Friday, December 31, 2010

802. Do your best 2011






میریم که داشته باشیم اولین پرواز رو در سال جدید که اولین پرواز شرکت هم هست.
سالی که با داکا (بنگلادش) شروع بشه... انشالله که سال خوبیه.


فعلا سال به اصطلاح نو مبارک. سه ماه بهش وقت میدیم که خودش رو نشون بده. اگه به اندازه کافی خوب نبود، مارچ دوباره آرزوی "سال نو مبارک" میکنیم. حداقل ما ایرانیها این شانس رو داریم که دوبار میتونیم آرزوی سال خوش بکنیم. (چقدر هم که برآورده میشه)



801. اینم از 2010





همین جوری سرجمع که نگاه میکنم این سالی که گذشت خیلی هم بد نبود. حداقل به اندازه اون 2009 عوضی فاجعه بار نبود خوشبختانه. اولش که یه کوچولو به جمع نسل سوم خانواده اضافه شد. بعدش من اعتیاد ورزش داشتم، خوب بود یادش بخیر. بعدش تماسهای غیر منتظره و وعده دیدار...عید هم که به سفر گذشت. بعد از عید هم که چشمم روشن شد یه چند روزکی، بگذریم از حقایق تلخی که بازگو شد. همون پنج روز به کل سال می ارزید. امتحان آیلتس دادم بالاخره. ارتقای شغلی داشتم. موفق شدم دو روز خواهرم رو ببینم! اون یکی خواهرم کانادا رفت سرکار. بعدشم که سفر فرنگ و دوستان جدید، این قسمت خیلی خوب بود. در کل که نگاه میکنم میبینم غیر از مریضی ناگهانی خان داداش که شوک وحشتناکی بود، بقیه ش خیلی بد نبود. کارهای نسبتا مفیدی انجام دادم. ولی خوشحال نبودم اصلا چرا پس؟!
اوضاع سلامتیم و خوابم هم چندان تعریفی نداشت البته

فردا هم که تولد لب تاپم ه.

پ.ن. اینا جنبه شخصیش بود وگرنه مملکت که همچنان روز به روز بیشتر داره نابود میشه ...
پ.ن.2. همچنان معتقدم بهترین اتفاق هرسال همانا تموم شدنشه. زودتر بگذره تموم شه بریم پی کارمون دیگه حوصله م سر رفت



Wednesday, December 29, 2010

800.




اینایی که به قسمت اعتقاد دارن
ولی به دارو خوردن اعتقادی ندارن



پ.ن. خوش به حالشون که هنوز به چیزی اعتفاد دارن




799. In your dreams




دیشب خواب دیدم رفته م پیشش
خوشحال شده بود!
اشتباه گرفته بود فکر کنم...



پ.ن. همون موقع هم که صنمی باهم داشتیم انقدر خوشحال نمیشد چه برسه به الان که فکر کنم اگه یه بارزنگ بزنم باید 5-6 دقیقه اول خودم رو معرفی کنم.



Tuesday, December 28, 2010

798. نمیمیری. بدبختی همینه




اینایی که فکر میکنن " بدون اون" میمیرن




متاسفانه این نظریه واقعیت نداره. بنده خودم یک مثال نقض هستم.
البته بستگی داره به چی بگی "زنده"




797. باشه بابا، خیلی نکته سنج و تیزی تو





بگو فلان... بگو بهمان...بگو کوفت... بگو درد...
هه هه هه... آخی، چه با نمک... سو سوییت


همیشه به نظرم شوخی درباره لهجه و طرز حرف زدن آدمها مسخره ترین، چیپ ترین ، بچه گانه ترین و احمقانه ترین نوع شوخی و خوشمزگی بوده. مخصوصا وقتی که به نظر خودشون خیلی هم بی غرض و بامزه هستن، مخصوصا وقتی که فکر میکنن چون جلوی خودت دارن میگن پس خیلی هم با صداقت و روراست هستن و منظوری ندارن. مخصوصا وقتی که مجبوری خودت هم بخندی به این مسخره بازی و نشون ندی که ناراحتی وگرنه ناراحت میشن و فکر میکنن واااا، چه لوس، منظوری نداشتیم که!
بچه که بودم ناراحت میشدم از همچین رفتاری. بعد کم کم یاد گرفتم که بی تفاوت باشم نسبت بهش. الان دوباره ناراحت میشم، آدم وقتی پیر میشه مثل بچه ها میشه. دیگه چندان هم سعی نمیکنم کوول برخورد کنم و به روی خودم نیارم. هیچ وقت نتونستم درک کنم چطور کسی به خودش اجازه میده جلوی طرف اینطوری درباره ش نظر بده و هی پیله هم بکنه تازه! همون موقعه م که بچه بودم به نظرم خیلی عجیب بود که آدم بزرگا چطور روشون میشه همچین کاری بکنن و اگه درباره شخص دیگه ای بود این قضیه، من به جای گوینده کلی خجالت میکشیدم!


فکر میکردم حرف زدن به یه زبون دیگه باعث میشه این قضیه مشخص نشه. تاحدی درسته ولی هنوزم یه جاهای لو میره و ملت متمدن تحصیلکرده پرمدعا شعورشون نمیرسه که گیر ندن.
آخرین و عجیب ترین کامنت دیشب از طرف یک عبری زبان بود (یک یهودی امریکایی دنیا دیده اصیل زاده! مسلط به 7-8 زبان زنده و مرده) که تشخیص داد لهجه من اسراییلیه! سرماخورده بودم و بعد از 22 ساعت بیخوابی صدام هم گرفته بود(طبق معمول) و افتضاحتر از همیشه بود وسعی میکردم تا حد ممکن ساکت باشم. هرچند دقیقه یه بار ازم حرف میکشید و کامنت بامزه ش(!) رو تکرار میکرد و لبخند عاقل اندر سفیهش پر رنگ تر میشد که آخی کوچولوی بامزه ...


اصلا با این صدای بد آوا و این وضعی که من دم به دقیقه mute میشم بهتره برم sign language یاد بگیرم. خیلی بهتره.


Monday, December 27, 2010

796. منظورت چی بود واقعا؟




کم کم دارم مطمئن میشم که خدا وقتی من رو آفریده یا عاشق بوده یا اوور دوز کرده بوده.
حالا من هیچی، تو خودت روت میشه بگی این رو من آفریدم؟!


پ.ن. آب نباتها و شربت گلو دردم تموم شده. اگه امشب به سرفه بیفته تنها چاره اینه که ویکس بخورم




795. خدایا ما با هم شوخی داریم؟!




پرواز دیشب خیلی طولانی بود.منهدم شدم تقریبا.
سرما خوردگی لعنتی خوب نمیشه. من که محلش نمیزارم البته.
داره بارون میاد. اولین بارون امسال شانس ما! از اون وقتاییه که دلم میخواد کز کنم زیر پتو و بخوابم اساسی. خوب که فکرش رو میکنم میبینم چه کاریه آدم بره باربکیو تو این هوا!
یعنی میتونم دوساعت دیگه بیدارشم؟


پ.ن. یه روزی باید یه خونه ای داشته باشم که شومینه داشته باشه. حتی اگه یه سوییت فسقلی بود


Sunday, December 26, 2010

794. نسیمی خوش که از مابین مشرق و شمال وزد و آنرا صبا گویند




اینایی که همه عکسهاشون تاریک روشنه ویا عینک یا کلاه نصف صورتشون روپوشونده و کلا در هاله ای ازابهام به سر میبرن.
و عجیب زیبا هستن و لطیف و دلنشین و دوست داشتنی...
آدم سیر نمیشه از نگاه کردن عکس هاشون



793. همه چی داغونه




پرواز امشب به دلیل هوای نامناسب مقصد ( ِ خراب شده) کنسل شد، افتاد برای فردا صبح. فردا میخواستیم با چندتا از همکارای ایرانیمون بریم باربکیو که مثلا وسط هفته ست و خلوته و همه نسبتا فردا برنامه شون جور بود. اصلا پیشنهاد من بود که بریم بیرون تا هوا خوبه. بعد الان من نمیتونم برم دیگه. بعد الان من عصبانیم اساسی. یه بار هم که من خواستم آنتی سوشال نباشم، نشد.

خیر سرم صبح خواستم 4-5 ساعت بخوابم بعد از پرواز. چهاربار رفتم دستشویی، سه بار آب خوردم، سه بار شربت سرفه. چهاربار موبایل رو چک کردم ببینم پروازم رو عوض کرده یا نه! تمام مدت باقی مانده هم یک عالمه فکر بیربط توی مغزم رژه میرفت! تازه اینا بعد از خوردن 3 تا قرص بود که مثلا خوب بخوابم. نمیدونم قرصها باهم نساختن یا با من.
تقصیر منه که صبح نایستادم همونجا پیله کنم تا پروازم رو عوض کنه. رمز پیشرفت و موفقیت در این دوره زمونه در همه موارد "پاچه پاره بازی" ست. من احمق هی نجابت میکنم و هی رعایت حال این و اون رو، نتیجه ش هم میشه این. هی من زنگ میزنم هی میگه نگران نباش من باهات تماس میگیرم. وقتی یکی میگه بزارش به عهده من، باید فاتحه ش رو بخونی.

مردم توی تهران اکسیژن ندارن که نفس بکشن، توی اروپا زندگیشون از برف فلج شده و مسافرها توی فرودگاه گیر افتادن، توی افریقا آب تمیز ندارن بخورن... اون وقت من اینجا ناراحتم که چرا نمیتونم برم پیک نیک! عجب بی چشم و رویی هستم واقعا


پ.ن. دوست دارم برم خوب. غیر از همین اتفاقات الکی کوچیک چیز دیگه ای نیست که بهش دلخوش کنم.



792. سالی که نکوست...





برنامه ماه دیگه م خیلی بده. بازم سه روز off رو که درخواست کرده بودم که برم تهران بهم ندادن.
دعا کنید امشب پروازم کنسل بشه. از ته دل دعا کنید، با تمرکز و خلوص نیت





Saturday, December 25, 2010

791.




آدمها وقتی در یک رابطه هستن هرچند وقت یکبار باید یکیشون بزاره بره دور بشه یه مدتی. مسافرتی، ماموریتی، کوفتی... فرصت خوبیه که بفهمن که واقعا این رابطه یه معنایی داره یا فقط " باری به هرجهت " هستش. که احساس خاصی بینشون هست یا صرفا عادت کردن به همدیگه فقط. که دلشون تنگ میشه یا به نبودن هم عادت میکنن...
نکته مهم اینه که چشمهاشون رو هم باز کنن و چیزی رو که دارن میبینن جدی هم بگیرن و هی خودشون رو نزنن به این راه اون راه. من دیدم. جدی نگرفتم. انقدر خودم رو زدم به اون راه که گم شدم کلا، هنوزم که هنوزه پیدا نشدم...

دیدین گاهی آخرین لحظه قبل از به خواب رفتن یه چیزی به ذهنتون میرسه؟ مثلا جواب سوالی که نمیدونستین یا چیزی که تمام روز بهش فکر کردین و یادتون نیومده. دقیقا قبل از خواب ضمیر ناخودآگاه فعال میشه و یه چیزای ساده رو که توجه نمیکردی میاره توی مغزت. این پست نتیجه جنبش ضمیر ناخودآگاه وقت نشناس منه که دم صبح قبل از خوابیدن جفت پا پرید توی سرم و تمام مدتی که مثلا خواب بودم، داشتم بهش فکر میکردم کاملا غیر ارادی. ده ساعت داشتم تلاش میکردم به خودم تلقین کنم که " تو خوابی الان" !


پ.ن.1. نظریه ش درسته واقعا. من هر دو حالتش رو تجربه کردم. پیش اومده که چند روز اول دلم تنگ شده برای کسی، بعد از ده روز دیگه دلم تنگ نشده و بعد از دوهفته ترجیح میدادم دیگه نبینمش! همین کافیه که بفهمی ادامه دادنش اشتباهه. مشکل اینه که اون طرف قضیه به این راحتی این رو درک نمیکنه. متاسفانه این دفعه من اون طرف قضیه هستم.

پ.ن.2. دلتنگی زوری نیست. اشکالی هم نداره اگه دلتون برای کسی تنگ نمیشه. ولی ادامه دادن رابطه با همچین کسی اشکال داره. از ما که گذشت. گفتم که عبرت بشه برای شما جوونها


پ.ن.3. یک کریسمس دیگه بدون اسکروچ ...


Friday, December 24, 2010

790. کلا دو حالت داره، هرکدوم راحتی




جناب ترزیدنت گیر داده که منوچهرمتکی، وزیرامورخارجه سابق ایران، پیش ازسفربه آفریقا درجریان برکناری خود بوده است.+
آره خوب، ظاهرا شما خودت در جریان نبودی که فرستادیش ماموریت.



789.




همه جا پُره از خبرهای مربوط به اعمال نفوذ م.شایی بر روی ان، که دیگه اوجش توی مصاحبه باخبرنگار ترکیه ست که ان به تته پته افتاده (!) و این جناب قیچ قیچ بهش تقلب رسونده.
10-12 سال پیش کتاب "راسپوتین" رو خوندم. یادم باشه این دفعه رفتم ایران بیارمش دوباره بخونمش. همون موقع هم یادمه یه جورایی سهمگین بود به نظرم.
توی ایران نه تنها تاریخ تکرار میشه (تند تند) بلکه تاریخ بقیه هم برامون تکرار میشه حتی. همچین ملت تاریخ دوستی هستیم...


788.




غروب جمعه است گویا
عرض کردیم جهت تنویرافکارعمومی که احیانا نمیدونن چرا دلشون گرفته



Thursday, December 23, 2010

787. امشب دل من هوس رطب کرده





تقریبا دو ساعت دیگه باید طلوع آفتاب باشه. به شدت وسوسه شده م که بیدار بمونم و اون موقع برم کنار دریای پشت خونه طلوع خورشید رو تماشا کنم. ولی راستش یه کم میترسم. درسته که اینجا امنه ولی دیگه تا این حد هم نمیتونم اعتماد کنم. بالاخره یه روزی این کار رو میکنم حتما.

دلم هوای قدیما روکرده که میرفتیم شب کنار رودخونه چادر میزدیم یا اون چند روزی که وسط یه جنگل بکر و پرت و پلا توی شمال بودیم که تنها موجود زنده غیر از ما خرسها بودن . دلم آتیش کنار آب میخواد. بشینی کنارش و به ترق توروق سوختن چوبها گوش بدی.


پ.ن. تازگی گیر دادم به طلوع و غروب آفتاب! فردا مثلا قرار بود برنامه بزارن دوستان بریم پیک نیک تا هوا خوبه. همه پیچوندن. یه بار من جمعه تعطیلم ها...


786.Too late for yesterday, Too early for tomorrow





نشسته ام Insomnia میبینم وبلال میخورم خِرت خِرت
و چای میخورم قلپ قلپ
و شلغم میخورم ...
شلغم صدا ندارد. شلغم مزه ندارد. شلغم خاصیت دارد، بیشتر از همه خوردنیهای خوشمزه و خوش صدا.


همیشه دوست داشتم تنهایی فیلم ببینم. ولی فیلم دیدن های دونفره پنجشنبه شبهامون رو دوست داشتم.
آل پاچینو و چشمای تو که از ذوق برق میزد وقتی فیلمهاش رو میدیدی.


Wednesday, December 22, 2010

785. مسئلتُن





من یه سوال دارم. با تجربه ها جواب بدن لطفا.
سینوزیت اینجوریه که اگه یه بار برات پیش بیاد دیگه دائمی میشه و هربار سرما بخوری همین آشه و همین کاسه؟ به خدا حوصله دکتر رفتن ندارم. یکی همین جا جواب بده من دوزاریم بیفته که چه خبره. با وجود ید طولایی که در زمینه سرماخوردگی دارم، هیچ وقت سینوزیت رو تجربه نکردم تا همین سرماخوردگی قبلی. اینه که نمیدونم هر دفعه تکرار میشه یا چی کلا؟ از هیچ آشنایی هم نمیشه بپرسم چون همه دعوام میکنن که مریض میشم همش! (سالی دوباره فقط)

حالم خوبه ها. فکرنکنید مریض شدم، منم بهش فکر نمیکنم.
ولی سردرد لعنتی...


پ.ن. میگن سیر آنتیبیوتیک طبیعیه. انقدر سیر خوردم که سرگیجه گرفتم حالا!



784.Coming soon




من فقط عاشق اینم
که حال تو رو بگیرم

بزارم برم جدا شیم
ریخت نحس ت رو نبینم



پ.ن. پاپ مدرن زیرزمینی
با این وضعی که اینا پیش میرن چندان هم دور نیست



783.





ببینم عکسهای شب یلداشون رو کی دوستاش میزارن.
بازم به معرفت دوستاش اقلا... ما چهارتا عکس جدید ببینیم شاید




782. شما ماستت رو بخور





دیشب بی بی سی فارسی برنامه داشت برای شب یلدا، ملت زنگ میزدن و ازشب یلداشون میگفتن که چطوره و اینا. یه خانومی از ایران و یه آقایی از سوئد همزمان روی خط بودن. خانومه کلی لطیفانه از مراسم و تاریخچه شب یلدا گفت. بعدش نوبت آقاهه بود. برگشت گفت تا وقتی ایران بودم که خانواده مراسم رو بجا میاورد و ما هم اجبارا شرکت میکردیم کم و بیش. ولی حالا که اومدم اینجا و خودم خونه زندگی دارم هیچ علاقه ای به زنده نگه داشتن این سنت ندارم و اصلا هیچ معنا و مفهومی در این رسم پیدا نکردم تا حالا و اگر کسی میدونه معناش چیه بگه که منم بفهمم (تریپ من دوست دارم یاد بگیرم، امکانات نبود!)
!
یه ساعت مردم داشتن گل لگد میکردن ظاهرا. حقته همون سوئد باشی یخ بزنی اصلا با این همه بی ذوقی. زنگ زده بود بگه دور من یکی رو خط بکشید



Tuesday, December 21, 2010

781. به نام او که ویروس را آفرید




جناب قدر قدرت خان!

جان این صد و بیست و چهارهزارتا عزیزت، بگیر اون ورتر. باز زوم کردی رو من که چی؟ فقط موقع تقسیم ویروسها که میشه یاد من میفتی؟ لطفت کم و زیاد نشه. بنده دو هفته پیش سهمیه م رو دریافت کردم، خیلی هم بیش از ظرفیتم. باز من رو با زین العابدین بیمار عوضی گرفتی انگار. اون دوتا کوچه بالاتره. بگیر اون ور جان عزیزت. حوصله ندارم و جون آنتی بیوتیک خوردن نیزهم.



780. نمیشه





وقتی نمیشه محکم بگیریش توی بغلت، چطوری باید تسلیت بگی آخه...
وسایل ارتباط جمعی اصلا به درد مواقع حساس نمیخورن


Monday, December 20, 2010

779. فرمایشاتی می فرمایید





فرمودن دادگاه فرمایشی ست
جلو جلو گفته هر حکمی بده باطله که بعد مجبور نشه فکر کنه که باید طرف کی رو بگیره.
راستم میگه، دادگاه فقط دادگاه صادق صداقت زاده جانی. دادگاه بین المللی کیلو چنده. اصلا "ملل" که میگن یعنی شرک. ملت فقط یکیه، اونم امت اسلام...



پ.ن. سخنگوی دولت هیچ کاره امریکا امروز در جواب طنازیهای ایشون، طی یکی بیانیه رسمی اعلام کرد: چاییدی
پ.ن.2. این احمقها رو بگو گه انقدر حرفهای این رو جدی میگیرن که جواب هم میدن بهش! عادت نکردن هنوز؟!


778. " توو رووحتون" هم دیگه جواب نمیده





هربار که توی گودر پرسه میزنم و خبرهای جدید رو میخونم و طنزهایی که بچه ها دربارشون مینویسن و کامنتها... پخش زمین میشم از خنده بابت اینهمه ذوق طنازانه، با چشمهای خیس از اینهمه خبر بد و بدتر و بدتر.
انگار هرچی اتفاقات بدتره همه حس طنزشون قویتر میشه. انگار این جوری دردش رو کمتر حس میکنیم. زندگیه برامون درست کردن؟!


پ.ن. خوشحالم که ایران نیستم. خوشحال که نه، یه جورایی راضیم نسبتا. ولی باعث نمیشه نگران نشم برای اون همه آدمی که اونجا هستن و برام مهم ن و هیچ کاری براشون نمیتونم بکنم. گاهی فکر میکنم حالا که از اینجا این طور کفرم درمیاد و حرص میخورم، اگر ایران بودم چه حالی داشتم. سکته کرده بودم تا حالا حتما.



Sunday, December 19, 2010

777. STATEMENT not question





سه شنبه آخرشب بود. از پرواز نکبت اسکندریه برگشته بودم. خسته و کم طاقت برای شنیدن صداش. هنوز لباسام رو عوض نکرده بودم که زنگ زدم. و خبرهای خوبی منتظرم نبود. پیشنهاد نهایی شون رو براش فرستاده بودن. جریان رو بهم گفت و پرسید خوب، چی میگی؟ ازنظر منطقی منظورمه...
یادمه که کنار درهال نشستم روی زمین. یادمه که سعی کردم خیلی منطقی برخورد کنم، خارج از مسایل احساسی! گفتم منطقیش اینه که قبول کنی. نمیدونم انتظار داشت چه جوابی بشنوه، هیچ وقت نپرسیدم. یادمه که تا یک ساعت همونجا نشسته بودم هنوز و فکر میکردم منطق چیه و کی بود که با صدای من همچین جوابی داد. و البته که هنوزواقعا باور نکرده بودم چه اتفاقی داره میفته. هنوز فکر میکردم شاید یه معجزه ای بشه...
اینا رو نگفتم که ذکر مصیبت خونده باشم. اینا رو نگفتم که بگم هی نشستم فکر میکنم چی شد چی نشد. نه. اتفاقا این دفعه اصلا بحث فکر کردن درکار نبود. این جریان یه دفعه همینجوری به ذهنم رسید. خواستم بگم وقتی ازتون سوال میکنن همیشه منتظر جواب نیستن. گاهی سوال کردن صرفا یه روش خبر دادن ه. تصمیم قبلا گرفته شده و " شما چی دوست دارین" صرفا تعارفی ست جهت خالی نبودن عریضه.
خنده م گرفت که چقدر خودم رو جدی گرفته بودم که مثلا مشورت کرده با من (به تو چه آخه! زندگی یکی دیگه ست). شایدم اون موقع طبیعی بود، آدم گاهی وقایع رو اون طوری که دوست داره باشن، تصور میکنه. اینجوری دردش کمتره لابد.
همین دیگه. من خنده م گرفت، گفتم بنویسمش، دورهم یه کم بخندیم...


اینا رو بیخیال حالا، دیروز روز جهانی مهاجرت بود ظاهرا...
احتمالا باید تبریک بگیم به خانه به دوشان عزیز



776. نوشدارو بعد از پریدن مرغ از قفس





امروز تو روزنامه نوشته بود که از اول سال آینده قوانین ویزای کاری امارات راحت تر میشه و اون محدودیت شش ماهه رو که قبلا بود برمیدارن. (توضیح: قبلا اگر کسی کارش رو عوض میکرد تا شش ماه نمیتونست ویزای کار جدید بگیره)

خسته نباشن واقعا! حالا دیگه؟ یه کم دیر لطف کردین. یک سال و نیم دیر...
فقط میخواستن گند بزنن به زندگی من.
well done



775. لکن اینگونه نباشد که هر غلطی خواستین بکنین...





دیوار کوتاه تر از دیوار ما گیر نیاوردن. appraisal های شش ماهه رو انجام دادن، هرچی خرکاری کردیم بیخیال شدن، ولی از اینکه من یه بار پاسپورتم رو توی دستگاه کپی جا گذاشتم نگذشتن! اعصاب برای آدم میزارین که حافظه داشته باشه آخه؟!
سه بار هم که مسافرهای درست و حسابی یه تور ما خورده بود که بلد بودن نامه تشکرآمیز برای ما بنویسن، اینا ملا خورش کردن رفت. خیال خام کردن البته. رفتم به آقای رییس گفتم من نامه داشتم از مسافرها، اسنادش هم موجوده (کپی نامه ها رو نگه داشتم، کار از محکم کاری عیب نمیکنه). باند بازی راه انداختن. خبر ندارن که پاش بیفته ما ایرانیها واسه خودمون کلی مافیا هستیم، درسته تعدادمون کمه ولی کیفیت داریم در عوض. یه آدم بدجنس نامرد رو گذاشته معاونش که دهن همه رو سرویس کرده سالهای ساله . قراره با همکارا هر ماه یه بخشی از حقوقمون رو جمع کنیم بدیم به این زنیکه که نیاد سرکار! همه این آتیش سوزوندن ها هم کار اینه. دو روز دیگه که بحث پاداش آخر سال مطرح میشه از روی همین appraisal ها محاسبه ش میکنن.
حق ما خوردن نداره آقا جان
از گلوی خودمون هم به زور پایین میره...


پ.ن. خیلی پیش میاد که مسافرها زبونی تشکر میکنن ولی خیلی کم پیش میاد که کتبی چیزی بنویسن. اون هم مسافرهای ما که بیشترشون نمیدونن که همچین فرم هایی هم هست برای نظر دادن. اینه که داشتن همچین نامه هایی زیاد پیش نمیاد و بنابراین خیلی مهم هستن برامون. مخصوصا من عمرا به کسی نمیگم که چیزی برامون بنویسه!


Saturday, December 18, 2010

774. چه چیز تو را از مهربان شدن با من مایوس میکند؟*




سومین دفعه ای بود که رفتم خونه ش. در بحبوحه مریضی...
ساعت 12:30 رفتیم یه داروخانه شبانه روزی پیدا کردیم که من مسواک بخرم.

من که مسواکم رو نذاشتم توی خونه ت، چرا ترسیدی پس؟!



* حمید مصدق


773. تعارضات زندگانی...





این زندگی لعنتی پُر ازتصمیم گیری های سخته، لحظه هایی که باید انتخاب کنی
بین کاری که دوست داری انجام بدی و کاری که باید انجام بدی
بین فیلم دیدن و حموم کردن مثلا ...


پ.ن. چرت زدن دَمِ غروب روی مبل یکی از لذت بخش ترین کارهای اشتباهیه که تازگی خودم رو تسلیمش کردم. فقط نمیدونم با سردرد بعدش چکار کنم. دیشب که دوبار با سردرد بیدار شدم تا صبح!



Friday, December 17, 2010

772. سرم چرا درد میکنه حالا؟!




عصر که برمیگشتم خونه هوا به طرز باورنکردنی ای عالی بود. دلم میخواست میرفتم دوبی. مارینا واک یا JBR مثلا یا آیریش ویلیج حتی. بیرون، هوای آزاد، آدمهای خوشحال و متفاوت و تمییز(یه چیزی غیر از این هندی پاکستانی ها و عربهای تکراری که توی شارجه همه جا میبینم هر روز).
این روزا که حتی مال ها هم خوشگل شدن حتما، برای کریسمس باید تزیینشون کرده باشن تا حالا. بدجوری وسوسه انگیز بود. شاید اگه جمعه نبود واقعا میزدم میرفتم دوبی، یا اگه فردا صبح کله سحر پرواز نداشتم یا اگه...
به جاش اومدم خونه، روی مبل ولو شدم و از خستگی خوابم برد و یک روز قشنگ دیگه هم حروم شد.
فکر اینکه 70 کیلومتر رانندگی کنم برم تا اونجا که قدم بزنم و آدمهای خوشحال رو نگاه کنم و عکس بگیرم وبعد از دو ساعت هم دوباره همه این راه رو برگردم... خوب راستش یه کم احمقانه ست به نظرم.
شاید یکی از همین روزا برم
آره، یکی از همین روزا

سینما هم باید برم. خیلی وقته که باید برم...


Thursday, December 16, 2010

771. این محرم و صفر است که فتنه را زنده نگه داشته






یه عمر خواستن بکنن توی مُخمون که: "این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته"

محرم ش رو که خودشون از ترس تعطیل کردن، صفر هم که خیلی وقته رفته سفر کلا ...



770. حسن تصادف




از وقتی این یارو صاحاب فیس بوک به عنوان مرد (پسرک) سال انتخاب شده، این فیس بوک پاک به هم ریخته!
به نظر من که بسیار انتخاب بیجایی بود، مخصوصا با این نوآوریهای بیخود و زورکی سایت که کلا با روح دموکراسی خواهی دنیای مدرن منافات داره.


Wednesday, December 15, 2010

769. Your horoscope




توی فال ت تو روزنامه نوشته بود:
this week try to do something new

با دوست داشتنِ من شروع کن. سعی کن اقلا، شاید خیلی هم سخت نبود. دوست داشتن آدمها از دور راحت تره...



پ.ن. هر وقت من یاد گرفتم توی ستون فال ماه تولد، فقط (یا اقلا اول) ماه خودم رو بخونم...



768.




میشه بیام تو بغلت؟ لطفا...


Tuesday, December 14, 2010

767. دلشوره های لعنتی





بعد از 8 روز امشب بالاخره دارم میرم سرکار! اون هم طولانی ترین پرواز.
هرچی ماه پیش خرکاری کردم با این مریضی و خونه نشینی جبران شد. شاید هم استراحت خوبی بود، نمیدونم. حس خاصی ندارم از بس که دلشوره هام شروع شدن دوباره و از عصرحالم خراب میشه. لعنتی هر روزش حس غروب جمعه رو داره. هر روز هم که نمیشه پاشم برم سر مردم خراب بشم که تنها نباشم مثلا. وقتی برمیگردم خونه باز همون آش و همون کاسه.
قرص ها دیگه چاره ساز نیستن. باید دوزشون رو زیاد کنم احتمالا.
یه روزی بالاخره باید یه فکر اساسی برای این مشکل بکنم. دهنم سرویس میشه هرسال بدتر از پارسال. کاش میشد اول زمستون بخوابم و بهار بیدار بشم. شایدم بیدار نشم اصلا، چه کاریه...


خدا رو شکر که نیست. هیچ توضیحی برای این روانگردانی مسخره ندارم.
هرچند، اون وقت که اینجا بود تنها سالی بود که انقدر قضیه حاد نشد...



Monday, December 13, 2010

766. تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار






دریا و آسمانی که پشت سرت به هم می پیچند
وکسی دراین سوی تصویرت، به خود...
آنها از حسادت خنده هایت و
او از حسرتش


این چه دنیای کوچکی ست
که آسمان و دریایش به هم میرسند و
انسانهایش نه!


خنده ات
نه دریچه ای به سوی بهشت
که خودِ خودِ بهشت است.
در برزخ که باشی
به نسیمی از بهشت دل خوش میکنی





پ.ن. باز هم به بهانه عکسی دیگر
لبخندی که بر لب مینشیند و اشکی که به چشم نمیرسد
بغض
بغض
بغض




765. Mona Lisa Smile





I'm not saying NO to "YOU"

You are not saying anything; you never did





Sunday, December 12, 2010

764.





شماها یادتون نمیاد
یه زمانی "کیمیاگر" نقش "خداحافظ گری کوپر" رو بازی میکرد و کوئیلیو هم نقش شریعتی رو...


من باب نقل قولهای راه به راه!




Saturday, December 11, 2010

763. آره بابا! کوروش هم بسیجی بوده





چطور بوعلی سینا و خیام و رازی(روحش شاد) عرب بودن، اون وقت ایشون ایرانی هستن؟! حالا درسته اون موقع ثبت اسناد درست و درمونی وجود نداشته و کلا نصف دنیا هم جزو امپراتوری پارس بوده ولی دیگه انقدرهم شیر تو شیر نیست که...
میگن اسنادی هم به دست اومده که نشون میده کعبه جای همین برج میلاد بوده اصلا. این اعراب دوست و برادر در حمله دوستانه شون یادگاری برداشتن بردنش با خودشون.


ماشالله خوب داره خودش رو برای دور بعد آماده میکنه. از ویژگیهای رییس جمهور شدن، "توهم" رو که خوب داره...



762. Flirting with Google Reader




گودر همون لحافی ه که وقتی میخوای صدای گریه ت شنیده نشه سرت رو میکنی زیرش.
گودر همون برفی ه که وقتی حوصله هیچی رو نداری کبک میشی و سرت رو میکنی توش.
گودر همون دکون عطاریه که همه چی توش پیدا میشه، از خبر بگیر تا دستورالعمل های مفید روزانه و...

گودر همون جاییه که ما توش پرسه میزنیم
وگاهی حتی بیشتر
توش زندگی میکنیم


پ.ن. خوب تو که انقدر کارت درسته بیا این فرمهای دانشگاهها رو هم برای من پر کن دیگه. خیلی سختن به خدا...



761.




دمِ غروب همش احساس میکردم غروب جمعه ست وزنگ میزنه. از کجا به همچین نتیجه ای رسیدم، نمیدونم. آدمه دیگه، گاهی الکی احساساتی میشه. خوبیش اینه که تله پاتی نداریم باهم.


فردا میرم یه ماوس میخرم و یک پایه دوربین. استعدادهای عکاسیم به دلیل بی پایه بودن داره نشکفته میمونه، حیفه.



760. کاش اقلا بُرده باشم






چند روزه وقتی بیدار میشم مچ دستم به شدت درد میکنه و تقریبا نمیتونم حرکتش بدم. فکر کنم شبها تو خواب مچ میندازم. عجب زوری هم داره این حریفم!




Friday, December 10, 2010

759. از دفترچه خاطرات یک آرزو به دل






ساعت 4 صبحه. همه پنجره ها رو باز کردم که هوا عوض بشه. یه باد سردی میاد که نگو. آسمون هم همچی بفهمی نفهمی به قرمزی میزنه. غلط نکنم میخواد برف بیاد...



پ.ن. همچین خیلی هم آرزو نمیکنم. از سال دیگه به مدت نامتناهی سالی شش ماه باید با برف سرو کله بزنم...
پ.ن.2. الکی زده 16 درجه! اثر باد رو محاسبه نکرده فکر کنم. صدای زوزه ی سگها هم بلند شده. این مملکت دمای هواش هم عجیب غریبه
پ.ن.3. امشب دلم هوس" دیسکاوری گاردنز" کرده. با اون شبهای تاریک و ترسناکش. به یاد اون سال که چقدر سرد بود و شب همش باد میپیچید بین ساختمونها...


758. به سلامتی آفتاب که بودنش یه درده و نبودنش...




منتظرم لب تاپ شارژبشه، ببرمش بشینم توی بالکن فسقلی بدون ویوو، زیرآفتاب نیمه جون جمعه بعداز ظهر، "کپی برابر اصل" کیارستمی نگاه کنم. قویا اعتقاد دارم (خوشم میاد از این اصطلاح) که آفتاب برای مریضی و میکروب کشی و بدن درد خوبه.


آسمون تمییزه، آفتاب دل انگیزی هم عشوه پراکنی میکنه. در این وانفسای سرمازدگی و آلودگی هوا، دیگه آدم از زندگی چی میخواد؟!
ومن موجود ناشکری هستم که خوشحال نیستم. وقتی اونی که باید باشه نیست،بالکن آفتابی (حتی با ویوو)، کوچه ها و کافه های پاریس و احتمالا کوهپایه های آلپ یا تورنتوی یخ زده هیچ فرقی باهم ندارن.




پ.ن. جای همه دوستانی که آفتاب ندارن رو خالی میکنم



Thursday, December 09, 2010

757. خفه میشویم






ایکاش ویکس خوردنی بود...

آقای خدای قادر مطلق! بنده که الان دماغم کیپ شده و گلوم هم ورم کرده به نظرت از کجا باید نفس بکشم؟
یه تجدید نظری تو این برنامه خلقتت بکن لطفا




756.






شیر با عسل و زردچوبه
چای با عسل و لیمو
آب جوش با عسل و لیمو

بامزی شدم از بس عسل خوردم!

آتیبوتیک بهترین قرص لاغری ست. اشتها و وزن اضافه و غیراضافه رو کلا باهم پاک میکنه. وقتتون رو با سایر موارد تلف نکنید



755. بر سر دوراهی





سر درآوردن از سایتهای این دانشگاهها خودش کلی تخصص میخواد
حسابی گیج شدم با این برنامه ها و اصطلاحاتشون
یه فلاسک چای گذاشتم بغل دستم، ببینم تا شب چیزی دستگیرم میشه از اینها بالاخره

نمیشه گفت از سرکار نرفتنم ناراحتم ولی همچین خوشحال هم نیستم
اصلا بهتر نشدم، اینجا انگار مد نیست پنسیلین بزنن. تا این آنتیبیوتیکها تموم بشن که من خودم هم تموم شدم.
فردا هم جمعه ست وبه اندازه کافی مشکل دارن. دلم نمیاد باز ریپورت سیک کنم. دیشب هم همش خواب پرواز دیدم و کلی استرس داشتم. با دماغ آویزون و تب هم که نمیشه رفت پرواز آخه...




754.




نمیشه بوسم کنی، سرما خورده م مریض میشی
فسقلی! آدم از بچه مریضی نمیگیره


پ.ن. هوای خونه به شدت ویروسیه. گلدونها رو گذاشتم توی بالکن




753.





هرچند وقت یک بار به سرم میزنه که همینجا بمونم و پول دربیارم و سالی یه بار یه سفری برم و نزدیک ایران باشم بتونم سر بزنم و خلاصه در همین زندگی روزمره احمقانه تنبلانه وقت تلف کنی ولو بشم و اصلا چه کاریه مهاجرت دوباره و بدبختی و از همه بدترتحمل سرما. با خودم میگم قراره امروز بشه فردا و بعدشم پس فردا دیگه. مگه چه اتفاق خاصی قراره بیفته مثلا. هدف همین گذروندن روزاست تا برسم به آخرش دیگه.
هربار که این فکرها شدت میگیرن شرکت گرامی یه گند جدیدی میزنه که دلم میخواد پاشم برم استعفام رو محکم بکوبم توی سرشون و هرجور شده بزنم برم یه جایی، حتی اگه همون هفته اول یخ بزنم بمیرم...



Wednesday, December 08, 2010

752. یک مبتلا به...





آدمها برحسب علایق شون در یک رابطه، به دودسته تقسیم میشن: گروهی که دوست دارن خودشون طرف رو بیشتر دوست داشته باشن، گروه دیگه اونهایی که دوست دارن طرفشون بیشتر اونها رو دوست داشته باشه. به عبارت دیگه گروه اول عاشق بودن خودشون رو ترجیح میدن و گروه دوم دوست دارن بیشتر معشوق باشن. و البته هرچند که خیلی مرزبندی مشخصی ندارن ولی با یه کم تجربه آدم میفهمه جزو کدوم دسته ست. بعد مشکل اونجایی پیش میاد که هر دو طرف یک رابطه در یک گروه باشن.
فکر کنم یکی از مشکلات ما همین هم گروه بودنمون بود احتمالا، اگر درست حدس زده باشم مدلش رو، هرچند دیگه اهمیتی هم نداره البته.
خلاصه که همون اول سعی کنید بفهمید مدل طرفتون چیه و وقت و احساس و انرژیتون رو الکی خرج نکنید


پ.ن. این که هرکس بتونه مدل خودش رو تشخیص بده، کمک شایانی میکنه.



751.





نشسته ام شکلات تلخ سق میزنم تخته تخته به قاعده ساندویچ
من هی میگم سرماخوردگی پاییزی برای من خطرناکه و افسردگی میاره، هی شیرین گفت مگه package ه؟!
بفرما...
همین روزهاست که بمیرم


پ.ن. میگم تهران بالاخره بارون اومد؟ هربار که بیرون رونگاه میکنم و هوا صافه، عذاب وجدان میگیرم که ملت تو تهران نمیتونن نفس بکشن.



750.






یعنی هرچی این پروفسور حسابی بدبخت زحمت کشید برای علم و افتخار کسب کرد برای مملکت، این پسر ناخلف سالی یه روز میاد تلویزیون و گند میزنه به همه چی کلا.
یکی هم نبود به این دکتر حسابی بگه بابا جان! آدم هرچی تو جوب میبینه که برنمیداره ببره خونه... حالا نمیشد پسر نداشته باشی؟!



پ.ن. همینجوری الکی. خواستم حواسم پرت بشه که حالم خوب نیست. این همه آدم در مناطق سردسیر، اون وقت بنده در این هوای معتدل و تمییز گریپاچ کردم! حال ندارم پاشم برم دکتر اقلا...



Tuesday, December 07, 2010

749.






من یه غلطی کردم یه چیزی درباره مرخصی استعلاجیهای باقی مونده م گفتم. خدا هم همین یکبار گوش شنوا پیدا کرد! گلودرد بدتر و بدتر شد و کم کم دارم mute میشم. سرفه هم که فقط موقع خواب شروع میشه نکنه یه وقت آدم بتونه بخوابه که خوب بشه! فردا شب بعد از مدتها با یکی دوتا آدم حسابی پرواز دارم. امیدوارم خوب بشم.
اصلا خاطره خوبی ندارم از گلودرد و قطع صدا و ریپورت سیک کردنهای متعاقبش! شیر و زردچوبه ش ولی...




748.





حیف این همه وقت و انرژی و ذوق و شوق که من به پای توی خودخواه گذاشتم که آخرش هم هرکاری دلت خواست کردی و نظرهیچ کس هم هیچ اهمیتی برات نداشته و نداره
راه ورسم این زمونه همینه انگار،عادت دادن دیگران که بعدش به هرسازت برقصن

تُف تو روت فیس بوک با این پروفایل جدید زوری مسخره ت


پ.ن. تغییر یک اصل ضروری نیست لزوما. یه کوفتی که خوبه، خوبه دیگه. هی قِر و فِردرآوردن نداره که هی از خودتون خلاقیت و نوآوری درمیکنید و محل سگ هم به ایمیل های وارده و واصله نمیگذارید.اَه...



Monday, December 06, 2010

747.





بنده قویا معتقدم که برای درمان گلودرد باید یه راهی بهتر و ساده تر از آب نمک غرغره کردن پیدا بشه.
نمیشه که آدم مریض هی یه لنگ پا بایسته توی دستشویی که!

پ.ن. متاسفانه فعلا این بهترین و تقریبا تنها راه حل ه




پ.ن.2. (یک روز بعد) این پست که دقایقی قبل از به خواب رفتن (با چشمان نیمه بسته) نوشته شده بود نمیدونم چرا انقدر لفظ قلم شد!



746. حال گیری





از الان برای اول ژانویه پروازها رو معلوم کردن که کسی درخواستی نده!
و از اونجا که من اسم دومم شانس الملوکه، به بنده پرواز مبارک بنگلادش افتاده، داکا... سه ساعت بعد از سال تحویل باید پاشم برم پرواز تا دو روز بعد! این پرواز هم حکایت اتوبوس جهانگردی مورچه و مورچه خواره، سالی دوبار به من میافته، اونم همچین موقعی...

خیلی پست هستن نامردا


745. به به به





سوپی درست کرده ام به غایت پُر ملات که باید با پلو بخورمش احتمالا!
مزد دست خویش خوریم و منّت شیر و زردچوبه اغیار نبریم


744. یاد ایام





گلویمان درد میکند و یکی هم نیست یک لیوان شیر و زردچوبه دستمان بدهد...
هی روزگااارررر...

743. گلویی که درد میکنه ببُر بنداز دور






یک روز هم که مریض شدم افتاده روز تعطیلم
پس من این چهار روز مرخصی استعلاجی باقی مونده امسال رو کی استفاده کنم؟!

پ.ن. مرخصی استعلاجی گرفتنهای ما (report sick) کلی دنگ و فنگ داره. ولی من هرسال هر 15 روز رو استفاده کردم. امسال نشد متاسفانه! (بگذریم که هربار هم که خیلی حالم بد نبوده کلی وجدان درد گرفتم بابت مرخصی گرفتن). اگه استفاده نکنیم نه پولش رو میدن نه اهمیتی میدن اصلا. چه3 روز در سال استفاده ش کنی چه 15 روز، فرقی نداره. بنابراین عقل سلیم حکم میکنه که از تنها حق نسبتا باقی مونده مون استفاده کنیم. حالا شاید امسال این چهار روز رو بهشون بخشیدم، سگ خور...




Sunday, December 05, 2010

742. تلخ همچون من






وقتی از سرکار برگشتم (طبق معمول با کم خوابی رفته بودم!) انقدر الکی سرحال و شنگول بودم که میخواستم همین امشب دانشگاهم رو پیدا کنم، حمام کنم و حتی لباسهام رو برای عروسی در پیش رو امتحان کنم و ذوق کنم. کم کم داشتم نگران میشدم!
کم کم پای لب تاپ خوابم برد و روی مبل یکی دوساعتی چُرت زدم و وسطش زنگ زدن یه مشت پرواز هم بهم دادن و من هم اون وسط قبول کردم! خلاصه نتیجه این شد که وقتی بیدار شدم دوباره به حال نرمال خودم برگشته بودم: کسل و بیحال . حس نداشتم حتی برم یه آبی به صورتم بزنم. خوب خیالم راحت شد، حالم خوب شد ظاهرا...

الان هم نشستم قهوه تلخ میبینم که سی دی هاش رو بابا بهم داده بود. میگم سهم یارانه من رو میدن به خونواده در تهران، این یعنی اینکه من هنوز عضو اون خونواده حساب میشم و بنابراین میشه از سی دی های قهوه تلخ اونا استفاده کنم دیگه. نه که خیلی warning داشت اولش، اینه که نگران شدم نکنه سابقه دار بشم توی FBI...



741. باشه، بهش میگم




تصور دوباره دیدنت ترسناکه
و تصور هرگز ندیدنت دردناکتر


کلید زیر پادری ه
اگر خواستی سورپرایزم کنی



Saturday, December 04, 2010

740. لطفا

ای کسانی که ایمان آورده اید! کاری به کار کسانی که ایمان نیاورده اند نداشته باشید

مچکرم

Friday, December 03, 2010

739. Ferrari World






این دفعه ابوظبی از دوبی جلو زد
Ferrari World امروز افتتاح شد
دور نیست روزی که خبر افتتاح بزرگترین دیزنی لند رو هم در امارات فسقلی عربی بشنویم. عجیبه که هنوز دست به کار نشدن!





738. نازی ناز کن که نازت پُر از نیازه...




دلیل اینکه ناز نمیکردم دقیقا همین ترس بود. هرچند که بلد هم نیستم بدبختانه، ولی این نگرانی هم بی تاثیر نبود. میدونستم که اهل ناز کشیدن نیست ولی نمیخواستم ریسک کنم وامتحان کنم نکنه که حدسم درست از آب دربیاد که اون وقت باید ناز خودم رو هم خودم میکشیدم. یه چند موردی هم که پیش اومد ناز کردن نبود، واقعا ناراحت شده بودم و دلجویی درکار نبود و من هم پِیِش رو نگرفتم دیگه. شاید اشتباه کردم. شاید باید امتحان میکردم. چی میشد مثلا؟ فوقش میشد مثل الان دیگه...از سیاهی بالاتر که رنگی نیست.

از قدیم یه چی میدونستن که گفتن : نازکش داری ناز کن، نداری پاتو دراز کن


پ.ن. وقتی یکی رو دوست داری همونجوری که هست دوستش داری. با خونسردیش، با غرورش، با عدم وابستگیش به زمین و زمان، با مهربونیِ زیر زیرکی ش، با بوی سیگارش. وگرنه عاشق پراد پیت و جرج کلونی شدن که ساده ترین کار ممکنه (برن جلو بوق بزنن)
با همه ویژگیهاش، غیر از خاصیت لغزندگی و رفتندگیش!



Thursday, December 02, 2010

737.





اگر تنهاترین تنهایان شوم، بازهم گودر با من ست
او جایگزین همه نداشته هایم است


* شریعتی و اینترنت



736. اینم از آخر هفته ما






اتفاقی رفتم توی سایت شرکت که ببینم فردا با کیا پرواز دارم، همینجوری الکی. یه دفعه دیدم پرواز سه ساعت تاخیر داره و اس ام اس نزدن خبر بدن! زنگ زدم میگم چه خبره چرا اینجوریه. میگه اُه ساری ساری، سرمون شلوغ بود وقت نشد اس ام اس بزنیم. حالا قطعی شد مسیج میدم برات... سرت شلوغ بود؟ دِ مرد ناحسابی اگه من فردا ساعت 6 بیدار میشدم و میومدم سرکار که اونجا رو روسرت خراب میکردم که... شب جمعه ای ملت تعطیل شدن کلا! (کلمه درستش "تعطیل" نیست البته، فراتر از این حرفاست)





735. جو زدگی هم حدی داره. اَه






ژانر: همکارای روسی و نپالی و خلاصه غیر عرب ما که برداشتن پرچم امارات زدن به ماشینشون و هی توی فیس بوک این روز رو به هم تبریک میگن و عکس پروفایلشون رو عوض کردن حتی!
تو رو سننه آخه؟!




734. سرم رففففت






من کلا به سر و صدا خیلی حساس هستم. خیلی وقتها از یه فروشگاه میزنم بیرون بخاطر صدای موزیک بلندش. یا جایی که چند نفر دارن بلند حرف میزنن (یا حتی یه نفر بلند حرف میزنه) سریع کلافه میشم. حتی پشت در خونه یه یادداشت "زنگ نزنید" گذاشتم.
ولی از همه چی بدتر بوق ماشین و اگزوز موتوره. اون از دیشب که نذاشتن بخوابم و صبح پدرم دراومد تا بیدارشدم، اینم از الان که خسته م میخوام پنجره رو باز بزارم که مثلا خیر سرش دو روز هوا نسبتا خوبه و میشه کولر رو خاموش کرد. با بوقهای ممتد و بدصدای عروس کشونشون... گندش رو درآوردن. تازه صدای این بوفهای شیپوری استادیومی هم میاد. یه چیزی شده تو مایه های روز قبل از چهارشنبه سوری که مغز آدم رو به ... میدادن با اون ترقه های پشت سرهم و متصل !

من از روز ملی امارات متنفرم و تا جایی که من میدونم حق هم دارم. اینم مثل نماز جمعه شونه که برای رضای خدا دهن بندگانش رو سرویس میکنن با سر و صدای سخنرانی و خطبه شون و با ماشینهایی که مثل گوسفند هرجا اراده میکنن ولشون میکنن وسط خیابون و راه همه رو میبندن که خیر سرشون برن مسجد. حتما قبول میشه عباداتتون...




733. 22 بهمن شون اینا...






همچنان جریان جشن و سرور روز ملی ادامه داره و از در و دیوار پرچم میباره. امشب هم ظاهرا قراره برج خلیفه شون چراغونی و آتیش بازی و این برنامه ها باشه، فقط مونده شکیرا و بیانسه رو بیارن! باورشون شده علی آباد هم شهریه. 39 سال پیش اززیراستعمار انگلیس دراومدن والان مستعمره هند هستن رسما.

داشتم فکر میکردم چه حیف که ما روز ملی نداریم، بعد دیدم ما همیشه واسه خودمون کسی بودیم و مستعمره نبودیم که روز استقلال داشته باشیم و این خیلی خوبه (زرشک!). البته ما هم یه روزی داریم که از در و دیوار پرچم میریزه و سعی میکنن به زور احساسات وطن دوستانه مون رو تحریک کنن، منتها یه فرق کوچیکی داره:

همه جای دنیا روز استقلال و آزادیشون رو جشن میگیرن، تو ایران روز بدبختی و اسارت و "دیدی چه غلطی کردیم!" رو...
مملکته داریم؟ نداریم که...



Wednesday, December 01, 2010

732. خودت گیر میدی ها






اینهمه چونه زدم پرواز فردا رو با یه چیز بهتر عوض کنم آخرش هم با یه بدتر عوضش کردن. با خواهش و التماس و این تن بمیره، منم که دچار سندرم گوش مخملی هستم، قبول کردم. بیروت یکی از کابوسهای برنامه ماهانه من!


دیروز شربتهای معده رو ریختم دور، امشب دل درد گرفتم! شانسه یا قسمته یا نشونه ست یا کلا منظورت چیه خدا؟ با هم قد خودت شوخی کن.



731. دوم دسامبر






لامصب برداشته لکسوس مامانی رو تزیین کرده در حد پیکان جوانان گوجزه ای57!
درست حدس زدین، روز ملی امارات است و احساسات ناسیونالیستیشون به عربانه ترین شکل ممکن زده بالا
خدایا دمت گرم! پول رو به کی میدی




730.





با سه ساعت خواب پاشدم رفتم 8-9 ساعت پرواز. طبعا کار احمقانه ای بود.
دلم از همه بیشتر برای هلاهوپم تنگ شد (از شما چه پنهون حتی بیشتر از لب تاپ). بعله، من این قابلیت رو دارم که با یک میله پلاستیکی همچین ارتباط لطیفی برقرار کنم در این مدت کوتاه، درحد دلتنگی حتی. فکر کنم اگه مثلا یه سگ بیارم استعفا بدم بشینم توی خونه که یه وقت حوصله ش سر نره!

به نظر من حتما هلاهوپ رو امتحان کنید آدم دچار یه جور شعف خنگولانه الکی خوشانه میشه، گیرم فقط 2-3 دقیقه، بازم خوبه