1. بالاخره با هر بد بختی ای بود دارم سه روز میرم ایران
امیدوارم هوا بد نشه و برگشتنم به مشکل نخوره و از دماغم در نیاد(همیشه یه چیزی هست که نگرانش باشی!)
اینجا که دو روز بارون اومد و طبق معمول شهر بهم ریخت...
2.آخر خاک توسری اینه که چمدون خودت رو هم که داری می بندی یاد اون بیفتی... خنده دار اینجاست که اون که چمدون تو پیشش مونده اصلا یادش نیست که این از کجا اومده و مال کی بوده و اصلا چنین موجودی هم وجود داشته!
3. یکی بیاد این چمدون رو ببنده, من دارم از خواب می میرم...
3 comments:
به گمونم به چمدون بستنت نرسیدم!!
به خوبا سر میزنی، مگه ما بدا دل نداریم؟
ekhtiar dari pulp, kam saadati az maast
Post a Comment