Thursday, April 23, 2015

3586. شرمنده ميفرماييد...

ميگه تو كل خانواده و اقوام  فقط ٦ نفر برام مهم بودن، كه حالا ديگه شدن ٥ نفر.
ميگم چرا ٥ نفر؟! خودت رو هم حساب كردي؟
ميگه نخير، شما رو هم حساب كردم! 

Wednesday, April 22, 2015

3585.Healthy

ديروز تو حموم به موهام سركه زدم.
صبح هم به صورتم روغن زيتون زدم.
 احساس سالاد بودن بهم دست داده يود.

Monday, April 20, 2015

3584. It feels good...

وقتي هر دو به يك اندازه براي ديدار روزشماري ميكنيد...
وقتي هر روز ميپرسه چيزي لازم نداري بگيرم تا قبل از اومدنت؟
وقتي همه آخر هفته ش رو ميذاره براي تمييز و آماده كردن خونه.
Feels good to be welcomed and missed


Thursday, April 09, 2015

3583. خیر سرم


موندم خونه که این مقاله طبعا لعنتی رو تموم کنم و اون چهل و چهارتا tab رو ببندم و تموم بشه بره. "لعنتی" صفت همیشگی همه مقاله هاست از نظر من، چه آنها که باید خوانده شوند و چه آنها که باید نوشته شوند. مگه TEXT BOOK چه اشکالی داره آخه؟! البته شب کلاس دارم و نهایتا باید برم شهر. جلسه آخره و احتمالا نکات زیادی از امتحان رو دوره خواهد کرد و بهتره که برم چون نمیتونم بذارم عذاب وجدان این یکی هم به بقیه سرزنش های ذهنیم اضافه بشه.
هوا ابری و مه و نم بارون و خلاصه همه ایده آل های لازم برای یک هوای دل انگیزه، غیر از یه نکته کم اهمیت البته، سرده. و در ماه ایپریل ، که من آخرش نتونستم تصمیم بگیرم بهش بگم "ایپریل" یا "آوریل" و معمولا موقع فارسی حرف زدن یه ملغمه مسخره ای از جفتش از دهنم درمیاد نهایتا، "هوا سرده" برای توضیح وضعیت کافی نیست. درستش اینه که بگم هوا ایز فاکینگ کولد، ولی من از F word بدم میاد و به شدت توی ذوقم میزنه. درنتیجه  خودم هم نمیگم، چون ممکنه تو ذوقم بخوره و ساکت بشم و طبعا من نمیتونم ساکت باشم هیچ وقت و یک سره بدون نفس کشیدن حرف میزنم، مثل نوشتن همین متن.
بعله، داشتم میگفتم... هوا خیلی قشنگه و مرطوبه و سرده و من همینجوری که نشستم پشت میز و دارم فکر میکنم که " تمومش کن دیگه این مقاله کوفتی رو خیر سرت"، یادم میاد که تازگی پوست سرم زیادی چرب میشه و خوبه به جنبش no shampoo بپیوندم و در نتیجه چهل و چهارتا tab دیگه هم در راستای تحقیقات در مورد "اثر استفاده از سدر و حنا به جای شامپو" باز میکنم، درحالیکه عملا باید به مطالعه اثرات CBT بر روی افسردگی یا فوبیا یا هر مشکل دیگه ای بپردازم ولی به جاش درباره گِل سرشور تحقیقاتم رو کامل میکنم، چون که مرض دارم طبق معمول.
میخوام مثل کولی ها یا هیپی ها یا هرگروه مشابه دیگه ای که هیچ اطلاعات درست درمونی درباره شون ندارم، پیرو طبیعت و اینا بشم و مثلا کرم نزنم به موهام و درستشون نکنم ولشون کنم به آمان خداوند آفریننده آمازون. اصلا وقتی میشه با یه شلوار جین و تی شرت و کوله پشتی گشت چه کاریه آدم مثلا رژگونه بزنه، مسخره ست. حتی به جای کرم استیل لودر که در دوبی و دوران مثلا پولداریم استفاده میکردم دارم روغن زیتون میزنم به صورتم، خیلی هم راضیم.
ولی از طرفی هم دوست دارم (به طور بیمارگونه ای هم دوست دارم) لاک بزنم و از شما چه پنهون حتی دوست دارم برم یک آرایشگاهی که یه حالی به موهام بده، به جای اینکه خودم با قیچی کاغذبری توی حموم خرت خرت پایینشون رو کوتاه کنم. ولی طبعا آرایشگاه نمیرم چون آرایشگرهای اینجا هیچی بلد نیستن (!) ولی دلیل واقعیش اینه که آدم دانشجو نمیره انقدر پول توی آرایشگاه حروم کنه. مدل که نیستم که!
بلی، من سرشار از تعارض هستم.  برای توجیه این تعارضات هم معمولا به خودم تلقین میکنم که هرچیزی در حد تعادل خوبه و اشکالی نداره آدم گاهی هم به خودش برسه و لباس خانومانه بپوشه با کفش تق تقی، یا  حتی هوس کنه بره آرایشگاه (البته باید در حد همون هوس کردن باقی بمونه). شب سال نو هم لباس خوب پوشیدم و آرایش هم کردم حتی و خوب برای امسال کافیه دیگه لابد. برمیگردم سر همون کتونی و کاپشن و شلوار جین و دستکش بافتنی با موهای جمع شده.
باید این مقاله کوفتی رو تمومش کنم دیگه خیر سرم.
پ.ن. تازگی موقع نوشتن خیلی از کلمات معمولی فارسی هنگ میکنم و یادم نمیاد دیکته ش چی بود! کلمات پیش پا افتاده ای مثل "اثر"، "مرض"، " قاعله"، "توافق" و خیلی چیزای دیگه! دارم آلزایمر میگیرم ظاهرا. از کانادا اومدن فقط مریضیهای رایجش نصیبم شده انگار.