یکی از فانتزیهام همچنان اینه که موهام رو از ته بزنم (4، 5، ؟! نمیدونم شماره چند میشه)
بعد خوب فعلا نمیشه، یا من هنوز جراتش رو ندارم یا حوصله اون شونصد سالی رو که به اندازه بلاتکلیفی میرسه ندارم یا هرچی.
به جاش نشستم ناخن هام رو از ته کوتاه کردم. زشت شد. همیشه به نظرم دست قشنگ و ناخن مرتب فاکتور مهمی بوده. الان یه جور احساس "ساختار شکنانه" بهم دست داده! با پررویی راضیم از خودم و گندی که زدم.
پ.ن. خوبی سرطان گرفتن (غیر از اینکه مُسری نیست) اینه که آدم چون شیمی درمانی میکنه، بهانه خوبیه که با خیال راحت بره کچل کنه.
بعد خوب فعلا نمیشه، یا من هنوز جراتش رو ندارم یا حوصله اون شونصد سالی رو که به اندازه بلاتکلیفی میرسه ندارم یا هرچی.
به جاش نشستم ناخن هام رو از ته کوتاه کردم. زشت شد. همیشه به نظرم دست قشنگ و ناخن مرتب فاکتور مهمی بوده. الان یه جور احساس "ساختار شکنانه" بهم دست داده! با پررویی راضیم از خودم و گندی که زدم.
پ.ن. خوبی سرطان گرفتن (غیر از اینکه مُسری نیست) اینه که آدم چون شیمی درمانی میکنه، بهانه خوبیه که با خیال راحت بره کچل کنه.
No comments:
Post a Comment