Monday, May 28, 2012

3135. بوده یا نبوده، مسئله ای نیست


گاهی انقدر برایم کمرنگ میشوی که باور نمیکنم هرگز وجود داشته ای.
باور نمیکنم که چند سال خوب را نابود کردم با یاد توهمی از یک سایه.
الان، ساعت 3:21 بامداد، یکی از آن گاه هاست.

به یاد نمی آورمت، و این احتمالا خوب است
جزییات و اتفاقات و تاریخ ها و شرایط، بی نقص در سرم رژه میروند
غیر از تو
همه چیز را همانطور که اتفاق افتاده به یاد دارم
غیر از تو
و این خوب است لابد...

سایه سنگینت دارد از سرم کم میشود
خوشحال نیستم. ناراحت هم نیستم. نگران نیز هم.
هیچ حسی ندارم.
تعلیق...
مثل کسی که چندین قرص آرام بخش خورده و بی وزن شده
فقط سایه هایی متحرک و مبهم از جلوی چشمانش میگذرند
بی آنکه حسی در او بر انگیزند

باور نمیکردم که دیگر نخواهی بود
باور نمیکنم که روزی بودی

پ.ن. اشکها برای که فرو میریزند؟
بی جواب تر از همیشه
شاید از روی عادت، شاید هم نه
مهم نیست


No comments: