Saturday, April 17, 2010

161.




آخرش نفهمیدم بالاخره دوست دارم من رو بشناسی واقعا یا دوست دارم بتونم گاهی فیلم بازی کنم
کلا که خوب فیلم بازی نمی کنم از بس که تنبلم، با تو که دیگه غیرممکنه این کار ازبس که بی تکلف بودنت خلع سلاحم می کرد همیشه، که خودم باشم، همین تحفه ای که هستم، که معذب نباشم اگه حوصله نداشتم موهام رو مرتب کنم، که برای بوسیدنت دنبال بهانه و شرایط مناسب نگردم، که خجالت نکشم از پیش قدم شدنم.

دیشب که من رو صاف و پوست کنده گذاشتی جلوی خودم...خوب راستش تصویر قشنگی نبود متاسفانه و واقعی هم بود متاسفانه.
همیشه فکر می کردم که من آدم شناسیم خوبه (هرچند که به قول همه مردم گریزم). فکر می کردم که تو خیلی شفافی با وجودی که خودت اصرار داری که خوب فیلم بازی می کنی. البته گاهی فکر می کردم که خیلی توداری، سعی می کردم نشونه ها رو بخونم. بعد کم کم به این نتیجه رسیدم که شاید واقعا همش همینه، شاید سانسوری درکار نیست، شاید چیزی وجود نداره که بخوای مخفیش کنی. اون وقت بود که دیگه نمی تونستم خودم رو با تصور فیلم بازی کردنت دلداری بدم. تلخ بود.

بارها و بارها سر عکست داد زدم که "you don't care about anybody" انگار می خواستم خودم رو خالی کنم. خالی نمیشدم که میدونستم این جمله واقعیت نداره. اون شب که حرف زدیم و ناراحت بودم و سرخورده خودم رو گوشه تخت جمع کردم، وقتی بی حرف و حرکتی آروم و خونسرد دستم رو گرفتی مطمئن شدم که این جمله واقعیت نداره که چقدر انتظار این حرکت رو ازت نداشتم اصلا.
خودت فیلم بازی می کنی، آغوشت چی؟ بعد از نه ماه من که می خواستم فقط عقب بایستم و نگاهت کنم، جرات نمی کردم باهات دست بدم حتی. چرا آغوشت اینقدر امن بود چرا دستت ایتقدر گرم بود. چقدر با احتیاط بغلم کردی از بس که شکستنی شدم . چرا نگاهت انقدر شفاف بود و چشمات برق می زد...

یه حالتش هم اینه که چون کوتاه بود و می دونستی موقتیه می خواستی رعایت حالم رو بکنی و همه چی آروم و خوب پیش بره. این یکی واقعی تر از اونه که خودم رو بزنم به اون راه.

نمی دونم. هنوز نفهمیدم کدومش مهم تره. اینکه somebody cares about you یا اینکه somebody likes you
هرچند که دومی اولی رو هم دربر میگیره


راستش یه زمانی خیلی ادعای caring بودنم می شد ولی حالا با این جنگ اعصابی که برای تو درست کردم دیگه نمی تونم همچین ادعایی داشته باشم.

کجاست اون موجود محترمی که یک سال و خورده ای روانم رو تراشید هرباربه نوعی، حالا بیاد ببینه که من هم شدم مثل خودش و آرزویی که کرد برآورده شد، حالا گیرم که حرفش روهم پس گرفت بعدها، به زبان.
ولی من با کمال پررویی خودم رو مستحق همچین نفرینی نمی دونم همچنان.




You can ask people whether they love you or not
But you can't ask them to love you
And if they don't, it's nobody's fault




No comments: