دیدن عکسهای عروسی دوستش که بخاطرش تابستون رفت ایران، که از تابستون تا حالا معلوم نیست چطور من ندیده بودمشون! نمیدونم چه حسی بهم داد. بیشتر از همه چی جا خوردم شاید. آره، این حس غالب بود. همیشه میدونستم که اجتماعیه، ولی فکر نمیکردم با یه غریبه انقدر زود تا این حد صمیمی بشه. مهم هم نیست دیگه. فعلا که تنها غریبه روی زمین براش من هستم فقط. شاید اینجوری بهتره که عکسها رو اون موقع ندیدم، احتمالا تحملش خیلی سخت تر می بود. یک دفعه هم بالاخره این " قسمت " و "حکمت" به یه دردی خورد.
یه چیزایی نباید فرو بریزه، یه چیزایی رو ندونی بهتره.
پ.ن. متنفرم از آوای گوشخراش این باد لعنتی تمام نشدنی
یه چیزایی نباید فرو بریزه، یه چیزایی رو ندونی بهتره.
پ.ن. متنفرم از آوای گوشخراش این باد لعنتی تمام نشدنی
3 comments:
ژوکر جان عزیزم
"نقطه های روی زمین" یادت باشه
تا از هیچ آدمی توقعی نداشته باشی و واز هیچ کاری یا حرفی ناراحت یا متعجب نشی
یه چندتا تیله ریختم جلوم و هرچند وقت یه بار تکونشون میدم میخورن بهم،اینجوری شاید یادم بمونه...
:)
Post a Comment