Friday, July 13, 2012

3173.طاقت بیار رفیق


صبح رفتم پیاده روی. هدفون توی گوشم بود. یه دفعه رسید به این آهنگ.
ناخودآگاه شروع کردم به دویدن. احساس کردم با این آهنگ میتونم تا آخر دنیا بدوم.
آخرش که تموم شد رسیده بودم اول پارک. همونجا نشستم یه فصل گریه کردم...
واقعیت اینه که هیچ وقت به هیچ جا نمیرسیم و خورشید هم همیشه پشت ماست و آزادی هم کشکی بیش نیست.

پ.ن. توی پارک که پرسه میزدم یادم افتاد این مدت که مونترال بودم، بعد از مانی، دلم برای این پارکه هم خیلی تنگ شده بود.

No comments: