خیلی ی ی خسته م. پُکیده اصطلاح بهتریه البته. امروز به نظر خودم خیلی باحوصله و خوش اخلاق بودم و عصبانی نشدم با اینکه کلی خورده فرمایش داشتیم توی پرواز. آره دیگه پرواز تهران بود، کجا دیگه میتونست باشه؟! تازه پرواز پُر هم نبود.
خیلی حس خوبیه که مسافرها خوشحال و خندان از هواپیما پیاده میشن و بعضیها تشکر هم می کنن حتی. اونم وقتی که با قیافه کِش اومده ولبخند بیحال به زور سرپا ایستادی و لحظه شماری می کنی که زودتر تموم بشن. مخصوصا این خانومای مسن که قربون صدقه آدم میرن و هی میگن ایشالله به هرچی میخوای برسی (خدایا! گوش میدی؟)، پیرمردایی که میگن ببخشید خسته تون کردیم!
امروز روز خوبی بود نسبتا، ولی من دارم میمیرم تقریبا...
دیروز نوشابه انرژی زا خوردم و امروز نوشابه ویتامین سی، ولی همچنان انرژیم کمتر میشه که بیشتر نمیشه!
پ.ن. به خدا لازم نیست هربار که مهماندار بدبخت رو میبینید یه درخواستی داشته باشید. به خدا هزارتا کار دارن و لازم نیست شما سرشون رو گرم کنید که حوصله شون سر نره. ممنون...
پ.ن.2. اگر همین الان بخوابم احتمالا تا 24 ساعت بیدار نمیشم. باید برم خرید، یخچال خالیه. و حمام هم باید برم. اصلا حس هیچ کدومش نیست... دو روز هم تعطیلم ها، ولی نمیرم بخوابم!
No comments:
Post a Comment