Friday, February 22, 2013

3229. ای بابا، تموم شد دیگه ...



یک هفته قبل از مهمونی که در حال تدارکاتش بودن، از روز قبلش هم درحال غذا درست کردن. شب مهمونی هم که هی یه پاشون توی آشپزخونه بود و مراقبت از غذاها. الانم که یه هفته از ماجرا گذشته هنوز بحث غذاها ادامه داره !!! همه اینها برای جشن تولد دوتا بچه سه ساله و یک ساله! همه شون هم از پا افتادن. 17 تا بچه خُرد و ریز هم اونجا رو گذاشته بودن روی سرشون و سرسام گرفتیم...
کی ما یاد میگیریم که جشن تولد بچه ها، باید بچگونه باشه و با عروسی و پارتی و تولد آدم بزرگا فرق داره؟! و مهمتر از اون این که چرا همیشه مهمترین بخش مهمونیهامون "غذا" ست؟! واقعا حوصله م سر میره از این بحثهای تکراری. 
البته یه کم عذاب وجدان داشتم اولش که نرفتم کمکشون، ولی واقعا بعد از اون هفته کذایی انرژی نداشتم دیگه. الان دیگه زیاد عذاب وجدان هم ندارم. 


No comments: