ولو شده م روي مبل جلوي تلويزيون، با يك بشقاب بزرگ هندونه. آبريزش چشم و بيني از صبح ولم نكرده. احساس ميكنم مغزم داره خشك ميشه، انگار گردوئه مثلا! آنتي هيستامين هم بي فايده بوده. در واقع يه جور حساسيته صرفا، چون علائم سرماخوردگي ندارم. تمام بعدازظهر رو در آفتاب نصفه نيمه آگوست در بالكن گذروندم. آخرش هم شالم رو پيچيدم دورم و روي صندلي در ناراحتترين پوزيشن ممكن يك چرت خوبي زدم. بعد از مدتها خوابيدم بدون اينكه خواب ببينم.
پتو رو محكمتر دورم ميپيچم و فكر ميكنم چرا انقدر ويار هندونه دارم! انگار ميخوام همه آبريزش ها رو با هندونه جبران كنم. سردمه ولي هرچي هندونه ميخورم دلم خنك نميشه! يك چاي ميچسبه الان...
No comments:
Post a Comment