Wednesday, February 27, 2013

3236.

صبح فيس بوك رو باز كردم و با فرند ريكوئست آقاي پدر مواجه شدم! صد دفعه من گفتم اين فيس بوك بايد محدوديت سني داشته باشه، اين زوكربرگ گوش نميده كه...
باز همه خودشيرينهاي فأميل بدو بدو ادش ميكنن و لوس بازيهاشون در فضاي مجازي هم ادامه پيدا ميكنه!
خلاصه كه همين فيس بوك رو هم نذاشتن براي ما بمونه. من فقط بفهمم باعث و بانيش كي بوده ... كي كامپيوتر ياد گرفت؟!!!
پ.ن. در هفته بين المللي سورپرايز به سر ميبريم گويا !

Tuesday, February 26, 2013

3235.A special day...


امروز ما طی مراسم باشکوهی(!) به دریافت اولین Pin دوران پرستاری خود، مفتخر شدیم.(یه چیزیه تو مایه های مراسم عمامه گذاری توی حوزه!)

غیر از اون هم کلا روز عجیبی بود امروز. یه حس خوب...



Monday, February 25, 2013

3234.


خانم همکلاسی قبل از امتحان از توی راه به من زنگ زده و میگه صداهای قلب چیه؟
منم فوری گفتم LUB DUB (نخندین!صداش همینه واقعا)
بعد از چند ثانیه سکوت، جفتمون زدیم زیر خنده. گفت واقعا فکر کردی میاد سوال میده که کدوم گزینه صدای قلبه و می نویسه: 
لاب داب
داب داب
تالاپ تالاپ
داب لاب ؟!!!
خوب طبعا منظورش این بود که کدوم یکی از این صداها مربوط به چه مرحله ای از طپش قلب میشه. ولی قبول کنید که بد مطرح کرد سوال رو.
جالبه که سر کلاس دوباره این سوال رو پرسید همون قبل از امتحان، و من بازم بلافاصله گفتم لاب داب !

پ.ن. امتحان آناتومی خوب نشد. واقعا جا داشت که از این امتحان بعد از یه هفته تعطیلی یه نمره توپ حسابی بگیرم که اون دوتا نمره بد ترم پیشم رو جبران کنه! خدا من رو به راه راست هدایت کنه، اگر هست.
 تازه این ترم آناتومیش بهتره به نظرم ( بگو آخه تو اصن خوندیش که بدونی موضوعش چیه که نظر هم میدی؟!!!). خوب خون و قلب رو خونده بودم واقعا نسبتا. از خون خوشم اومده. شاید یه تحقیقی بکنم ببینیم بخشی به نام خون هست که برم توش یا نه.



3233.


study week هم تموم شد و همونطور که پیش بینی میشد با تلنباری از درسهای نخونده به آغوش دانشگاه برمیگردم...
انقدر قبلش بمبارانمون کردن که دیگه این هفته نا نداشتیم! (نداشتم). بیشتر بچه ها میرن مسافرت چند روزش رو، ولی خوب درس هم میخونن لابد دیگه. من که هیچی به هیچی باز. دیگه هم تعطیل نیستیم تا آخر امتحانات فاینال. خدا بخیر بگذرونه...

3232. side effect!



ینی اگه یه دارویی90 درصد احتمال بیخوابی داشته باشه توی عوارضش و 10 درصد احتمال ایجاد خواب آلودگی، من جزو اون ده درصدم! این که فکر کنم 50-50 هم هست انگار

Sunday, February 24, 2013

3231.


یه ویندوز عوض کردم (تازه با کلی فرمون دادن و "بیا بیا،هُـــــــــپ!" در واقع پرپل گفت و من اجرا کردم صرفا) بعد الان احساس میکنم باید میرفتم مهندس کامپیوتر میشدم... انقدر سبک و تر و تمییز شده که هی دلم میخواد خاموش روشن کنم لپ تاپ رو!

پ.ن. الکی. من گلیم خودم رو از آب بکشم بیرون شاهکار کردم.


3230.


عكسهاي قديمي. دوبي، هتل آتلانتيس، پارك آبي. من، دختره ٤٤ كيلويي، كه دنده هام بيرون زده بود. جسد متحرك رقت انگيز...
خاطراتي كه الان فقط مثل يك خوابن.احساس ميكنم مال هزارسال پيش هستن اين اتفاقات.
زمستونا ميره دوبي، مطمئنم كه خيلي هم بيشتر بهش خوش ميگذره.

Friday, February 22, 2013

3229. ای بابا، تموم شد دیگه ...



یک هفته قبل از مهمونی که در حال تدارکاتش بودن، از روز قبلش هم درحال غذا درست کردن. شب مهمونی هم که هی یه پاشون توی آشپزخونه بود و مراقبت از غذاها. الانم که یه هفته از ماجرا گذشته هنوز بحث غذاها ادامه داره !!! همه اینها برای جشن تولد دوتا بچه سه ساله و یک ساله! همه شون هم از پا افتادن. 17 تا بچه خُرد و ریز هم اونجا رو گذاشته بودن روی سرشون و سرسام گرفتیم...
کی ما یاد میگیریم که جشن تولد بچه ها، باید بچگونه باشه و با عروسی و پارتی و تولد آدم بزرگا فرق داره؟! و مهمتر از اون این که چرا همیشه مهمترین بخش مهمونیهامون "غذا" ست؟! واقعا حوصله م سر میره از این بحثهای تکراری. 
البته یه کم عذاب وجدان داشتم اولش که نرفتم کمکشون، ولی واقعا بعد از اون هفته کذایی انرژی نداشتم دیگه. الان دیگه زیاد عذاب وجدان هم ندارم. 


Thursday, February 21, 2013

3228.


کشوی لباسم رو بالاخره مرتب کردم لامصب، احساس فتح خیبر بهم دست داده!
پ.ن. شلوار جینهایی که دوستشون داری احتمالا انگیزه خوبی برای رژیم(!) و تناسب اندام محسوب میشن. یادم رفته بود که وجود دارن اصلا.

3227. جهود بازی


در مجموع اوضاع دندونام خیلی بد نیست.
فقط مشکل اینه که دیگه دلم نمیاد باهاشون چیزی بخورم، میترسم خراب بشن!

Tuesday, February 19, 2013

3226. دهانی که سرویس میشود



فردا ساعت 9 صبح وقت دندونپزشکی دارم!
لامصب به خودت رحم کن آخه دکتر جان... من برای کلاس ساعت 9 زورم میاد بیدار بشم، حالا برای دندونپزشکی... اینم از یه هفته تعطیلی ما! فعلا همینقدر که فهمیدم یه بیمه نسبتا درست و درمونی داریم یه کم خوشحالم. 
از بچگی من رو صندلی دندونپزشکی بزرگ شدم اصن. همینجا قسم میخورم که هرشب نخ دندون بزنم. نادم و پشیمانم به قرعان



Sunday, February 17, 2013

3225. برو به جهنم بابا!


گفته بودم که کلینیکی که قراره بریم خیلی دوره و بهم گفتن به مسئولش ایمیل بزنم ببینم میشه کاری کرد یا نه.
بهش ایمیل زده بودم و براش توضیح داده بودم و بهش گفتم که این بیمارستانی که نزدیک منه 7 نفر دانشجو داره به جای 8 نفر (لیست رو برامون فرستاده بودن) اگه میشه که من رو بفرستین اینجا، اگرم نه که اقلا یه جای نزدیک.
جواب داده که من نمیدونم تو از کجا این اطلاعات رو به دست آوردی، اینا توی اون سایت چی چی نشون داده نمیشه، من اینطور حدس میزنم که "یکی" این اطلاعات رو بهت داده !!! 
وات دِ هِل !!! انگار مثلا فرمول غنی کردن اورانیومه که محرمانه ست. ابله ! خوب همکلاسیام هستن دیگه، میبینم که 7 نفره ست گروهشون. دقیقا جوابی بود که توی ادارات و قسمت آموزش دانشگاههای ایران تحویلت میدن ها ! یه ایمیل مسخره ای زده که انگار مثلا مچ گیری کرده، با فونت کُمیک و با لحنی که داره با یه بچه 15 ساله حرف میزنه ! 
منم یه ایمیل رسمی محترمانه براش زدم و گفتم لیست رو برای ما فرستادن و خودشون گفتن که من باهات تماس بگیرم و خیلی شیک هم تشکر کردم بابت اطلاعات شر و وری که فرستاده بود و عذرخواهی کردم که مزاحمش شدم اصلا برای این موضوع. اگر یک ذره شعور داشته باشه که خودش شرمنده میشه، اگرم نداشته باشه که اهمیتی نداره. علاقه ای به تربیت کردن مردم ندارم. برای ما هم که این چیزا عجیب نیست، یه عمر تو اون مملکت خراب شده مون همه جا همینجور بوده برخوردها. ولی برام جالبه که بدونم یه دانشجوی غیر ایرانی از دریافت همچین ایمیلی چه احساسی خواهد داشت. 
از دست خودم ناراحتم که چرا انقدر عصبانی شدم از ایمیلش. 


3324. Enjoying the pleasure of doing nothing



study week شروع شده. بعدش دوتا امتحان داریم. باید درس بخونم باز. ولی خوب فعلا دارم استراحت میکنم. نشستم ناخونام رو درست کردم برای خودم. شاید حتی یکی درمیون هم رنگی رنگی لاک بزنم به یاد دوران شباب ...
واقعیت اینه که کلی کار دارم ولی فعلا دارم ول میگردم. استخر رو هم باید شروع کنم حتما. دو هفته ست ول کردم همه چی رو. شاید حتی امروز برم پیاده روی. آفتابش خیلی خوشگله.
یه جوری حریصم برای کتاب خوندن. نمیدونم وقتی شروع کنم هم باز میتونم ادامه بدم یا نه. یادش بخیر یه زمانی کتابها رو با توجه به قطرشون میخریدم که دیرتر تموم بشن. کی من انقدر کم حوصله شدم؟!




Thursday, February 14, 2013

3323.The right one


If you choose someone who makes you cry over the one who makes you laugh, you shouldn't be surprised by consequences.

3322. اینم از این...


این "هفته پنجم" کذایی هم گذشت بالاخره.
امروز دیگه امتحان عملی رو هم دادیم و حسن ختامی بود بر یک هفته تقلا و تلاش و مشق نوشتن و درس خوندن! خوشبختانه نتیجه ها خوب بود نسبتا (تا جاییکه خبر دارم)
خوشحالم که بیخوابی ها نتیجه داد اقلا
clinical instructor  مون هم یک خانم خیلی جدی بود که من خیلی ازش خوشم اومد اتفاقا. ولی همچنان مسیر این کلینیکه خیلی دوره و باید یه ایمیل بزنم ببینم میشه عوضش کرد یا نه...
یه شراب جدید گرفتم و پایان موفقیت آمیز امتحانات رو با خودم جشن گرفتم.
البته فردا و پس فردا هنوز کلاس دارم، ولی who cares؟!

Monday, February 11, 2013

3321.



زودتر این چهارشنبه لعنتی هم بیاد بگذره راحت بشم
با خیال راحت یه سرما بخورم اقلا!
علاف شدیم با این مشقا به قرعان...

Saturday, February 09, 2013

3320. ریزه کاریهای...



چای سبز و دارچین، ترکیبی برای درمان سردرد
احتمالا نکته اصلی دارچین بوده.
از صبح با سر درد بدی بیدار شدم که تا بعد از ظهر ادامه داشت و نهایتا این دوا افاقه کرد.



3319. جهت ثبت در تاریخ



دانشگاه رایرسون روز 8 فوریه به دلیل وضعیت جوی نامناسب تعطیل شد.
خعلی هم خوب...

Friday, February 08, 2013

3318. این یکی بخیر گذشت



یکی از مشقها رو تحویل دادم. باید تا قبل از نیمه شب میفرستادیم که من هشت دقیقه دیرتر سابمیتش کردم (انگار لنگه کفش سیندرلاست مثلا!) حالا امیدوارم نمره کم نکنه.
یه مقاله دیگه باید یکشنبه شب تحویل بدیم که خیلی جدیه قضیه ش ظاهرا (اینطور که شنیده م!). سه شنبه امتحان فشار خون داریم. چهارشنبه هم پنج تا case study رو که باید کامل کرده باشیم باید تحویل بدیم و امتحان عملی داریم از همه کارهای بیمارستانی که از اول سال یاد گرفتیم (تخت درست کردن و غذا دادن به مریض و مسواک زدن و ...) 
خلاصه که هفته درخشانی در پیشه... 
فردا اینجا طوفان و کولاکه گویا خوشبختانه. استاده گفته اگه نتونستید بیاید اشکال نداره (توجه کنید که کلا دانشگاه هیچ وقت تعطیل نمیشه !)

پ.ن. طبق تحقیقات خودم احتمالا این مرض خواب مال این قرصهاییه که میخورم. سر ده روز داره اثراتش نمایان میشه! حالا باید بیشتر سرچ کنم ببینم قضیه چیه.


Thursday, February 07, 2013

3317.خواب بدبختی


دیدین دم امتحان که میشه گاهی آدم بیشتر از همیشه خوابش میاد و هرچی میخوابه  سیر نمیشه و همش خسته ست؟
از این مفهموم در خانواده ما به  "خواب بدبختی" یاد میشه.
من الان دارم بعد از سالیان سال، مجددا تجربه ش میکنم!
خیلی وحشتناکه واقعا...

پ.ن. به جای این همه داروی خواب آور، یه داروی ضد خواب درست میکردن اقلا. دانشمندا دیگه شورش رو درآوردن با این همه بی مسئولیتی!

Wednesday, February 06, 2013

3316.


این ترم 5 هفته باید بریم کلینیک، در واقع  خانه سالمندان. 
کلی آدرس گرفتن و ازمون پرسیدن که اولویت هامون کجاهاست، حالا هرکی افتاده دورترین حالت به خونه ش! فکر کنم آدرسها رو گرفتن که مطمئن بشن کسی تصادفا نزدیک خونه ش نمی افته. ساعت 6:30 صبح هم باید در محل حاضر باشیم و مترو هم بعد از ساعت 6 شروع به کار میکنه. تا دانشگاهم 40 دقیقه راهه، تا این کلینیکه 1 ساعت! 
همینجوری افتضاحه که داره روی هم میاد...

پ.ن. خیلی دارم غر میزنم، میدونم :/

3315. Imagine...


امروز قرار بود درباره خانه سالمندان برامون توضيح بدن. بعد اول كلاس استاد چراغ ها رو خاموش كرد و گفت چشماتون رو ببنديد و خودتون رو در سنين پيري تصور كنيد و سعي كنيد ببينيد همه چي رو. يك نفر مياد پيشتون، باهاتون صحبت ميكنه. بعد از پيش شما ميره و با يه نفر ديگه درباره شما صحبت ميكنه. اون آدمها رو ببينيد و فكر كنيد كه درباره چي باهم صحبت كردند.
من خودم رو ديدم كه تنها توي بالكن خونه م نشستم روي راكينگ چير و دارم چاي ميخورم. كنار ميزم هيچ صندلي ديگه اي نبود. صداي wind chime ي كه توي بالكن آويزون كرده بودم ميومد. دست هام رو ديدم، چروك بود، ولي ناخنهام لاك زده بود. كسي كه اومد ديدنم دخترخواهرم بود! يه كم باهم حرف زديم، بعد رفت. شوهرش بيرون منتظرش بود. ديدمش كه رفت توي ماشين و برام دست تكون دادن. ديدمش كه داره درباره خاطرات كودكيش براي شوهرش ميگه، كه پيش ما بودن و باهاشون بازي ميكردم و گاهي هم دعوا! جالبه كه به شكل يه دختر جوون ديدمش، درحاليكه اختلاف سني زيادي نداريم. ولي خودم خيلي پير بودم و تنها زندگي ميكردم. خونه م قشنگ بود، بالكنم همش چوبي بود... گريه م گرفت. دلم سوخت براي دُرسا طفلك كه بايد بياد به من سر بزنه! تصوير قشنگي نبود. اميدوارم به اون سن نرسم، چون قطعا وضعيت هميني خواهد بود كه ديدم...
پ.ن. خانوم همكلاسيم ميگه حتما موبايل و كامپيوترت هم همش دستت بود. گفتم هيچكدومشون رو نداشتم اتفاقا! ميگه پس حتما اشتباهي يكي ديگه رو ديدي ، خودت نبودي!

3314. برای باورِ بودن، کسی باید باشه باید...



یکی باید باشه که وقتی یه صبح سرد زمستونی به زور بیدار میشی و دوباره چشمت رو روی این دنیای لعنتی باز میکنی، یادش که میفتی یه لبخندی بیاد روی لبت، حالا مسیج هم ازش نداشتی مهم نیست.
لعنت به من که انقدر صبحها درب و داغونم. لعنت به من که با 5-6 ساعت خواب کارم راه نمی افته. لعنت به من که ...

پ.ن. خوابم میاد و استرس درسها رو دارم و لوس شدم و دارم شر و ور میگم!



Tuesday, February 05, 2013

3313.


گفته بودم مامانم میخواست اسمم رو بذاره "ثریا" ؟
بعد فکر کرده بود که " ثریا" طفلک طالعش خوب نبوده و ممکنه بدبخت بشم خدایی نکرده!
الان خیلی خوشبخت شدم مثلا؟!

پ.ن. البته من خیلی هم اسمم رو دوست دارم در حال حاضر



3312.


میگم : من چه جوری این مقاله شیش صفحه ای رو یه روزه (نصف روزه اکچوالی!) بنویسم آخه؟! (چشمت کور، سه هفته براش وقت داشتی ازیز!)
میگه : با سرعت یک صفحه در دقیقه حرف میزنی، نمیتونی شیش صفحه رو تو هفت هشت ساعت بنویسی؟! 
:/

پ.ن. سه تا مقاله هم باید براش پیدا کنم تازه! هم من خیـــــلی روم زیاده، هم این خیلی کار مزخرف و بیهوده ایه. واقعا هیچی ازش یاد نخواهیم گرفت، از درسهامون هم عقب افتادیم. استرسم خیلی بالاست. ولی به جای اینکه اثر مثبت داشته باشه و بجنبم، گیو آپ کردم و هی الکی زل میزنم به در و دیوار! باید سه هفته پیش قرصها رو شروع میکردم که تا حالا یه اثر گذاشته بود اقلا.
پ.ن.2. اون documentation های کذایی رو که اون دفعه همه رو تا صبح نوشتم (دو ماه هم برای اون وقت داشتیم!) و سی و شیش ساعت بیخوابی داشتم بابتش، امروز نمره هاش رو داد. خوب شد، راضیم. این همکلاسیم طفلک کلی زودتر از من شروع کرده بود و کلی هم وسواس به خرج داده بود و تازه هی هم به من غر میزد که بجنب دیگه، یه نمره از من کمتر شد، کلی خندیدیم سر این قضیه ...



Monday, February 04, 2013

3311. عکسهای قدیمی



یه سری عکس قدیمی که از جنگ جون سالم به در بردن و هر سری شون پیش یکیه...
عکسهای بچگی خواهرا و برادر جان رو که میبینم کنار هم هستن و خوشحالن لذت میبرم. خوشحالم که بچگیشون انقدر خوب بوده.

Sunday, February 03, 2013

3310.



قرمه سبزی و قیمه هم براش می پزه، غذاهای مورد علاقه ش.
خیلی هم خوشمزه
زیبایی روسی و دستپخت ایرانی...
خیلی هم عالی



3309. یک دنیا


+

3308. سگ میزنه، گربه میرقصه


از "بگم بگم" شروع شد، داره میرسه به فیلم خصوصی بیت...
خیلی هم عالی. کاش میشد دور بعد هم همین انتصاب بشه اصلن، قضیه داره مفرح میشه کم کم.
کرم خاکی ای که خودشون کردنش افعی وانداختن به جون ملت و مملکت، حالا گرسنه ست و خودشون دارن قربانیش میشن.
این نماینده نماها هم معلوم نیست خواب نما شدن یا چی، که یه دفعه به یاد دفاع از حقوق مردم افتادن! یادمون نرفته که سه  سال پیش مثل شعبون بی مخ تو مجلس داد و هوار میکشیدن برای دستگیری "سران فتنه" !
بزنید تو سر و کله هم، تا جونتون دربیاد به حول و قوه الهی

- پسرا، پسرا ! به خاطر رهبرتون...
(عاغا در حال تلاش جهت میانجیگری، در کسوت نامادری سیندرلا)


3307.


حذف شد

Saturday, February 02, 2013

3306.



Lonely Shepherd خیلی وقت پیش یه بار گفت: دخترا تا وقتی "دوست" هستن خیلی خوبن، وقتی "دوست دختر" میشن مشکلات شروع میشه.
خیلی معنی توشه ها، ولی حوصله ندارم توضیح بدم. خودتون بهش فکر کنید.

پ.ن. " تی تی " اینجاست. میخوام برم محکم بغلش کنم حسابی فشارش بدم. دچار کمبود محبت کردن شدم فکر کنم!




Friday, February 01, 2013

3305.


یک کلاس داشتیم این هفته درباره abuse در محیطهای درمانی (بیشتر از طرف پرستاران در مورد بیماران! عجیب بود برام خیلی). و در مورد restrain بیماران ( محدود کردن فعالیت بیماران به شکلهای مختلف). به نظرم اومد که چقدر شبیه مهمانداریه (البته در مورد مهمانداری، ابیوز از طرف مسافرا برای مهماندارا بود!). احساس کردم سر کلاس سالانه customer service مون نشستم. و بعدش هم درباره روابط عاطفی خصوصی بین بیمار و پرستار/پزشک و بین همکاران توضیح دادن. 

پ.ن. یک ویدیو هم در این رابطه دیدیم که موارد مختلف abuse رو بررسی میکردن و چندتا پرستار درباره ش بحث میکردن. یکی از افراد حاضر در میزگرد یه خانم بسیار جذاب بود که من تمام مدت نمیتونستم از گردنش چشم بردارم! انقدر گردنش زیبا بود که همون روز اومدم خونه دلم میخواست برم سه ساعت شنا کنم، بلکه اون جوری بشم! حیف که خستگی و تنبلی اجازه نداد...