واقعیت اینه که من یک آدم تک بعدی هستم که در آنِ واحد میتونم یک کار و انجام بدم (حرف زدن و گوش دادن شامل این قضیه نمیشه!). یا میتونم درس بخونم، یا کار بکنم یا زندگی کنم. و البته همون یک کار رو هم درست انجام نمیدم!
نمیدونم این آدمهایی که هم درس میخونن هم کار میکنن (جدا جدا و نه اینکه هردوش در یک پروسه انجام بشه) چکار میکنن، و تازه به زندگی اجتماعیشون هم میرسن. همکلاسیهام که درباره سریالهایی که دنبال میکنن و تماشای بازیهای المپیک و فلان برنامه ای که با دوستاشون رفتن حرف میزنن من احساس میکنم که آدم فضایی هستم! درسته که جوونتر هستن، ولی خوب من همون جوونیم هم پخی نبودم، تعارف که نداریم. نمیفهمم چرا همه چیز برای من انقدر بیشتر وقت و انرژی میبره! چندتا شبکه اجتماعی هم بیشتر از من عوض هستن تازه. طبعا انقدر مثل من همیشه خسته نیستن، شب امتحان کلا نمیخوابن و مشکلی هم ندارن. درسشون رو هم میخونن دیگه. حالا فوقش یه سال هم عقب بیفتن، خیلی فاجعه نیست. گویا بین دانشجوهای پرستاری این یه روال نسبتا پذیرفته شده ست!
پ.ن دیروز فهمیدم که از چندتا از بچه هایی که فکر میکردم خیلی اوضاعشون ردیفه، نمره هام بالاتره. بلافاصله یادم اومد که از خیلی جهتهای دیگه ازشون عقب ترم درعوض!
پ.ن. قوانین مهاجرت کانادا داره یه تغییراتی میکنه، هنوز تصویب نشده، ولی درمجموع چشم انداز جالبی نداره.
2 comments:
مدوسا جاش عوض شد عزیز.
اون به کنار، اصلاً اونجور آدما که تو میگی برن بمیرن جدی. اَه
مدوسا مواظب خودت باش :*
Post a Comment