سخت ترین قسمت تهران رفتن (بعد از پروسه های خسته کننده فرودگاه) دوری از اینترنت و فضای مجازیست. احساس میکنم از دنیای خودم کنده شدم افتادم یه جای غریبه که دستم به جایی بند نیست. گهگاهی لازمه شاید...
فردا میرم تهران برای سه روز طبق معمول، به صرف دکتر و البته ابراز همدردی و تسلیت و این حرفا! شاید قسمت شد راهپینهیتیتمایی هم رفتیم. فوقش میمیرم راحت میشم از همه چی باهم.
فعلا که امشب درگیرم با این دانشگاهها. تاحالا که رو هرچی دست گذاشتم همه بسته شدن! تنبلی کار دستم داد بالاخره. احساس کسی رو دارم که فردا صبح امتحان داره و یک پنجم درسها رو بیشتر نخونده. دلشوره بدیه و صد البته که حقم ه. فکر کنم تا ساعت 8 که برم فرودگاه نخوابم کلا.
پ.ن. قبلا ها یه سختی دیگه ش هم این بود که احساس میکردم ازش دور میشم، درحالیکه عملا فاصله کمتر میشه و اختلاف ساعت هم صفر. در دنیای مجاز هم که نمی پلکه که بگم ارتباطم کم میشه (کدوم ارتباط بابا!) خلاصه که نمیدونم چه مرگم میشد. حالا دیگه فکر نکنم همچین حسی داشته باشم. نمیدونم. از وقتی بهتر شدم (!) نرفتم که بدونم فرقی کرده حسم یا نه...
برم به بدبختیم برسم بابا...
فردا میرم تهران برای سه روز طبق معمول، به صرف دکتر و البته ابراز همدردی و تسلیت و این حرفا! شاید قسمت شد راهپینهیتیتمایی هم رفتیم. فوقش میمیرم راحت میشم از همه چی باهم.
فعلا که امشب درگیرم با این دانشگاهها. تاحالا که رو هرچی دست گذاشتم همه بسته شدن! تنبلی کار دستم داد بالاخره. احساس کسی رو دارم که فردا صبح امتحان داره و یک پنجم درسها رو بیشتر نخونده. دلشوره بدیه و صد البته که حقم ه. فکر کنم تا ساعت 8 که برم فرودگاه نخوابم کلا.
پ.ن. قبلا ها یه سختی دیگه ش هم این بود که احساس میکردم ازش دور میشم، درحالیکه عملا فاصله کمتر میشه و اختلاف ساعت هم صفر. در دنیای مجاز هم که نمی پلکه که بگم ارتباطم کم میشه (کدوم ارتباط بابا!) خلاصه که نمیدونم چه مرگم میشد. حالا دیگه فکر نکنم همچین حسی داشته باشم. نمیدونم. از وقتی بهتر شدم (!) نرفتم که بدونم فرقی کرده حسم یا نه...
برم به بدبختیم برسم بابا...
No comments:
Post a Comment