Wednesday, February 22, 2012

3052.



همین الان، 10:30 شب به وقت تورنتو و 7 صبح به وقت تهران، اینجا هوا +2 درجه ست (با احساس -1) و تهران صفر درجه. حالا باز هی بگین کانادا سرده! شایعه ست بابا، باور نکنید.

یه بار باید برم این دریاچه اونتاریو رو ببینم اقلا. کلا همش احساس میکنم که شهر خیلی هم بزرگ نیست (دقیقا نمیدونم با کجا مقایسه ش میکنم، لابد با تهران). ولی خوب هیچ جاش رو نرفتم هنوز (باعث خجالته میدونم!). بعد هی عکسهای ملت رو میبینم که در اقصی نقاط دنیا هی ویکندها میرن بیرون ، بار و بالماسکه و دریاچه و رودخونه و اینا، هی به خودم میگم پس تو چه غلطی میکنی؟! یه تکونی بخور. بعد اون فرشته تنبله رو شونه چپم میگه : خوب اونا چند نفرن، یا اقلا دو نفرن. بعد اون فرشته عاقله جواب میده: خاک بر سر آویزونت کنن. آدم بخواد یه کاری بکنه خودش میکنه، هی منتظر "یکی" نیست. راست میگه. همیشه از اینایی که هرکاری میخواستن بکنن دنبال "یه پا" میگشتن، خوشم نمیومد. امارات هم همین بود دیگه. الانم باید دوباره احیا کنم اون سیستم رو. ما همون موقع هم که دوتا بودیم همچین خبرایی نبود. لابد اشکال از من بوده دیگه، وگرنه اون یکی که الان خیلی هم اکتیوه.
به هرحال من چندان امیدی ندارم که در سن سی سالگی دوست جدید پیدا کنم. دیگه در خوش بینانه ترین حالت توی دانشگاه ممکنه این اتفاق اجبارا پیش بیاد که حالا کوووو تا سپتامبر... خودم باید سرم رو گرم کنم دیگه.

فردا که کلاس دارم، شاید جمعه رفتم این دریاچه رو ببینم چه جوریه. عکسهاش که قشنگه. داشتم فکر میکردم که برم آیس اسکیت یاد بگیرم، بعد دیدم که زمستونی در کار نبود که بابا! میره برای سال دیگه.
این قضیه دریاچه رو اینجا نوشتم که بمونم توی رودروایسی بلکه برم.




No comments: