تقریبا دو ساعت دیگه باید طلوع آفتاب باشه. به شدت وسوسه شده م که بیدار بمونم و اون موقع برم کنار دریای پشت خونه طلوع خورشید رو تماشا کنم. ولی راستش یه کم میترسم. درسته که اینجا امنه ولی دیگه تا این حد هم نمیتونم اعتماد کنم. بالاخره یه روزی این کار رو میکنم حتما.
دلم هوای قدیما روکرده که میرفتیم شب کنار رودخونه چادر میزدیم یا اون چند روزی که وسط یه جنگل بکر و پرت و پلا توی شمال بودیم که تنها موجود زنده غیر از ما خرسها بودن . دلم آتیش کنار آب میخواد. بشینی کنارش و به ترق توروق سوختن چوبها گوش بدی.
پ.ن. تازگی گیر دادم به طلوع و غروب آفتاب! فردا مثلا قرار بود برنامه بزارن دوستان بریم پیک نیک تا هوا خوبه. همه پیچوندن. یه بار من جمعه تعطیلم ها...
No comments:
Post a Comment