Monday, March 30, 2015

3582. مرسی آقای کلاه قرمزی جان


کلاه قرمزی میبینم. با تعلل، که دیر تموم بشه. مثل ته دیگی که همیشه نگهش میداشتم برای آخر غذام، که دلخوشی داشتنش برام بمونه. یه جور لذت از اینکه میدونی هنوز هستش.
کلاه قرمزی میبینم. که یادم بره که چقدر پا در هوا هستم. که نه اینجا ولکام هستم، نه در به اصطلاح وطنی که هرگز دلم براش تنگ نمیشه، نه  میتونم با خیال راحت برم پایین همین خط فرضی به نام مرز که هنوز هیچی نشده زیر ذره بین هستیم و همین دوران کوتاه دلخوشیمون رو هم به لطف قضاوتها باید با حساب و کتاب بگذرونیم و با هر زنگ تلفن حالم گرفته تر بشه. گاهی هم پیش خودم فکر میکنم که واقعا به این همه دردسرش می ارزه؟! این همه تقلا که چی؟
کلاه قرمزی میبینم. که چند دقیقه ای بخندم و یادم بره انگل اجتماع بودن چه حس بدیه.

No comments: