سر درد تمومی نداره. دلم میخواد چشمام رو دربیارم بذارم توی یخچال...
صبح زود بیدار شدم و روز نسبتا مفیدی بود، ولی خبر بدی که ظهر شنیدم هنوز تو سرم میچرخه و هربار هم که رادیو رو روشن کردم وقت خبر بود و این خبر رو تکرار کرد. خبر نه تنها شوکه کننده بود، ترسناک بود، خیلی ترسناک... چرا اینجوری شدیم؟ این وحشیها کیَن که اینجوری افتادن به جونمون؟ کاش اقلا مثل فلسطین بودیم و دلمون خوش بود که "دشمن غریبه" داره میزنه تو سرمون، نه خودی، نه یه هموطن که ای خاک اون وطن بر سرش...
همه چی ترسناکه و نفرت انگیز... چرا نمیمیریم راحت بشیم از این زندگی کثافت که زورمون به هیچ جاش نمیرسه...
صبح زود بیدار شدم و روز نسبتا مفیدی بود، ولی خبر بدی که ظهر شنیدم هنوز تو سرم میچرخه و هربار هم که رادیو رو روشن کردم وقت خبر بود و این خبر رو تکرار کرد. خبر نه تنها شوکه کننده بود، ترسناک بود، خیلی ترسناک... چرا اینجوری شدیم؟ این وحشیها کیَن که اینجوری افتادن به جونمون؟ کاش اقلا مثل فلسطین بودیم و دلمون خوش بود که "دشمن غریبه" داره میزنه تو سرمون، نه خودی، نه یه هموطن که ای خاک اون وطن بر سرش...
همه چی ترسناکه و نفرت انگیز... چرا نمیمیریم راحت بشیم از این زندگی کثافت که زورمون به هیچ جاش نمیرسه...
No comments:
Post a Comment