Sunday, May 23, 2010

228. تهران، مشت نمونه خروار

.
.
.



این شهر زیباییه که من دلم براش تنگ میشه گاهی

این شهرمنه که من و دوستان من و بیشتر آدمهاش نمی تونن توش رفت و آمد کنن، نمی تونن برن توی خیابون، نمی تونن نفس بکشن

اون آشغالی که توی عکس دومه قراره مواظب نوامیس مردم باشه مثلا. آره، درسته، همون که داره با چشماش اون دختر رو می خوره

این شهر منه که هیچ وقت نمی تونم بهش برگردم

همچنان به کسانی که اونجا زندگی می کنن -چون دوست دارن که اونجا باشن و نه چون مجبورن- و راضی هستن غبطه می خورم





پ.ن. لطفا نگید که این یه بخش زندگیه، این همه آدم توی خیابون میرن و میان و هیچکی هم کاریشون نداره، این همه آدم گروههای خودشون رو دارن و تفریحشون سر جاشه و مسافرتهاشون به راه. حالا اگرم دوست داشتین بگین. ولی من این حرفا تو کتم نمیره.




.
.
.

2 comments:

Anonymous said...

ژوکر عالیییییییییییییی بود....

Joker said...

مخلصیم