دیدم خیلی وقته ذکر مصیبت نخوندم، گفتم یه چیزی بگم که یه وقت فکر نکنید لال شدم.
این ترم هم با همه بی حوصلگیهاش مثل برق و باد گذشت. به نظرم بیهوده بود بیشترش. در مقایسه با حجم وحشتناک درسها پارسال همین موقع، این ترم واقعا زنگ تفریح بود (خسته کننده و بدون لذت یادگیری یه چیز مفید). البته آخر ترم حالم جا اومد با شب نخوابیها و یه عالمه مشق همزمان.
تنها کلاسی که به نظرم به دردبخور بود و دوست داشتم، درس اختیاری Psychological Disorders بود که اتفاقا نمره هام خوب نشد متاسفانه، ولی کلاسش خیلی خوب بود و لذت بردم. گویا این اولین باره که دانشگاه جمعه 4-7 شب کلاس گذاشته و استاده هی میگه من باورم نمیشه که هر جلسه کلاس پُره.
وقتی به ترمی که گذشت فکر میکنم، همش راه یادمه و قطار و چرت زدن! اینکه زود داره تموم میشه خیلی خوبه. سه ترم دیگه مونده و بعدش میرم سر خونه و زندگی خودم بالاخره بعد از مدتها. ولی نزدیک شدن به اون امتحان آخر هم ترسناکه. کلی اتفاق جدید و تغییر بزرگ همزمان خواهد شد و این یه کم توی دلم رو خالی میکنه.
این هفته آخرین جلسات بیمارستانه. دلم براشون تنگ میشه. بهترین placement ی بود که تاحالا داشتم. گفتم حالا هروقت فرصت کردم از دانشگاه میام بهتون سر میزنم و کمکتون میکنم :)
ترم دیگه هنوز معلوم نیست کجا میفتم. لابد مصاحبه هم دارم. من که بلافاصله بعد از امتحانا میرم مسافرت و تا روز آخر تعطیلات هم نمیام، مشکل خودشونه.
پ.ن. وسایل خونه اماراتم رو کم کم از کارتن ها درآوردم و هی دارم فکر میکنم کدوم رو ببرم و کدوم رو نه. دیدنشون توی یه خونه جدید حس جالبیه احتمالا. ولی خیلی هم نمیخوام همه چیزهای قدیمی رو با خودم ببرم. خیلی گزیده باید انتخاب کنم.
No comments:
Post a Comment