برای امتحان practice میتونستیم یه ماشین حساب "ساده" با خودمون ببریم (برای حساب کتاب داروها. حالا نه اینکه مسئله فیثاغورس باشه، بیشتر برای صرفه جویی در وقت). استاده که مراقب بود ماشین حسابهای همه رو یکی یکی چک کرد. هرکدوم که قیافه ش براش آشنا نبود گفت این ماشین حساب scientific ه (فکر کنم ما بهش میگیم ماشین حساب مهندسی مثلا!)، نمیشه استفاده کنی. بچه ها هم هاج و واج به هم نگاه میکردن، همه ماشین حساب ترم پیششون رو آورده بودن خوب. به من که رسید، ماشین حساب تصویر فوق رو بداشت و با یه لحن پیروزمندانه ای گفت : "این دیگه ماشین حساب ساینتیفیک ه قطعا". من درحالیکه به زور جلوی خودم رو گرفته بودم که پقی نزنم زیر خنده (و عصبانی هم شده بودم که انقدر رو هوا و بی منطق حرف میزنه) گفتم هرچیزی که شکلش متفاوته لزوما scientific نیست. تو دلم داشتم میگفتم آره خوب، مربوط به علوم پیچیده دوران پارینه سنگیه لابد!!! خیر سرش استاد دانشگاهه این بشر! انقدر گیج میزد که فکر کردم این چطور لیسانس گرفته اصلا.
بعد از یک ساعت که از امتحان گذشته اومده بطری آبم رو برداشته میگه این رنگیه، اجازه نیست روی میزت باشه. گفتم من این رو تا حالا سر همه امتحانا بردم و طبق قانون دانشگاه باید داخل بطری دیده بشه، رنگش مهم نیست، ولی مهم نیست، ببرش.
در قرن بیست و یکم کی با بطری آب تقلب میکنه آخه؟ مگه میخوایم هواپیما ربایی کنیم آخه؟!
این آدمهایی که به جای استفاده ساده از فکر، همه چی رو از روی الگوریتم میخوان حل کنن (اونم با درک خودشون تازه) اعصاب من رو جلا میدن ! بعد من از دست خانوم همکلاسی حرص میخورم که چرا یه کم فکر نمیکنه در هیچ زمینه ای. بابا طرف استاد دانشگاهه تو تورنتو وضعش اینه، چه توقعاتی دارم من واقعا!
بگذریم که من اصلا یادم رفت از ماشین حسابه استفاده کنم. همه رو حساب کردم، بعد تازه چشمم افتاد بهش. کلی هم خندیدم هربار که چشمم خورد به استاده.
پ.ن. جوونای الان یه اصطلاحی دارن که در اون لحظه واقعا به اهمیتش پی بردم: kill me now یا به قول خودشون kmn
No comments:
Post a Comment