Sunday, February 28, 2010

84.عجب روز اجق وجقی بود

عجب روزی بود امروز
ساعت 7 راه افتادم به سمت شرکت که 15 کیلومتر تا خونه م فاصله داره
به لطف طوفان و بارون و تگرگ دیشب, 4 ساعت طول کشید تا برسم سرکار!
با اذان صبح راه افتادم و با اذان ظهر رسیدم
مرده شورشون رو ببرن با این سیستم شهرسازیشون که هر سال روز همین بساطه
و بازم هیچ فکری براش نمی کنن

اینجور مواقع آدم می فهمه امکان دسترسی به اینترنت از طریق موبایل چه موهبتیه
کف کردم بسکه رادیو فردا گوش دادم و هی تکرار کرد که "قربانیان زلزله شیلی از 300 نفر گذشت" !

تازه رسیدم شرکت و ماجرا ها شروع شد...
خلاصه که 7 صبح رفتم بیرون و 9:30 شب برگشتم
دیشب هم که تقریبا نخوابیدم
شیطونه میگه قبل از اینکه بمیرم فردا رو مرخصی استعلاجی بگیرم


دیشب کلی نخل افتاد در اثر طوفان!ظاهرا اینجا درختها رو با تف می چسبونن


پ.ن. خیلی نامردی که یه زنگ هم نمی زنی که برات تعریف کنم امروز چی شد
بی خیال. اهمیتی هم نداره. خسته م و جو گیر شده م

Saturday, February 27, 2010

84. من یک "چوب خط نگار " هستم





پریروز 26 فوریه بود
پریروز جمعه بود
پریروز شد 8 ماه و شد 35 هفته


وقتی من مردم روی سنگ قبرم بنویسید
" او به تاریخ وابستگی رقت انگیزی داشت "


چون اون موقع 8 ماه بودی و الان هم 8 ماهه که نیستی به نظرت وقت خوبیه برای اومدن یا چی؟
یعنی الان دیگه همه چی عادی شده مثلا یا چی؟




83. رفتم و برگشتم





این هم از فرایند سک سک کردن من در تهران
عصبانی و هول هولکی رفتم. خسته و بی حوصله تر برگشتم
دوستام رو ندیدم و پانتومیم هم بازی نکردیم!
اقوام همکاری کردن که خیلی کپک نزنم توی خونه


هربار من می رم تهران ناغافل سرد میشه! رو کم کنیه ظاهرا
شب آخر بارون قشنگی بود

خیلی خسته ام با هزار کار نکرده و وقت نداشته
برنامه این ماه رو گرفتم از شرکت. افتضاحه. کل کلاس های آیلتس پرید!



Tuesday, February 23, 2010

82....How to lose





I didn't lose you
... you can't lose something you've never had





81. متفاوت









وسط این همه blackburry و iphon و گوشیهای touch screen,
با این گوشی سونی اریکسون k800 به شدت احساس خاص بودن می کنم




80. ما که بخیل نیستیم






طرف استفادش از فیس بوک دراین حده که هر ده روز یه بارمیره یکی دوتا فرند ریکویست رو قبول میکنه
ولا غیر
اون وقت رفته آپشن "استفاده از فیس بوک توسط موبایل" رو هم فعال کرده!








79. دم خروس یا قسم حضرت عباس ؟!






فرمودن:"هرکس باید به اندازهٔ دهنش لقمه بر داره"
درست فرمودن لابد

لعنت به من اگه روی هیچ چیز و هیچ کس غیر از خودم هیچ حسابی‌ باز کنم یا نگران کسی‌ باشم

اقلأ همینا رو تو روی آدم بگن که تکلیفش رو بدونه!

پ.ن . همه رو تشویق می‌کنن به نهنگ شدن، ما از بس توقعمون رو آوردیم پایین باورشون شده که ماهی‌ قرمزیم.

پ.ن.۲. لعنت به من که هرماه پاشدم رفتم تهران
که مثلا دلشون تنگ نشه.
لعنت به من اگه عید رو تهران باشم.





Monday, February 22, 2010

78. آرامشی که نیست




کسی‌ نگفته بود که بودن تو قرار بود همهٔ مشکلات و نگرانیهای من رو حل کنه.
اگر الان هم بودی قرار نبود بجای من درس بخونی‌، یا کارهای ماشینم رو انجام بدی،یه راهی‌ برای کانادا رفتنم پیدا کنی‌ یا یه فکری برای نگرانیهای تهرانم بکنی‌.حتی شاید از این آخری اصلا هیچی‌ هم بهت نمیگفتم...
ولی‌ بودنت یه فایده‌ای داشت، یه آرامش خاطر حتی اگر واقعی‌ نبود و صرفاً ساخته ذهن خودم بود
یه دلیلی‌ برای اینکه بگم "اصلا به جهنم که اینجوری شد" یا " ولش کن، یه‌جوری می‌شه دیگه بالاخره"
یه دلیلی‌ برای اینکه چند دقیقه همه چی‌ رو فراموش کنم.

وقتی‌ بودی همش نگران رفتن و نبودنت بودم
حالا دیگه نگران نیستم.رفتی‌.من و نگرانیم باهم تموم شدیم.

نگران نیستم، فقط ناراحتم، دلم شکسته، خورد شده
ملالی نیست جز دوری شما، و این ملال انقدر زیاده که با این
اومدن چند روزه ت چیزی درست نمی‌شه.

قرار هم نیست درست بشه، برای کار دیگه‌ای داری میای.
باز هم به " کار‌های دیگه" حسودیم می‌شه.
مجالی برای تازه کردن کهنه‌ها نیست
نگران نباش، من هم خیال ندارم نوستالژی شخم بزنم
نه فرصت چند ساعته مون همچین اجازه‌ای میده
نه تو علاقه‌ای به این کار داری، نه من انرژیش رو.
نه دردی رو دوا می‌کنه، که از نظر تو دردی نیست و از نظر من دوایی.

ملالی نیست جز دوری شما
که کهنه نمی‌شه لعنتی


پ.ن. درس هام رو نخوندم، خجالت میکشم برم کلاس!
چقدر تجربه این حس قدیمی‌ لذت بخش و شرم آواره




Sunday, February 21, 2010

77. کامنتی که تبدیل به یک پست شد









خونه زندگی‌ رو (به همراه اعصاب بنده) ریختن بهم، برم ببینم چه دسته گلی‌ دارن به آب میدان.
نمی‌دونم به فکر تهران باشم یا برنامهٔ کانادا که هی‌ چپ و راست میخوره به در بسته، یا درسهای
نخونده کلاس یا برنامه‌ریزی برای بردن ماشین برای سرویس. یا بخوابم که در این ماراتن برنامهٔ
این ماهم تا آخر دوام بیارم، بشدت بد خواب شدم،بزودی تق ش از یه جایی‌ درمیاد.
و به اینها اضافه شود: برنامهٔ مرخصی عید که هنوز معلوم نیست کجا باید برم بالاخره
و دلمشغولی ۲ هفته دیگه


ورزش هم که افسانه شده دیگه!

پ.ن.۱. تازه خورد و ریز‌ها رو نگفتم که دیگه سر درد نگیرین زیاد
پ.ن.۲. من دیگه کارم از شکر و ناشکری گذشته
پ.ن.۳. کاش میشد یکی‌ دو روزی مغزم رو از پریز بکشم






Saturday, February 20, 2010

76. و باز هم این اسفند دوست نداشتنی






ظاهراً باز باید پاشم برم تهران.
احتمالا جناب پدر تصمیم گرفته من رو سورپریز کنه، متاسفانه مجبورم
این لذت رو ازش بگیرم و خودم از نزدیک بر شرایط نظارت کنم.
دیدم هی‌ میپرسه کی‌ میای و از نرفتنم استقبال کرد، پس بگو چه فکری
میکرده.
بخدا تصمیم گرفته بودم این ۴ روز تعطیلی‌ بکوب بشینم درس بخونم
قسمت نیست انگار!


باز اسفند شد و ماجرا‌هایی‌ در پیش است. همینه که من انقدر این ماه رو
دوست ندارم. از بس که همیشه یه اتفاق و اصطکاکی توش هست.

پ.ن. حالا خوبه اینهمه برم بعد بگن تو که اینجا نیستی‌، لازم نکرده نظر بدی...
بدیش اینه که راست هم میگن لابد!





Friday, February 19, 2010

75. مشغله‌های ذهنی‌





از بس یونیفرم پوشیدم، یه بار هم که می‌خوام برم یه جای درست حسابی‌ نمی‌دونم چی‌ باید بپوشم.
یک روز تعطیل هم که داریم بعد عمری، دعوت شدیم منزل اقوام!
اگه شد من بشینم ۴ کلمه درس بخونم آخرش!
دانشگاه هم که پیدا نکردم آخرش.
باز همه چی‌ داره میره روی اعصابم.


۳۴ هفته گذشته، و ۲ هفته مونده





Tuesday, February 16, 2010

74. یادی از خونه قبلی‌





دارم پست‌های وبلاگ قبلیم رو که مربوط به پارسال این موقع هست میخونم
هرچند که تقریبا همه چی‌ یادمه ولی‌ گاهی فکر می‌کنم کاش بیشتر همه چی‌ رو ثبت کرده بودم
اون موقع دنیای واقعی‌ قشنگ بود و نسبتا امن، زیاد تو دنیای مجازی پرسه نمیزدم
گاهی یادم میرفت و صفحهٔ وبلاگم روی لپ تاپت باز میموند، ولی‌ هیچوقت کنجکاو نشدی ببینی‌ این چیه
گاهی جسته گریخته حرفی‌ پیش اومده بود و چیزی درباره ش گفت بودم، ولی‌ تا وقتی‌ که رفتی‌ نفهمیدی که وبلاگ دارم
اونم بعد از چندتا پست دیگه نخوندی، از اونجا هم با آه و ناله هام فراریت دادم
شایدم اینجوری بهتره
آره، حتما یه حکمتی توش هست




73. ترک






تو که نمی‌خوای سیگار رو ترک کنی‌، اون قرص‌ها رو بفرست برای من
اقلأ شاید من این دنیای مجازی رو ترک کردم






72. خیط







بردن ماشین برای سرویس دوره‌ای یکی‌ از دوست نداشتنی‌ترین کارهاست.
اینهمه به زور بیدار شدم رفتم اونجا، بعدش یارو میگه تا عصر حاضر نمی‌شه.
دست از پا درازتر برگشتم خونه. حالا باید یه روز دیگه رو هم همینطوری حروم کنم.





Monday, February 15, 2010

71. By The Way



I like it when you call and disturb my sleep
but I prefer it to be after midnight, a surprise
though a call from you is always a surprise.

I like it when you call and wake me up from a nightmare
but I prefer if I could talk to you about it

I like it when you say I'll call some other time,go back to sleep
But I prefer to hear
I just called to talk to you



You used to call at this time, on your break,remember?
But that time we had a good reason to talk
a reason better than car,money,...


By the way I don't like the empty place of your car
soon it will be empty forever, like your place by my side
soon will be no reason to call,no reason to come





70. من و IELTS



این معلم آیلتس مون آدرس وبلاگش رو داده که بریم لینک‌های مربوط به آیلتس و سایت‌های مربوطه رو ببینیم و استفاده کنیم. کلّ جیک و پیکش رو در آوردم غیر از همون چیزی که قرار بود چک کنم!


این کلاس آیلتس ه خیلی‌ خوبه. بعد از تموم شدنش، رایتینگم رو نمی‌دونم ولی‌ پارکینگم حتما خیلی‌ خوب می‌شه.


یارو با
اعتماد بنفس رفته برای امتحان آیلتس با کامپیوتر ثبت نام کرده. میگم حالا چرا معمولیش رو انتخاب نکردی؟ میگه مگه نمیدونی غلط دیکته‌ای مهمه،خوب اینجوری با "ورد" مینویسم، غلط هام رو اصلاح می‌کنه(!)
من واقعا لذت میبرم موجوداتی به این خوشحالی رو میبینم.


ولی‌ جدا کلاسش رو دوست دارم، دوست ندارم تموم بشه، فقط کاش آخرش امتحانی‌ در کار نبود




69. یادت باشه








یادش بخیر، سال‌ها پیش یه اس‌ام اسی بود با این مضمون:
" یادت باشه به زودی تعطیلات تموم می‌شه و این سر کار رفتنه که باز انتظارت رو میکشه... ستاد کوفت کردن تعطیلات"
دیدم مناسبتش به تعطیلات این چند روز ایران میخوره، تجدید خاطره کردم






Saturday, February 13, 2010

68. مملکته به قرآن









از بس هردفعه زدن لت و پارشون کردن، ایندفعه که کشته ندادن احساس می‌کنن طرحشون شکست خورده!
حتما باید با ماشین از روتون رد بشن که احساس پیروزی بکنید؟!







67.




فکر کردم امشب راحت میخوابم
اشتباه کردم ظاهراً
فکرم خیلی‌ مشغوله





66. کلا






ژانر: دخترایی که به مناسبت ولنتاین هی‌ واسه هم کارت تبریک خرس و قلب و عکس عشقولانه میفرستن







65. ۱۳ فوریه







یه حس خوبی دارم، یه جور شادی آروم. یه لذت سکر آور
نه ذوق زده م، نه دلم می‌خواد دنیا رو خبر کنم
دلم میخواد تو خلوت خودم این خبر خوب رو مزه مزه کنم تا باورم بشه که واقعیت داره
هرچند که دلیل این اتفاق خوب من نیستم، ولی‌ بازم چیزی از حس خوبش کم نمی‌شه
اگه این بغض بذاره


امروز ۱۳ فوریه بود و روز خوبی بود
پارسال هم ۱۳ فوریه روز خوبی بود، حیف که تو سرما خورده بودی





Friday, February 12, 2010

64.







آخر ماه ۴ روز تعطیل هستم و احتمالا تهران هم نمیرم.

شانس آوردی اینجا نیستی‌







Thursday, February 11, 2010

63. بهانه





تو که میدونستی دیدنی‌ در کار نیست چرا الکی‌ هی‌ گفتی‌ من میام اینجا میبینمت، میریم ایران همدیگه رو میبینیم؟
من رو میخواستی خر کنی‌؟ من که به اندازهٔ کافی‌ خر شده بودم. دیگه چه فرقی‌ میکرد که مثلا به یه دیدار دوباره دلخوش بشم یا نه؟

مثلا اگه میگفتی‌ همینه که هست و نمی‌خوام دیگه باهم باشیم و همدیگه رو ببینیم چه فرقی‌ داشت برات؟ نگران عکس العمل من بودی؟ مثلا چه کار می‌کردم؟ چه کار میتونستم بکنم؟

روبالشیت رو شستم بالاخره.دیگه بوی تو رو نمیداد، بوی خودم رو گرفته بود. شستمش ولی‌ جاش هنوز همونجاست، کنار بالشم.
خنده داره، تو بیشتر از من یادگاری داری ولی‌ من بیشتر به یاد تو هستم.
این مدت همش فکر می‌کردم اگه میدونستم که دیگه قرار نیست ببینمت، یه روبالشی دیگه هم ازت کش میرفتم یا یه کم بیشتر از اون روغن موت بر میداشتم. الان که فکرشو می‌کنم میبینم همینقدر که دارم کافیه. آدم برای به یاد داشتن آدمها احتیاج به یادگاری نداره، احتیاج به اشیأ و بوها نداره، یه کم معرفت کافیه و یه کم علاقه. و من هنوز اینا رو دارم،خیلی‌ بیشتر از یه کم.

بگذریم.مهم نیست. دیگه عادت کردم، نه به نبودنت، که به دردش.
همه چی‌ خوبه، همه چی‌ روبراهه، همچی‌ آرومه. و زندگی‌ همچنان ادامه داره، متاسفانه.

خیلی‌ چیزا هست که توی گلوم گیر کرده، نگران نباش. خیال ندارم دربارشون حرف بزنم.
فقط یه کم بیشتر از همیشه دلم گرفته بود، همین.




62. تلخ و شیرین






اینهمه توی این دانشگاه ول گشتم، این دوستم رو توی همین دانشکده بغلی ندیدم هیچوقت!
یعنی‌ من خدای از دست دادن فرصت‌ها هستم

بازم ۲ تا دوست قدیمی‌ رو پیدا کردم. خیلی‌ حس خوبیه.
خدا رو شکر خوب و موفق هستن. حیف که خیلی‌ دوریم فعلا.
شوخی‌ شوخی‌ بزرگ شدیم ها،انگار همین ۱۴-۱۵ سال پیش بود...
دوست دارم دوباره دور هم جمع بشیم، حتما اینکار رو می‌کنیم، میدونم.



61. درک موقعیت





خواستم بگم بذارید ۲۲ بهمن تموم بشه اقلأ، بعدن این جفنگیات ولنتاین رو هی‌ زرت و زرت اینور اونور بفرستین روی این شبکه‌های اجتماعی!
بعد دیدم این با روح دموکراسی منافات داره
در نتیجه، هرکی‌ هرجور راحته



Wednesday, February 10, 2010

60. ثواب






یکی‌ از کارهایی که ثواب زیادی براش ذکر شده خالی‌ کردن سطل آشغاله.
البته جارو کردن هم ثوابی در حد شرکت در راهپیمایی داره، که اون رو میزارم برای فردا که هم خدا حوصله ش سر نره و هم من در ثواب فردا با دوستانی که ایران هستن شریک بشم

پ.ن: این رو می‌خواستم بذارم توی تویتر، طولانی بود،گذاشتم اینجا.
(توجه دارین که حتما باید یه جایی میذاشتمش وگرنه میمردم لابد!)





59. سه سال پیش









دیشب رفتم سراغ وبلاگ قدیمیم، دیدم اینجا بلاگفا رو فیلتر کردن!
امروز رفتم خوشبختانه باز شد. یه سر به آرشیو زدم.
دیدم امروز سالگرد وبلاگ نوشتنمه. الان شد ۳ سال.
تاریخ دقیقش رو نمیدونستم، از من که انقدر وسواس تاریخ دارم بعید بود.





Tuesday, February 09, 2010

58. ببخشید، شما؟









و در آستانه سالگرد پیروزی انقلاب،رئیس صدا و سیما به نوه بنیانگذار انقلاب گفت: جنابعالی کی باشی که دربارهٔ امام نظر میدی؟!




پ.ن. همین کارها رو میکنن امام زمانشون جرات نمیکنه بیاد دیگه







57. عکس دو نفره









وقتی‌ که تنها عکسی که هر دو تون توش تگ شدین، عکس یه سفره‌ دیزیه با مخلفاتش، دیگه چه توقعی داری؟





Sunday, February 07, 2010

55.به جون مامانش اگه دروغ بگه








http://www.tahavolesabz.com/new_show.php/272




بازم خوبه نگفت کوسه‌ها کابل(!) فیبر نوری رو خوردن



و همچنان در ایران هیچ چیز سیاسی نیست غیر از خود زندگی‌


54. ۲۲ بهمن یا ۱۱ فوریه

- ۲۲ بهمن برنامه ت چیه؟
+ میریم دوبی. کنسرت کامران هومن

پ.ن. وهمچنان امید من به شما دبستانیها ست

Friday, February 05, 2010

53.مستی و راستی‌






بابام همه چی‌ رو بدون اینکه من بخوام برام میگرفت.
کیک تولد،قبل از اینکه من بفهمم اصلا تولد چی‌ هست
سه چرخه، یه بعد از ظهر بیدار شدم دیدم یه چیزی جلوی تلویزیونه و به من میگن سوار شم
ساز دهنی،که هیچوقت یاد نگرفتم چطور بزنمش و هنوزم از همهٔ ساز دهنی‌هایی‌ که دیدم حسابی‌ تره
دوچرخه،انقدر برام بزرگ بود که مجبور بودم اول چهارچرخه ش بکنم
موبایل،چقدر هم شاکی‌ شدم! اون موقع یه جورایی سوسول بازی بود!
ماشین، که تازه با کمال پر رویی کلی‌ هم بخاطر رنگش غر زدم که رنگش رو عوض کرد
خونه، این یکی‌ رو دیگه باهم بودیم،غلط می‌کردم که حرفی‌ بزنم


من واقعا خوش شانس‌ترین (و بی‌ معرفت ترین) فرزند ناخواسته هستم

خدایا! بزرگیت رو شکر، یه کم از بابام یاد بگیر اقلأ. یه بابایی گفتن، یه خدایی گفتن. پس اون بالا نشستی چه میکنی‌؟!!