Saturday, December 25, 2010

791.




آدمها وقتی در یک رابطه هستن هرچند وقت یکبار باید یکیشون بزاره بره دور بشه یه مدتی. مسافرتی، ماموریتی، کوفتی... فرصت خوبیه که بفهمن که واقعا این رابطه یه معنایی داره یا فقط " باری به هرجهت " هستش. که احساس خاصی بینشون هست یا صرفا عادت کردن به همدیگه فقط. که دلشون تنگ میشه یا به نبودن هم عادت میکنن...
نکته مهم اینه که چشمهاشون رو هم باز کنن و چیزی رو که دارن میبینن جدی هم بگیرن و هی خودشون رو نزنن به این راه اون راه. من دیدم. جدی نگرفتم. انقدر خودم رو زدم به اون راه که گم شدم کلا، هنوزم که هنوزه پیدا نشدم...

دیدین گاهی آخرین لحظه قبل از به خواب رفتن یه چیزی به ذهنتون میرسه؟ مثلا جواب سوالی که نمیدونستین یا چیزی که تمام روز بهش فکر کردین و یادتون نیومده. دقیقا قبل از خواب ضمیر ناخودآگاه فعال میشه و یه چیزای ساده رو که توجه نمیکردی میاره توی مغزت. این پست نتیجه جنبش ضمیر ناخودآگاه وقت نشناس منه که دم صبح قبل از خوابیدن جفت پا پرید توی سرم و تمام مدتی که مثلا خواب بودم، داشتم بهش فکر میکردم کاملا غیر ارادی. ده ساعت داشتم تلاش میکردم به خودم تلقین کنم که " تو خوابی الان" !


پ.ن.1. نظریه ش درسته واقعا. من هر دو حالتش رو تجربه کردم. پیش اومده که چند روز اول دلم تنگ شده برای کسی، بعد از ده روز دیگه دلم تنگ نشده و بعد از دوهفته ترجیح میدادم دیگه نبینمش! همین کافیه که بفهمی ادامه دادنش اشتباهه. مشکل اینه که اون طرف قضیه به این راحتی این رو درک نمیکنه. متاسفانه این دفعه من اون طرف قضیه هستم.

پ.ن.2. دلتنگی زوری نیست. اشکالی هم نداره اگه دلتون برای کسی تنگ نمیشه. ولی ادامه دادن رابطه با همچین کسی اشکال داره. از ما که گذشت. گفتم که عبرت بشه برای شما جوونها


پ.ن.3. یک کریسمس دیگه بدون اسکروچ ...


No comments: