Saturday, April 09, 2011

925. اتفاقا اصل کار، گوینده ست




حرفهایی که همیشه منتظر بودی از دهنش بشنوی و نشنیدی
حالا شنیدن اون حرفا از دهن یه آدم دیگه حالت رو بهم میزنه... نکنه اون هم وقتی اینا رو از من میشنید همین قدر براش دوست نداشتنی و روو اعصاب بود؟ لابد بوده دیگه که اینجوری شده.
انگارهیچ وقت هیچی سرجاش نیست. انگار خدا (کی؟!) نشسته اون بالا، دنیا هم یه پازل ه و ما هم تیکه هاش. هی یه تیکه رو برمیداره میزاره کنار یه تیکه دیگه، یه کم از دور نگاش میکنه و بالا پایینش میکنه، بعد از یه مدت میبینه همه چی مرتبه و بازی داره تموم میشه و ممکنه حوصله ش سر بره؛ میزنه همه چی رو میریزه به هم، تیکه هه رو برمیداره میزاره یه جای دیگه! من رو فعلا گذاشته بیرون خوشبختانه. عمرا اگه دیگه قاطی این بازی بشم.

باز یکی توهم " نیمه گمشده" زده. من کلا سرتا پام یک چهارم بیشتر نیست، نیمه کجا بود تو هم دلت خوش ه!

پ.ن. تیکه پازل بودن، غمگینه


No comments: