رفته بودیم مهمونی سال نو که یکی از دوستای مانی دعوت کرده بود. خوب بود نسبتا. ولی خوب زیاد کسی رو نمیشناختیم دیگه.
من واقعا به این نتیجه رسیدم که در تورنتو انسان مجرد یافت نمیشه. ایرانیها که با ساندویچهاشون اومدن همه گویا! خارجیها هم که با high school sweetheart شون هستن! میمونه همون ایرانیهای دانشگاه که تاحالا چیز به دردبخوری توشون ندیدم (غیر از اینکه سنشون هم خیلی کم ه اغلب). دیشب هم باشگاه ایرانیهای دانشگاه توی کلاب نزدیک دانشگاه جشن چهارشنبه سوری داشته که خوب به خونه خیلی دوره و منم واقعا حوصله کلاب و این برنامه ها رو ندارم، برای همون 24-5 ساله ها جالبه این چیزا.
همین دیگه، اینم از امشب...
پ.ن. بعضی زوجها رو که آدم میبینه با خودش فکر میکنه که اینا واقعا باخودشون چه فکری کرده بودن وقتی همدیگه رو انتخاب کردن، از بس که بی ربطن!
پ.ن.2. دیدن پزشکان هنرمند رقاص موزیسین اکتیو اتفاق جالبی بود که هربار برای من تازگی داره
همین دیگه، اینم از امشب...
پ.ن. بعضی زوجها رو که آدم میبینه با خودش فکر میکنه که اینا واقعا باخودشون چه فکری کرده بودن وقتی همدیگه رو انتخاب کردن، از بس که بی ربطن!
پ.ن.2. دیدن پزشکان هنرمند رقاص موزیسین اکتیو اتفاق جالبی بود که هربار برای من تازگی داره
No comments:
Post a Comment