Wednesday, January 18, 2012

3007. درهم برهم

Link

1.طرف سرطان داشته و عملش کردن و حالا باید شیمی درمانی بشه. داروی شیمی درمانیش توی ایران گیر نمیاد. از خارج هم نمیشه همچین دارویی رو گرفت و برای کسی فرستاد وگرنه هم پولش رو دارن هم آدمش رو. بابا زنگ زده بود که از اینجا براشون بگیریم که نمیشه. میگه دلار شده 1800 تومن و من لبخند میزنم تو دلم و بهش نمیگم که شده 2200 تومن در واقع، که بیشتر از این نخوره تو ذوقش.
دلار از قرار دانه ای 2200 تومن و یافت هم نمیشود. دارو که قبلا هم کم و بیش نبود، حالا با این وضع دلار بدتر هم شده. یه پارسال فکر میکردم که آرش شیمی درمانی میشد. مغزم درد میکنه.
به قول 35 درجه، همه مون شدیم شبیه این فعالان بازار بورس، هی چشممون به این تابلوها و وبسایت هاست و ارقامی که بالا و پایین میشن. هر نیم ساعت یه بار این مثقال دات کام رو رفرش میکنم و هربار برق از سرم میپره! من اینجا چه غلطی میکنم با این اوضاع؟!

2. هی این خبرهای دستگیریهای این دو روز رو میخونم و حرص میخورم. بدبختی اینجاست که انقدر این اتفاق تکرار شده که کلا شده بک گراند خبری هر روزمون. یعنی یک اتفاق رو تبدیل کردن به یک روتین! از ماه دیگه راه می افتن خونه به خونه در میزنن و هرکی رو که کامپیوتر داره با بند و بساطش میزنن زیر بغل و میبرن اوین. دارم فکر میکنم اون پرستو دو کوهکی اصلا مونده بود توی ایران که چی بشه آخه؟! نصف دنیا رو گشتی که اینجوری بردارن ببرنت اوین؟ همینقدر مسخره و الکی؟ افسردگیش هم هنوز خوب نشده لابد...
یا اون سهام بورقانی... یعنی مادرش دیگه چقدر میتونه تحمل کنه!

3. پدر و مادر گلشیفته عکس رو انکار کردن و گفتن فتو شاپ ه! احتمالا از وجود کلیپ خبر نداشتن هنوز. بهتر بود اصلا حرفی نمیزدن. چند روز سکوت و بعدش همه چی تموم میشد. تو این آشفته بازار خبری فوقش یه هفته داغ میموند این بحث شیرین فضولی. خوشم میاد که خودش هیچی نمیگه. بذار ملت از خوشحالی و از عصبانیت خودشون رو بکشن اصلا. جمعیت کمتر، زندگی بهتر.

واقعا که بدبختیهامون و دغدغه هامون شبیه هیچ ملت دیگه ای نیست بس که منحصر به فرد هستیم. اصلا نمیشه درباره شون حرف زد. بعضی وقتها که به بعضی اتفاقات گذشته فکر میکنم احساس میکنم خواب دیدم یا فیلم بودن مثلا از بس که عجیب هستن...
نمیدونم دلم برای خودمون بیشتر میسوزه که انقدر هیجانات زندگیمون بالاست (بیشترش هم هیجان کاذب) یا برای ملتهای دیگه که یک صدم این مسایل رو هم ندارن و زندگیشون - به نظر من - خیلی یکنواخته.

امروز از اون روزهایی بود که دلم میخواست سرم رو بکوبم توی دیوار


No comments: