فردا یه پرواز خیلی بد دارم که در تمام این مدت پیچونده بودمش، ولی بالاخره دومَنَم رو گرفت. آلماتی در قزاقستان. بدترین پروازی که هیچ کس حاضر نیست بره. مسافرهاش بسیار بسیار سختن. فقط روسی حرف میزنن. همیشه عصبانی هستن و در حال داد و بیداد. دایما مشروب میخورن و همش گرسنه شونه. هر چقدر هم که غذا میذارن توی پرواز کافی نیست. خیلی هم غول پیکرن. من چند بار توی فرودگاه دیدمشون، زهره ترک شدم، حالا باید فردا 12 ساعت باهاشون توی هواپیما باشم.مسلما خودم رو کشتم که عوضش کنم و نشد. و چون پرواز صبح زود هم هست و میدونن که کسی خوشش نمیاد ازش، گواهی پزشک که هیچی، گواهی فوت هم ببرم قبول نمیکنن و گیر میدن حتما. منم ترجیح میدم این دَم آخری محترمانه و با سابقه خوب از اینجا برم و دوست ندارم گیری بهم بدن. بنابراین تصمیم گرفتم که "اکسپت ایت اَز اِ چلنج" به قول خواهر جان! طبعا اصلا حالم خوب نیست و خدا به خیر بگذرونه.
امیدوارم زنده برگردم و من رو به جای اَپِتایزر یه لقمه چپ نکنن.
امیدوارم زنده برگردم و من رو به جای اَپِتایزر یه لقمه چپ نکنن.
حالم گرفته ست خیلی...
پ.ن. تنها نکته خوبش: از روی تهران رد میشیم، و شمال و آذربایجان احتمالا ...
پ.ن.2. نذر کردم اگه به خیر و خوشی زنده برگشتم دوشنبه که تعطیلم برم دریا و ماساژ و عشق و حال خلاصه
No comments:
Post a Comment