همه این کارها من فقط حرف زدم. اینجا (من شرمنده م!)، با خودم، توی سرم، همه چیز رو مرور کردم هزار بار، با شرایط مختلف که " اگه اینجوری میشد بعد چه جوری میشد". گاهی هم با دیگران، اگر سوالی میکردن. سعی میکردم این بخش رو کنترل کنم. 
پشیمون هم نیستم. ناراحتم که اون طور گذشت اون دوران. الان که بهش فکر میکنم ترسناک بود یه وقتهایی. ولی خوب من بلد نیستم مدل دیگه ای عزاداری کنم.

آدمها معمولا همیشه  استراتژی مشابهی دارن در مواجه با مسئله جدایی. من بازهم اگر این مسئله پیش بیاد احتمالا هیچ کار هیجان انگیزی نخواهم کرد. صرفا شدت و عمق فاجعه (!) کمتر خواهد بود قطعا. این شاید تنها تاثیر مثبت اون دوران طولانی عزاداری باشه. دوست داشتم بگم "این رو یاد گرفتم"، ولی مطمئن نیستم چقدرش آگاهانه خواهد بود و چقدرش صرفا بخاطر اینکه "اینطوری شدم". نمیدونم چقدرش بخاطر قویتر شدنه، چقدرش بخاطر بی تفاوت شدن و پیر شدن.
نمیدونم چقدر میشه به کسی در این شرایط کمک کرد. به درونگراها کمک خاصی نمیشه کرد، برونگرا ها هم به توصیه های کسی گوش نمیدن و یه روز به خودشون میان و میبینن یه تتوی آنچنانی روی گردنشون داره بهشون دهن کجی میکنه. نهایتا هرکس باید به روش خودش این دوران رو بگذرونه.

Thursday, March 06, 2014

3541. سنتهاي ٢ هزار و شونصد ساله

تمام فرهنگ و رسوممون مصداق بارز "هياهوي بسيار براي هيچ" ه !
اون از غذا هامون كه سه ساعت وايميسي تو آشپزخونه و آخرش سر ٢٠ دقيقه ميخوري و تموم ميشه و بايد ميز جمع كني و به تشريفات بعديش برسي.
اون از مهموني هامون  كه چندين روز تداركات داريم براي سه چهارساعت.
اون از عروسيهامون كه شيش ماه دهنمون سرويس ميشه براي يه شب، آخرش هم خانواده عروس و داماد هيچي نميفهمن از عروسي.
اينم از سال تحويل و عيد مون كه يه ماه پدر خودمون رو با خونه تكوني درمياريم براي ٤ روز عيد، آخرشم روز اول عيد هيشكي جون نداره ديگه.
هميشه مراحل آماده سازيمون بيشتر از اصل مطلب طول ميكشه و اصل مطلب كه ميرسه ديگه انرژي نداريم.

Wednesday, March 05, 2014

3540. اینم از امسال


اینم از گریه های مناسبتی تولد امسال!
دلتنگیهای تموم نشدنی برای اونی که سه ساعت پایین تر از اینجاست و برای اونایی که 16 ساعت دورتر از اینجان. همیشه یه سری هستن که نیستن.
هر ده دقیقه یه بار هم با خودم تکرار میکنم:
birthday resolution: life should be fun

پ.ن. شب تولدت بری امتحان پاتولوژی رو هم خراب کنی...
خوبی امتحان داشتن اینه که اقلا به مشکلات واقعی زندگی فکرنمیکنی و میذاریشون برای بعد.
پ.ن2. به قول مانی، آدم باید هرشب خیام بخونه قبل از خواب. باید یه کتاب خیام بگیرم بعدا.

Saturday, March 01, 2014

3539.

سيزده چهارده سالگي يه بار من رو بردن دكتر، چون زياد صدام ميگرفت. دكتر گفت بايد ده روز حرف نزني تا حنجره ت خوب بشه، يا اينكه مجبوريم با ليزر عملش كنيم. طبعا من نميتونستم حتي يك روز هم حرف نزنم وبا اينكه خيلي ترسيده بودم به سر انجام خاصي نرسيد اون تهديد. حنجره م حساس موند. شيش هفت سال پيش هم رفتم پيش يه دكتر كه كلي عكسبرداريهاي خفن انجام داد كه هنوز سي دي ش رو دارم. تشخيص اين بود كه تارهاي صوتيم ضخيمه و سريع ملتهب ميشه. درمان ليزر هم توصيه نميشه، صرفا بايد مراعات كنم. احتمالا دليل اصليش اينه كه از بچگي زياد حرف ميزدم و over use شدن اين بدبختها. حالا بماند كه چقدر در نوجواني مسخره م كردن كه صدات پسرونه ست. 
حالا  انگشتا و دستهام مشكل مشابهي پيدا كردن، خيلي سريع درد ميگيرن و تاندونهاشون ملتهب ميشه. اينم راه حلي نداره، بايد رعايت كنم. خودم فكر ميكنم دليلش اينه كه چندساله كمتر حرف ميزنم و بيشتر تايپ ميكنم. صدام خيلي وقته كه نگرفته، درعوض انگشت هام بيشتر وقتها درد ميكنه.طبعا اين يكي رو هم نميتونم رعايت خاصي براش بكنم، مگر اينكه تكنولوژي عوض بشه.