Sunday, April 29, 2012

3117.


"اینم شده آب و هوا که اینا دارن!"
" میوه هاشون مزه آب میده"
" مواد غذاییشون خوب نیست"
"همه چیز خیلی مسخره گرونه"
" قوانینشون خیلی مسخره ست"
" تلویزیونشون هیچی نداره و مزخرفه"
" همه شهر پر از پیر و پاتاله"
" فرهنگشون مناسب سلیقه و حال ما نیست، (مردم هی توی خیابون به هم آویزونن)"
" همه جا خیلی دوره"

اینجا کاناداست. جایی که یه عمر خودمون رو میکشیم و رویا بافی میکنیم تا بهش برسیم (حداقل برای من اینطور بوده). سرده، گرونه، زبون خودمون نیست ولی دوست داشتیم که اومدیم لابد، به زور که نیاوردنمون!
تمییزه، طبیعت داره، آدمها مودب و خوش برخورد و ساده ن. امکاناتش برای همه ست : پیر و بچه دار و معلول. هر روز پنجره رو باز میکنی هوا یه جوره و کلی تنوع داره. اینترنتش فیلتر نیست. آسمونش خاکستری نیست. نفس عمیق میکشی بوی اگزوز ماشین و خاک و ماسه نمیره توی حلقت. همه یا کتاب دستشونه یا دارن میدون. کسی به کسی نگاه نمیکنه. کسی کسی رو قضاوت نمیکنه. هرکس هر غلطی که دلش میخواد میکنه.
من اینجا رو دوست دارم. منِ احمق این کشور سرد گرون بیمزه مزخرف پر از پیر و پاتال با فرهنگ متفاوت رو دوست دارم.
اگه بزارن مث آدم زندگی کنیم... سی سالش که به فنا رفت. هی گفتیم میریم یه جای دور خیر سرمون مث آدم زندگی میکنیم دیگه.
اشتباه کردم ظاهرا! باید رعایت کرد، چون زشته. باید رعایت کرد چون حق دارن لابد.
بعد هی میگن از توی موبایلها و کامپیوترهاتون بیاین بیرون! خوب بیایم بیرون چکار کنیم آخــــــــــــه؟! وقتی هی باید سکوت کنی و حرفی نزنی و نظری ندی و مخالفتی نکنی چون زشته و چون ممکنه کسی دلخور بشه و چون تو پشه فسقلی اصن غلط میکنی که رو حرف بزرگترا حرف بزنی و چشم سفید بازی دربیاری و نمک نشناسی، خوب آدم میره میتمرگه توی همون موبایل و کامپیوتر دیگه.

پاشم برم همون استخر، یه کم مخ م خنک بشه. باز یکشنبه ست و مهمون بازی.
دارم از یکشنبه های اینجا هم مثل جمعه های تهران متنفر میشم

پ.ن. منم دارم غر میزنم، میدونم ولی بالاخره یه جا باید تخلیه بشه دیگه.

No comments: