طبق پرس و جوهایی که از اچ آر کردم، نحوه محاسبه end of service رو عوض کردن و تقریبا نصف اون چیزی رو که باید بهم میدادن، خواهند داد. به هر شکلی که بتونن دارن از حقمون میزنن. چون تازگی میزان استعفا ها زیاد شده اینا هم میخوان سواستفاده کنن. تا جاییکه میدونم این کار قانونی نیست و حتی شنیدم چند وقت پیش چندتا از خلبانای کاناداییمون تهدیدشون کردن که ازشون شکایت میکنن و نهایتا هرچی خواستن گرفتن! طبعا سرِ مهماندارها بیشتر بازی درمیارن، میگن اینا یه مشت بچه ن دیگه، حالیشون نیست. نمیدونم چقدر وقت دارم و حوصله و اعصاب سر و کله زدن باهاشون، ولی حتما پیگیریش میکنم که بفهمن خر خودشون هستن.
این نهایت پست فطرتیشون رو میرسونه. اوضاع و احوالشون هم خوب نیست خدا رو شکر. امیدوارم یه روزی (نه چندان دور) خبر منحل شدن شرکت رو با ضرر و زیان سنگین همینجا بنویسم، و امیدوارم قبلش بچه های ایرانیمون به یه سر و سامونی رسیده باشن. بالاخره یه جایی باید تقاص این نامردیهاشون رو پس بدن.
این روزای آخر هم که به شدت هر روز سرکار هستم و حسابی خسته. نمیدونم واقعا دیگه نمیکشم یا چون میدونم آخراشه دیگه حال ندارم. هر روز انرژیم کمتر میشه. دیشب هم که طبق معمول پرواز مزخرف خارطوم (بعد از سه هفته پرواز شب داشتم!) و یه خلبان بی شعور حسابی اعصابم رو ریختن به هم. نمیدونم شاکی بود که کمک خلبان هم خانوم بود (جون به جونشون کنی عرب ن و خودخواه!) یا خسته بود یا هر مرگیش بود، همش انرژی منفی داد. نشسته اون تو و شامش رو کوفت کرد و بعدشم همش فیلم میدید واسه خودش، ما با 160 تا مسافر بدقلق سر و کله میزدیم، بعد تازه نق و نوق هم میکرد! منم هی سعی کردم به شوخی برگذار کنم و نذارم حالم گرفته بشه. ولی دیگه صبح که رسیدیم آخرین تیکه ای که انداخت جوابش رو دادم. دارم میرم و مهم نیست. هرکس خودش شعور داشته باشه احترامش رو حفظ کنه.
تصمیم گرفتم این روزای آخر دیگه حسابی از خجالت همشون دربیام. لعنتی انقدر عصبانیم کرد که یادم رفت میخواستم برم بلیت مامان رو عوض کنم! خلاصه که خسته و با اعصاب کش اومده خوابیدم (مثلا) که آماده بشم برای ماراتن امشب، دمشق. شانس من این ماه همه پروازهام هم عربی هستن، یعنی دردسر...
هر پروازی که میرم خوشحالتر میشم از اینکه دارم میرم. حتی اگه اونجا سرد باشه و ماشین نداشته باشم و حقوقی درکار نباشه.
خسته م. دلم میخواد یکی دو ماه فقط استراحت کنم...
این نهایت پست فطرتیشون رو میرسونه. اوضاع و احوالشون هم خوب نیست خدا رو شکر. امیدوارم یه روزی (نه چندان دور) خبر منحل شدن شرکت رو با ضرر و زیان سنگین همینجا بنویسم، و امیدوارم قبلش بچه های ایرانیمون به یه سر و سامونی رسیده باشن. بالاخره یه جایی باید تقاص این نامردیهاشون رو پس بدن.
این روزای آخر هم که به شدت هر روز سرکار هستم و حسابی خسته. نمیدونم واقعا دیگه نمیکشم یا چون میدونم آخراشه دیگه حال ندارم. هر روز انرژیم کمتر میشه. دیشب هم که طبق معمول پرواز مزخرف خارطوم (بعد از سه هفته پرواز شب داشتم!) و یه خلبان بی شعور حسابی اعصابم رو ریختن به هم. نمیدونم شاکی بود که کمک خلبان هم خانوم بود (جون به جونشون کنی عرب ن و خودخواه!) یا خسته بود یا هر مرگیش بود، همش انرژی منفی داد. نشسته اون تو و شامش رو کوفت کرد و بعدشم همش فیلم میدید واسه خودش، ما با 160 تا مسافر بدقلق سر و کله میزدیم، بعد تازه نق و نوق هم میکرد! منم هی سعی کردم به شوخی برگذار کنم و نذارم حالم گرفته بشه. ولی دیگه صبح که رسیدیم آخرین تیکه ای که انداخت جوابش رو دادم. دارم میرم و مهم نیست. هرکس خودش شعور داشته باشه احترامش رو حفظ کنه.
تصمیم گرفتم این روزای آخر دیگه حسابی از خجالت همشون دربیام. لعنتی انقدر عصبانیم کرد که یادم رفت میخواستم برم بلیت مامان رو عوض کنم! خلاصه که خسته و با اعصاب کش اومده خوابیدم (مثلا) که آماده بشم برای ماراتن امشب، دمشق. شانس من این ماه همه پروازهام هم عربی هستن، یعنی دردسر...
هر پروازی که میرم خوشحالتر میشم از اینکه دارم میرم. حتی اگه اونجا سرد باشه و ماشین نداشته باشم و حقوقی درکار نباشه.
خسته م. دلم میخواد یکی دو ماه فقط استراحت کنم...
No comments:
Post a Comment