امروزانگار که سه روز بود. انقدر اتفاقات مختلف افتاده از صبح که خیلی خیلی طولانی به نظرم میاد.
کم خوابیهای پشت سرهم این چند روز اخیر داغونم کرده. والله من جوونیهام هم از از اینکارا نکرده بودم ، حالا سر پیری دیگه بدنم جواب نمیده واقعا! صورت پر از جوش و چروک، بینی ای که دو روزه کیپ شده و لرزش دستها هم امروز اضافه شد! خلاصه که خیلی خنده دار شدم کلا... فکر نکنم با 24 ساعت خوابیدن هم درست بشم حتی!
رفتیم ابوظبی و کارها انجام شد و زود برگشتیم و گم هم نشدیم. در عوض وسط ظهردر همین ده خودمون بنده یک ساعت و چهل دقیقه آزگار در یک منطقه دور خودم چرخیدم و موفق نشدم برسم خونه م! شارجه بدون ساخت و ساز هم به اندازه کافی مصیبت داره، حالا که دیگه پل اصلی عبور من رو هم بستن برای تعمیرات و همه چی خر تو خر شده بود. همه با قیافه های هاج و واج توی ترافیک گیر کرده بودن. هرچی راه به فکرم رسید که ممکنه به سمت خونه بره آخرش میرسید به دریا! شده بود عین این کارتونها که سراب میبینن ولی بهش نمیرسن. تمام ساختمونهای منطقه م رو میدیدم ولی نمیتونستم بهشون برسم. بعد از 2 ساعت که دیگه شارژخودم و موبایلم تموم شد و بنزین هم داشت به آخر میرسید (اکثر پمپ بنزینهای شارجه همچنان تعطیلن!) بالاخره یک پلیس پیدا شد و منم همه خستگی و استیصالم رو سرش خالی کردم (خیلی مودبانه طبعا!) اونم سعی کرد راه رو پیدا کنه ولی زرششششک. در نتیجه بنده رو اسکورت کرد و از وسط ترافیک رد کرد و نهایتا یکی از موانع رو برداشت و تونستم از اون چرخه باطل بزنم بیرون بالاخره و اقلا برم منزل اقوام قبل از اینکه گوشه خیابون تلف بشم!
دو ساعت... میتونستم یه بار دیگه برم تا ابوظبی حتی! باور کردنی نیست واقعا انقدر که کمیک بود این تراژدی احمقانه.
2 comments:
Akhey doooostam che keshidi :(
آخ آخ، شادی جان چه گویم که ناگفتنم بهتر است
Post a Comment