بازاین استرس و نگرانی لعنتی اومده سراغم.
تازه داشتم فکر می کردم یه کم آدم شدم که گویا اشتباه کردم.
این چندماه به اندازه همه عمرم زیر و رو شدم از دست تو
همون آرامش و اعتماد به نفس نصفه نیمه ای رو هم که داشتم نابود شد
اون وقت بازم حالا که نگرانم و حالم بده فقط تو می تونی آرومم کنی
نمیخوام ببینمت، نمیخوام باهات حرف بزنم،یعنی نمی تونم.
می دونم که لال می شم وفقط زل می زنم تو چشمات، و تو هم هیچ وقت نمی فهمی یعنی چی
کاش زنگ می زدی لعنتی
3 comments:
:(
خوبی ژوکر؟
اون پستاتونو که راجع به عشق و عاشقی نباشه و بیشتر دوست دارم!
به ناشناس: منم همینطور. ولی گاهی اینجا می نویسم که خالی بشم.بنابراین درهمه کلا
به رد: آره، این نیز بگذرد.الان پا میشم می رم سرکار،بهتر میشه احتمالا. مرسی :) ببخشید که من گاهی می زنه به سرم و نگرانتون می کنم
Post a Comment