طبعا شعور نداشتنتد و فرستادنم پرواز! همون پرواز مزخرفی که دیروز هم رفتم و امروز حتی بدتر بود.ساعت 4:40 صبح زنگ زده لامصب. دیگه نتونستم بخوابم. عصرکه برگشتم انقدددررر خسته و جنازه بودم که به زور نفس میکشیدم... به سرم زده بود که برم بدوم حسابی که دیگه بیفتم بمیرم کلا! به جاش از خواب بیهوش شدم البته.
گاهی آدم دلش میخواد بمیره. نمیدونم چرا این گاهی برای من انقدر زیاد پیش میاد!
No comments:
Post a Comment