پارسال این روزها ...
نگرانی، این سوال تکراری که : یعنی چی میشه؟
حاضر غایب کردن هر روزه که ببینی همه سالم هستن یا نه
هرشب3 خوابیدن و 8 بیدار شدن که زودتر خبرهای جدید روبگیریم
بهت و ناباوری با شنیدم هر خبر که : مگه میشه؟! کردند و شد...
چقدر خوب بود که اینجا بودی، نمی تونم تصورش رو بکنم حتی که این روزهای تلخ و دوست نداشتنی رو چطور میتونستم بدون وجودت تحمل کنم. اشکهایی که یه لحظه با شنیدن خبرهای درگیریها و دستگیریها و کشت و کشتار ها سرازیر میشد و یه لحظه با دیدن اسبابهایی که نصفه و نیمه جمع شده بودن و یادآوری اینکه دیگه وقتی نمونده...
عزیزی دارم که بیمارستانه. لطفا دعا کنید براش (برام)
No comments:
Post a Comment