روزی که برگشتم مثل همیشه رفتم از دیوتی فری فرودگاه مشروب بخرم. معمولا می پرسن کجایی هستی و داری میری یا اومدی. وقتی گفتم که مهماندار هستم (ما یه کم تخفیف داریم) و مسئول تخفیف رو صدا زد، یارو اول اومد گفت که اصلا مسافر ورودی نمی تونه مشروب بخره (!). گفتم من میرم دوبی (شارجه کاملا ممنوعه، حتی اگر کاملا بسته هم باشه نمیشه با مشروب از شارجه رد بشی، مثلا). گفت خیلی وقته اینجوریه، گفتم من 4 ساله که اینجام و اقلا 10 بار این کار رو کردم و آخریش هم همین یک ماه پیش بود. بعد گفت نه، برای پرسنل نمیشه!!! خلاصه که الکی میخواست یکی به دو بکنه و گیر بده. اتفاقا اصلا هم واجب نبود که بخرم، خونه هنوز یه چیزایی داشتم، ولی منم افتادم سر لج و خریدم. آخرش هم گفت ولی با مسوولیت خودته. گفتم مگه قبلا مسوولیتش با شما بود؟! شانس ما هرجا میریم میشه مثل ایران، قوانین نیم بند یک بام و دو هوا!
رفتم ماشین رو آوردم از شرکت که چمدونها رو بزارم توش. جلوی فرودگاه که خواستم پارک کنم پلیسه اومده میگه صدای ضبطت رو کم کن (شیشه ماشین پایین بود). رفتم شرکت یکی از همکارا رو دیدم جریان رو بهش گفتم. میگم دو هفته من رفتم ایران اینجا انقلاب شده؟ میگه دو هفته رفتی ایران اومدی حالا برگشتی لات بازی درمیاری؟!
خلاصه که اینجا یک مملکت شتر گاو پلنگ است که همه چی مثلا آزاده و عملا ممنوعه.
پ.ن. هنوز ملافه تخت رو عوض نکردم. هرچی با خودم کلنجار میرم، زورم به خودم نمیرسه. کمر درد چمدونها تازه شروع شده و اصلا حس کشتی گرفتن با تشک رو دیگه ندارم. آخرش تنبلی به "بهداشت" چربید... جوونی کجایی که یادت بخیر. پارسال که برگشتم، روز سیزده بدر 8 ساعت مداوم خونه تکونی کردم. مهمان عزیزی در راه بود و انگیزه داشتم. الان دیگه خود خدا هم بخواد بیاد همچین حرکتی نمیتونم بکنم.
No comments:
Post a Comment