صبح وقتی که دیگه کم کم داشت جونم درمیومد از پرواز طولانی بد موقع، تنها دلخوشیم این بود که دیگه امشب پرواز نیستم و با همین فکر لذت بخش برای رسیدن به تختم لحظه شماری میکردم.
درحال حاضر شدن برای رفتن به منزل اقوام، داشتم فکر میکردم همین جا چای بخورم و آن لاین بشم یه کم یا اینکه زودتر پاشم برم. در همین خیالات خام بودم که زنگ میزنن که تو رو خدا بیا امشب هم برو پرواز و هیشکی نیست و جمعه شبه و ...
میریم که داشته باشیم سومین شب کاری متوالی رو! همشون هم طولانی لامصب...
خلاصه که اگه برنگشتم بدونید که رکورد، من رو زده
خوب شد که درست خوابیدم ها.ولی نمیدونم چرا چشمام میسوزه انقدر
پ.ن. ای کسانی که فردا تعطیل هستید! حالش رو ببرید امشب با فیلم و اینترنت و شراب و خلاصه الواتی کنید. دوستان به جای ما
No comments:
Post a Comment