اینم از آخرین مشق که self assessment این دورانی بود که توی خانه سالمندان بودیم. فرستادمش رفت.
میریم که داشته باشیم یک هفته بدون مشق رو که البته باید شروع کنیم به خوندن برای پایان ترم که دو هفته دیگه ست تقریبا.
همینقدر که فکرم یه کم آزاد شده خوبه.
پ.ن. امروز که داشتم تخت ها رو مرتب میکردم و یکی دوتا مریض رو یه کم جابجا کردم و کمر درد گرفته بودم، همش نگران خواهر جان بودم که چی کشیده اون دوران، اونم توی ایران با اون بیمارستانای شیر تو شیر. من مثلا ورزشکارم خیر سرم و وضعم اینه. بمیرم براش...
No comments:
Post a Comment