Wednesday, January 21, 2015

3580. تکه تکه شدگانیم


خوبی دانشکده پرستاری اینه که وقت نداری غصه چیزی رو بخوری. همه چی کلا همون اول فرو میریزه روی سرت و خلاص. معروفه که میگن "در دانشکده پرستاری قبل از اینکه ترم شروع بشه، شما عقب افتادین از درسها". راست میگن. منم که دیگه وقتی عقب میفتم کلا میزنم بغل به جای اینکه سریعتر بدوم!
خلاصه که درس نمیخونم طبق معمول (طبعا شرمنده م بابتش!) ولی اقلا انقدر کار و تکلیف برای فکر کردن دارم که کمتر وقت میشه به این فکر کنم که من چرا اینجام، نصف زندگیم چرا دوتا قاره اون ورترن و نصف دیگه ش همین بالا و همین پایین و همه هم انقدر دور! تازه خوبیش اینه که من زیاد احساساتی و اهل دلتنگی نیستم. درواقع به همه چی عادت میکنم زود. ولی همیشه یه نگرانی ته ذهن آدم هست که "اگه یه وقت... و من نباشم...". حالا نه اینکه بودنم هم به درد خاصی بخوره، صرفا از این جهت که جدیدا به نظرم احمقانه ست که یه مقدار زیادی از عمرمون در دوری ها بگذره. قبلا به نظرم خیلی عجیب نبود. انقدر نمونه های مختلفش رو دیده بودم و تجربه کرده بودم که فکر میکردم زندگی همینه دیگه. الان فکر میکنم زندگی دیگه شورش رو درآورده واقعا.
دارم دنبال کتابخونه میگردم این دور و بر برای روزهایی که تعطیلم. که خودم رو جمع کنم ببرم اونجا  بلکه یه کم به زندگیم برسم. خیلی موفق نبودم البته. کتابخونه ها آخر هفته خیلی ساعت کاری کوتاهی دارن و دوشنبه ها هم تعطیلن.انگار سفارتخونه ست!

Sunday, January 18, 2015

3579. اولین پست سال جدید


خیلی وقته کمتر مینویسم. احتمالا نشونه خوبیه. یه جای دیگه هست که حرف میزنم به جای نوشتن.
نوشته های پارسال این موقع رو یه نگاهی کردم. عجب وضع اسف باری بود. بیشترش رو یادم بود البته. استرس بیمارستان و 5:30 صبح دویدن تا ایستگاه اتوبوس روی برفهای تازه و نرم یا یخ، دست درد لعنتی، سرمای تموم نشدنی، استرس  و نگرانی برای آرا اینا که تازه اومده بودن،... روزهای خوبی نبود. ولی احتمالا شد یه سنگ محک دیگه، که هرچی شد بگم "دیگه از اون روزا که بدتر نمیشه که".
تعطیلات خوب بود ومفید. کلی کار جدید کردم. مینسوتا رو دوست داشتم. خیلی سرد بود ولی امکاناتش خوب بود و آفتاب درخشانی داشت. فهمیدم اسکی دوست دارم. کلی لباس مناسب خریدم که هی مچاله نشم توی خودم و حرص بخورم بیشتر. خوشبختانه هوا مثل پارسال نیست. شایدم چون توی هوای -28 رفتم اسکی دیگه الان نیم ساعت بیرون بودن توی -15 برام خیلی فاجعه بار نیست. همینه دیگه، کاریش نمیشه کرد.
امیدوارم بیمارستان این ترم هم جالب باشه. یه کم متفاوت با کارهای قبلیه. بالاخره تجربه جدید خوبه حتما. باید دنبال کار هم بگردم.
یک سال و نیم دیگه هنوز مونده. فعلا باید با همین مسافرت های گاه به گاه نه چندان نزدیک به هم بسازیم. هرچی میگذره سخت تر میشه، ولی چاره ای هم نیست.
باید بیشتر بنویسم.