هرچند وقت یک بار به سرم میزنه که همینجا بمونم و پول دربیارم و سالی یه بار یه سفری برم و نزدیک ایران باشم بتونم سر بزنم و خلاصه در همین زندگی روزمره احمقانه تنبلانه وقت تلف کنی ولو بشم و اصلا چه کاریه مهاجرت دوباره و بدبختی و از همه بدترتحمل سرما. با خودم میگم قراره امروز بشه فردا و بعدشم پس فردا دیگه. مگه چه اتفاق خاصی قراره بیفته مثلا. هدف همین گذروندن روزاست تا برسم به آخرش دیگه.
هربار که این فکرها شدت میگیرن شرکت گرامی یه گند جدیدی میزنه که دلم میخواد پاشم برم استعفام رو محکم بکوبم توی سرشون و هرجور شده بزنم برم یه جایی، حتی اگه همون هفته اول یخ بزنم بمیرم...
No comments:
Post a Comment