باز من برگشتم به دنیای خودم. یه جورایی زنگ تفریح خوبی بود. هرچند که اطرافیان همه غمگین بودن و حال هممون گرفته بود.
دیدن دوستای خوب قدیمی که همیشه مزاحمشون میشم و وقتی کنارشون هستم "همه چی آرومه" و F...k the world .
هنوز تسلیت گفتن یاد نگرفتم، خیلی سخته. انگار وقتی تسلیت میگی همه چی واقعی میشه. همش فکر میکردم ذکر دوباره ش یادآوری دردناکیه براشون. فقط تونستم محکم بغلش کنم...
قسمت خوب قضیه چک کردن آلبومهای قدیمی بود و تورق دفترهای خاطراتم. چقدر خندیدم از یادآوری خاطرات دانشگاه کرج. چقدر دلم تنگ شد. جقدر برام عجیب بود که یه قسمتهایی رو یادم رفته بود، من که انقدر همه چیز با جزییات یادمه! توی تقویم مینوشتم. صفحات نوشته شده رو جدا کردم و آوردم. دلم نیومد بندازمشون دور. از 84 به بعد دیگه ننوشتم. فکر کنم اون موقع بود که شروع کردم به نوشتن در یاهو 360...
خوب بود کلا. عید دیگه درست و حسابی وقت دارم به بقیه دوستام هم سر بزنم. توی این بدو بدوهای سه روزه نمیتونم همه رو ببینم و همش عذاب وجدان دارم...
ولکام بک به دنیای واقعی... کار و کار و کار تا عید
پ.ن. دوست خوبی خواب خیلی خوبی برام دیده بود. هرچند خیلی خیلی دور از ذهنه ولی صرفا شنیدنش هم قشنگ بود و آرام بخش. خیلی وقته که دیگه خودم از این خوابها نمیبینم. به هرحال خدا از دهنش بشنوه...
پ.ن.2. برداشت مفید دیگرم هم سرماخوردگی بود البته. آدم 34 ساعت نخوابه اگه سرمانخوره عجیبه
No comments:
Post a Comment