Thursday, January 30, 2014

3528. I know it


I hate this clinical placement that was supposed to be a great learning opportunity which turned out to an endless nightmare. Can't take these crazy expectations and the fact that it's never good whatsoever we do!!!
Can't believe still 2.5 years of this nightmare has been left.
SHE WILL FAIL ME AND I WILL KILL MYSELF. I KNOW THAT...
THAT'S IT

Tuesday, January 28, 2014

3527. Uncertainty


آزمایشها چیزی نشون نداد، متاسفانه. باید برم پیش متخصص مفصل. دکتر دانشگاه گفت یه کم طول میکشه. گفتم مثلا حدود دوماه؟ گفتم شاید هم بیشتر، حالا مینویسم دانشجوی پرستاری هستی، گاهی کمک میکنه زودتر وقت بدن. میدونی که یه کم زمان انتظار برای متخصص طولانیه. گفتم تا جاییکه من دیدم برای همه چی طولانیه، برای همینه که اینجا مردم 100 سال عمر میکنن، وگرنه به کارهاشون نمیرسن!
گفت معمولا متخصصهای مفصل به خصوص خیلی حوصله حرف زدن و توضیح دادن ندارن و سرشون شلوغه. سوالهات رو بنویس و آماده داشته باش که همون موقع همه رو بپرسی. معمولا مریضها سوالاتشون بعدا یادشون میاد و اون وقت دیگه پیدا کردن دکتر یه کم سخته. داشتم با خودم فکر میکردم که عجب حسن تصادفی منم که همیشه حرفهام بعدا یادم میاد متاسفانه! آدم تا وقتی نرفته دکتر ازکجا سوالاتش رو باید بدونه خوب. عمده سوالم فعلا اینه که چرا درد داره و چکارش کنم. دیگه انقدر رو که لابد خودش توضیح میده. و اضافه کرد که ممکنه بهت بگه که چیز مهمی نیست. چون علائم تیپیکال آرتروز رو نداری و فقط بعضیاش رو داری. مگر اینکه تا اون موقع علائمت تغییر کنه. درنهایت منظورش این بود که خیلی هم دلت رو خوش نکن که نتیجه ای از متخصص بگیری! جالبه که انقدر روی "درد نکشیدن" مریض تاکید دارن. من هم مریض نیستم لابد، مرض دارم صرفا.
چکار دارید خلاصه... این از سیستم درمانیشون، اونم از هواشون. درعوض سیستم درمانی مجانیه برای شهروندان. حالا اگه شما انقدر تو نوبت موندی که کار از کار گذشت، اوپس! پیش میاد دیگه...عوضش پول ندادی. بیخود نیست پولدارهاشون میرن امریکا برای دوا درمون. فکر کن یه عمر مالیاتهای آنچنانی میدی برای اینکه بیمه رایگان بگیری (و البته از حق نگذریم، بازنشستگی هم دارن) بعد موقع استفاده ضروری از بیمه که میشه، باید بری امریکا و کلی پول خرج کنی. و خیر، اینجا سیستم درمانی کلا دولتیه و بخش خصوصی نداره و مجبوری بمونی تو صف، میفهمی؟

Saturday, January 25, 2014

3526. Continoius flash backs


فراموشی اتفاقات ناخوشایند گذشته در واقع یک جور مکانیزم دفاعی ذهنه. سالیان سال پیش که هرسال بعد از کنکور با رتبه های برتر مصاحبه میکردند، تقریبا همه شون اینطور بیان میکردن که دوران سختی نبود و خیلی به خودشون فشار نیاوردن. طبعا اکثر دانش آموزان هم شاکی میشدن که اینا دارن دروغ میگن. تا اینکه یک بار یک کسی بهمون گفت که قضیه دقیقا اینجوری نیست که اینها دارن مخصوصا فیلم بازی میکنن و وانمود میکنن که خیلی هم خوب بوده اون دوره پشت کنکوری. واقعیت اینه که بیشترشون اون قسمتهای سختش رو فراموش کردن، مخصوصا که حالا نتیجه زحماتشون رو هم گرفتن.
بعضی وقتها این اتفاقات انقدر ضربتی و هولناکه که فراموش کردن اون دوره دردناک خیلی سخت تر میشه، مثل از دست دادن ناگهانی یکی از نزدیکان. اینجور مواقع اون حس تلخ به طورمداوم با شخص میمونه.
گاهی هم اینجوریه که بعد از سالها یه دفعه به گذشته برمیگردیم و یه سری خاطراتی که خوب نیستن برامون تازه میشه. این مساله ممکنه در اثر پیش اومدن یه سری شرایطی ایجاد بشه. اینکه آدم چقدر توی این فاز بمونه تا حد زیادی بستگی به خودش داره. خیلی وقتها قضیه اونقدرها هم فاجعه بار نبوده واقعا، ولی با تکرار دائمیش برای خودمون و درواقعا با دوره کردنش، سیاهتر از چیزی که بوده به نظر میاد.  گاهی انگار مخصوصا سعی میکنیم قسمتهای خوبش رو ندیده بگیریم.
من به تجربه به این نتیجه رسیدم که آدمها وقتی مشکلات خاصی در حال حاضر ندارن، بیشتر میرن سراغ اون صندوقچه قدیمی. وقتی ذهنت درگیر مشکلات فعلیت باشه، وقتی نگران وضعیت درسیت باشی که کوچکترین مشکلی چه هزینه هایی ممکنه برات به بار بیاره، وقتی نگران حسابت باشی که داره خالی میشه و حالا حالا ها هم کار خیلی خاصی نمیتونی براش بکنی، اون وقت کمتر فرصت میشه که به ناراحتیهای 10 سال و 15 سال پیش برگردی.
جالبه که خیلی وقتها همین افراد کسانی رو که از مشکلات فعلیشون صحبت میکنن، به غر زدن متهم میکنن. یادمون باشه که مشکلات هرکسی به اندازه خودش بزرگ هست. ولی اینکه در روزهای خوب فعلی، ذهن رو درگیر خاطرات خیلی دور نگه داریم چندان منطقی نیست.


Thursday, January 23, 2014

3525. "Text" generation


امروز گزارش معاینه مریضها رو نوشتیم. استاد که گزارشهای بچه ها رو چک کرد آخرش گفت همه تون انگار داشتین اس ام اس مینوشتین. این مشکل نسل شماست. مال من دیر حاضر شد، وقتی خوندش گفت مال تو مثل essay میمونه. گفتم آخه من یه ده دوازده سالی از اینها بزرگترم. تکست هام هم با این جوونها فرق داره و به اندازه کافی کوتاه نویسی نیست.
شباهتمون این بود که دیکته همه مون خراب بود.
باید یه کلاس تایپ برم فکر کنم. تکلیف دستهام معلوم بشه میرم. سرعت تایپ این بچه ها از سرعت حرف زدن من هم بیشتره!



Wednesday, January 22, 2014

3514. Volunteering is over rated


نصف كارهاي اين مملكت، كانادا، توسط داوطلبها أجرا ميشه. دانش آموز ها و دانشجو ها بايد يه مدت خاصي كار داوطلبانه بكنن حتما. سابقه كار داوطلبانه در رزومه كاري نسبتا مهم محسوب ميشه.
اولش خيلي تصوير قشنگيه، ولي خوب كه بهش نگاه كني ميبيني كه اينم يه جور بهره كشي ه. اينكه دائماً به  مردم تلقين كني كه بايد كار داوطلبانه بكني و بابتش احساس خوبي درباره خودت داشته باشي، آماده كردن مردم براي بهره كشيِ توجيه شده ست. 
از نظر من فقط در سنين مدرسه واقعا اينكار لازمه براي اينكه بچه ها مهارتهاي اجتماعيشون تقويت بشه. براي بازنشسته هاي سال خورده اي هم كه ميخوان سرشون گرم باشه خوبه.
بگذريم كه بعضيا هم كار داوطلبانه ميكنن كه باهاش پز بدن به نوعي، كه البته در بين خود كانادايي ها كمتر اين موضوع رو ديدم.

Saturday, January 18, 2014

3513.Conflict


When you miss mom, but not home...
I miss her telling me "again you brought your sickness for me?" and spoiling me meanwhile.
I hate pain, I hate being incapable, I hate this situation and myself on top of everything

Nothing makes me feel good. Not happy, just good !Its scary

Friday, January 17, 2014

3512. New Journey


بیمارستان جدید بد نیست. یکی از بزرگترین بیمارستانهای تورنتوئه. بخش جراحی قفسه سینه هستیم که مربوط به بیمارای ریویه که بعد از بهوش اومدن تو آی سی یو میارنشون اینجا. زیاد هم نمیمونن.کارش بد نیست. کار فیزیکیش کمتره خوشبختانه به نسبت ترم قبل. یک دونه از اون تخت مرتب کردن ها یا مریض حموم کردنها با وضع ناقص فعلیم میتونه اقلا دو روز زمین گیرم کنه! اینجا بیشترشون نسبتا مستقل هستن و کارهاشون رو خودشون انجام میدن. 
مربی این ترممون یه کم سخته، بد هم نمره میده، خدا بخیر بگذرونه.

پ.ن. ظاهرا اکثر بیمارستانها شیفتهای پرستارها 12 ساعته ست. من فکر میکردم غیر از آی سی یو بقیه 8 ساعته هستن! حقوقش وسوسه کننده ست لعنتی...


Wednesday, January 15, 2014

3411. When you have to stay, stay strong


امشب یه دفعه فهمیدم که چقدر اوضاع تابستون داغون و شیر تو شیره. ترم تابستونی که تاریخ امتحاناتش معلوم نیست، مسافرتهایی که باید برم و نمیشه براشون بلیت بگیرم بخاطر همین تاریخ نامشخص. و الان یه دفعه یادم اومد که تابستون اینجا رو پس میدیم و باید خونه هم پیدا کنم... استرسم چند برابر شد، چند لحظه خُشکم زد واقعا! چطور به یاد این یکی نبودم؟!

 این همه خرج و دردسر و استرس برای گرفتن یه پاسپورت! 
دلم میخواد همه چی رو بذارم و فرار کنم یه جای دور دور دور.
ولی نمیشه. یه جای دور دور دور پول میخواد و پاسپورت میخواد.
حالم گرفته شد. این همه با بدبختی کلاسام رو گرفتم که اون دو ماه آخر تابستون رو آزاد باشم ...

پ.ن. کمرم شده مث این تلفن عمومیهای قدیمی. وقتی میگیره باید بدم چندتا مشت بزنن توش تا باز بشه عضلاتش! بازم خوبه راه حل این یکی پیدا شد اقلا.

Monday, January 13, 2014

3410. نمیشه که نمیشه


دستم هی داره بدتر میشه. قبلا صبح که بیدار میشدم خوب بود. الان کلا همیشه یه درد ملایمی داره که البته با کوچکترین حرکتی شدید میشه. غیر از اینکه دردش ناراحت کننده ست، طبعا دورنماش هم خیلی جالب نیست. مخصوصا که این ترم هم هفته ای دو روز میریم بیمارستان. پرستار یک دست هم که نمیشه. همین مونده که مجبور بشم تغییر رشته بدم بخاطرش! بابا سرم رو میکنه این دفعه دیگه حتما.
ولی امروز وقتی به عمق فاجعه پی بردم که پایین کتف راستم میخارید و طبق عادت  خواستم با دست چپ بخارونمش و چشمتون روز بد نبینه که آه از نهادم بر اومد... هیچی دیگه، یکی از لذتهای زندگی این بود که دست چپم تا اون پشت پیچ میخورد و میرسید، که از اونم محروم شدم!
پ.ن. سعی میکنم مثبت به قضیه نگاه کنم : وقتی درد داره ینی هنوز اعصابش کار میکنه. این خوبه احتمالا.


Saturday, January 11, 2014

3409.Reunion

بچه ها اومدن بالاخره
بعد از ده سال دوباره توي يه كشور هستيم. هرچند يه شهر ديگه و خيلي اون ورتر و با اختلاف ساعت ، ولي اقلا ديدنشون ويزا لازم نداره. ميتونم تعطيلات كوتاهترم رو برم پيششون. حيف كه من نميتونم دانشگاه رو منتقل كنم اونجا.
فعلا تا يكي دوسال ديگه نسبتا نزديكيم.

Tuesday, January 07, 2014

3408. another trip is done


میگه فکر کنم تو انقدر که امریکا رو گشتی، کانادا رو نگشتی. 
میگم حتی تورنتو رو ! حتی CN tower هم نرفتم! شنیدن اسمش من رو یاد mtcc میندازه که بعضی امتحانامون توش برگزار میشه و دقیقا کنار CN TOWER ه. به هرحال همین گشت و گذارهای به ظاهر ساده و کافه و رستوران رفتن هم یک جور تجملات محسوب میشن وقتی که سرکار نمیری و باید مراقب دخل و خرجت باشی که اقلا بتونی همین سفرها رو بری. مطمئنم که بیشتر رستورانهایی که توی امریکا میرم تو کانادا هم شعبه دارن، ولی من هربار ضایع میشم از بس که اسمشون رو هم نشنیدم! باید بشینم اقلا منوهاشون رو آنلاین بخونم و بفهمم چی به چیه.

سفر فشرده و خوبی بود. انقدر جاهای مختلف رفتیم که باید چند لحظه فکر کنم تا یادم بیاد همه شون. بعد از 12 هفته درس و کتاب فوق فشرده، تنوع خیلی خوبی بود. الان حتی امریکا هم هیچ جا واقعا گرم نیست، ولی خوب به هرحال از منفی 30 درجه تورنتو که بهتر بود. روز آخر چند ساعتی میامی آفتابی شد و تونستیم با لباس تابستونی بریم ساحل.

دوباره به زندگی عادی برگشتم، درس و مشق و سرمای دیوانه و احتمالا شروع مجدد بدن درد که ده روزیه خوب شده.
 نمره هام خوب شد خوشبختانه و اقلا نگرانی اونها رو ندارم. ولی فعلا معلوم نیست سفر بعدی کی باشه.

پ.ن. یکی از خوبیهای سفر اینه که زندگی مرتب میشه. صبح زود بیدار میشی، به موقع نهار و شام میخوری و به موقع هم میخوابی. این رو الان که ساعت 4:30 نهار خوردم یادم اومد. خواب خوب دیشب رو لازم داشتم واقعا.