هربار يه تستي از اين پاتولوژي ميگذره، يا حتي بعد از هر كلاس تقريبا، با خودم قرار ميذارم كه از امروز همه قسمتها رو از توي كتابهاش ميخونم و منابع آنلاينش رو هم چك ميكنم و ويديوهاش رو هم ميبينم و خلاصه حسابي يادش ميگيرم. و به محض اينكه كلاس تموم ميشه بدبختيها و كارهاي كلاس هاي ديگه خودشون رو ميكنن تو چشمم ودو فصل بايد از روش تحقيق بخونم و يه فصل از روانشناسي وأقلا چهارتا منبع براي پركتيس و دوتا مقاله براي تئوري. و اينجوريه كه دوباره ميرسيم به هفته بعد و يه مطلب جديد و هزار تا قول و قرار تكراري...
يه سري بچه زرنگ تو كلاسهاي مختلفمون هستن امسال كه من هي فكر ميكردم چرا پارسال تو هيچ كلاسي نديدمشون و چقدر بلدن و خوش به حالشون، تازه فهميدم كه اين طفلكها يه سال بالاتر هستن. بيست درصد بچه ها پارسال بخاطر پاتولوژي كه افتادن (يا رفتن حذف ترم كردن) دارن سال دومشون رو تكرار ميكنن. سطل آب سردي بود كه بر سرم فرو ريخت. اگر اين اتفاق براي من بيفته يني بيست هزار دلار ميره توي سطل آشغال. اون وقت بهتره برم خودم رو بندازم زير قطار.
اينم اوضاع اين روزهاست. پنج تا امتحان گذشته و پنج تا امتحان و تكليف مونده هنوز. از بعد از تعطيلات ميان ترم بستنمون به رگبار. بدتر از همه اينكه امسال واقعا دارم درس ميخونم ولي نتيجه ها اونقدر كه براش انرژي ميذارم خوب نيست! پاتولوژي هم كه لب مرز هستم باز...
No comments:
Post a Comment