Tuesday, April 03, 2012

3094. وقتي دوري، آدم نيستي


وقتي دوري هيچ خبري رو بهت نميگن چون: شما كه دوريد و كاري از دستتون برنمياد و چرا بيخودي نگرانتون كنيم. ما هم بالاخره ميفهميم و شاكي ميشيم كه: مگه ما آدم نيستيم و جزو اون خونواده نيستيم و چرا هيچي نميگين.
شايد اونا هم حق داشته باشن، ولي ما بيشتر حق داريم. ما نه قلبمون رو عمل كرديم، نه حامله ايم نه سن مون بالاست كه هول بكنيم، بايد بفهميم
براي همون خونواده نصفه نيمه باقي مونده چه اتفاقي داره مي افته يا نه؟!! ديگه شورش رو درآوردن...
امروز يه فصل گريه كردم براي خان داداش و يه فصل هم از دست جناب باباخان، بذار زنگ بزنه... فقط خودشون خواهر برادري بلدن، ما ها آدم نيستيم كه احساس داشته باشيم!
دوسال پيش هم اگر من انقدر پيله و فضولي نميكردم نمي خواستن صداش رو دربيارن، تا بعد كه دكترش گفته بود همه خواهر برادرا بايد چكاپ انجام بديم!
پ.ن. بيخود نبود اين چند روزه همش فكر مامان بودم و هي دلم شور ميزد.
پ.ن.٢. اينجا هم خرابكاري كردم و گند زدم! يكي نيست بگه بچه پر روو! يه چيزي ببند روي چشمت بگير كپه ت رو بزار ديگه خبرت! اين اداهات رو هم بزار براي خونه خودت. اعصاب ماني هم خورد شد :(



2 comments:

red said...

چی شده؟

Joker said...

برادرم سرطان گرفت دوسال پیش و بعد خوب شد و الان باز مشکلات پیدا کرده و هیچ کس به ما هیچی نمیگه!!! اعصابم رو خورد کردن...