امشب یه دفعه فهمیدم که چقدر اوضاع تابستون داغون و شیر تو شیره. ترم تابستونی که تاریخ امتحاناتش معلوم نیست، مسافرتهایی که باید برم و نمیشه براشون بلیت بگیرم بخاطر همین تاریخ نامشخص. و الان یه دفعه یادم اومد که تابستون اینجا رو پس میدیم و باید خونه هم پیدا کنم... استرسم چند برابر شد، چند لحظه خُشکم زد واقعا! چطور به یاد این یکی نبودم؟!
این همه خرج و دردسر و استرس برای گرفتن یه پاسپورت!
دلم میخواد همه چی رو بذارم و فرار کنم یه جای دور دور دور.
ولی نمیشه. یه جای دور دور دور پول میخواد و پاسپورت میخواد.
حالم گرفته شد. این همه با بدبختی کلاسام رو گرفتم که اون دو ماه آخر تابستون رو آزاد باشم ...
پ.ن. کمرم شده مث این تلفن عمومیهای قدیمی. وقتی میگیره باید بدم چندتا مشت بزنن توش تا باز بشه عضلاتش! بازم خوبه راه حل این یکی پیدا شد اقلا.
پ.ن. کمرم شده مث این تلفن عمومیهای قدیمی. وقتی میگیره باید بدم چندتا مشت بزنن توش تا باز بشه عضلاتش! بازم خوبه راه حل این یکی پیدا شد اقلا.
No comments:
Post a Comment