Monday, June 04, 2012

3139. قضیه چیه واقعا؟


آدمهایی که برای ما جذابن، ما براشون جذاب نیستیم.
جریان چیه جدا؟
یعنی ما از ویژگیهایی در طرف مقابل خوشمون میاد که خودمون فاقدش هستیم؟ بعدش چون ما فاقدشون هستیم نکته مشترکی نمیمونه که درباره ش حرف بزنیم، بعد دیگه گندش درمیاد.
خوب پس یعنی اول باید خودت پیدا کنی که چه چیزی رو دوست داری. نه، دوست داشتن کافی نیست. باید در یه موردی پرفکت بشی و حسابی حرفی برای زدن داشته باشی (نه صرفا یه چیزایی ازش بدونی)، بعد یه آدمی رو پیدا کنی که اونم در این زمینه مورد نظر فعال باشه مثلا. خوب بعد که نمیشه همیشه درباره اون موضوع حرف بزنید که! خوب البته اگر اون مسئله گسترده باشه میشه احتمالا.
نتیجه اخلاقی اینکه وقتی که خودت هیچ قابلیت خاصی نداشته باشی، حتی اگر موضوعات مختلفی هم برات جالب باشن، باز هم راه به جایی نخواهی برد. طبعا آدمهایی پیدا میشن که برات جذاب خواهند بود. ولی طبق همین نظریه (که تجربه نشون داده خیلی هم درسته) بهتره اصلا فکر نزدیک شدن به اون آدمها رو هم نکنی.
دو سه ماه اولش ممکنه جالب باشه. اصلا هر رابطه ای دو سه ماه اولش خوبه که هنوز دارن همدیگه رو کشف میکنن. بعدش اصل قضیه رو میشه و حوصله یکیشون سر میره و میفته تو سرازیری.
خوب اینجوری یعنی اینکه همه آدمهای خوشحال با یه کسی در زمینه شغلی و تحصیلی نزدیک یا مشابه به خودشون مَچ میشن؟ یا صرفا درجه اون شغل یا تحصیلات یا هر قابلیت دیگه ای مهمه؟ مثلا هر دو پی اچ دی داشته باشن، حالا حتی دوتارشته کاملا مختلف. یا هر دو هنرمند باشن، حالا یکی موسیقی کار، اون یکی معمار مثلا.
یا چی کلا؟
چرا انقدر این قضایا پیچیده ست واقعا؟ یا من پیچیده میبینمش؟
یا چون احساس میکنم الان دیگه برای کسب قابلیت جدید خیلی دیره به نظرم پیچیده شده همه چی؟ اصن قابلیت چی هست که برم کسب کنم؟ سر پیری برم موسیقی یاد بگیرم؟ (اون پیانوی لامصب اون پایین بدجوری چشمک میزنه هر روز). بشینم کل ادبیات انگستان رو که در چهارسال یاد نگرفتم، حالا یاد بگیرم؟ بشینم آثار شاملو رو زیر و رو کنم و سعی کنم بفهممش؟ کار کردن با نرم افزارهای مهمی رو که بلد نیستم رو یاد بگیرم؟ بچسبم به فرانسه یاد گرفتن؟ یا همین ورزش مثلا؟ مطمئن نیستم که ورزش قابلیت محسوب بشه، به هرحال من اهل رقابت نیستم، سرعتم هم که خوب نیست. در نتیجه در ورزش هم مثل بقیه کارها به جایی نخواهم رسید. این وسواس ورزش هم وقت تلف کردنه فقط فعلا. در همین حد که خیالم راحت باشه دو روز دیگه خیلی کمر درد و واریس نمیگیرم. و خوب البته لذت هم میبرم که این خودش احساس بیهوده بودنش رو تشدید میکنه!

اصلا حالا که اینطوره امروز باید 200 متر بیشتر شنا کنم. چه جوگیر خودقهرمان بینی هم شدم با این استخر فسقلی!

No comments: