امسال هرچی خبر تولد و حاملگی از غریبه و دوست و آشنا و فامیل و سلبریتی شنیدم، همه دختر بودند.
کی گفته دنیا سال 2012 تموم میشه؟ تازه داره جای خوبی میشه.
یکی دو روزی چند ساعتی رو با پسرک دوساله گذروندم تا مامانش مرخص بشه از بیمارستان. راستش از وقتی اومدم خیلی ندیده بودمش و زیاد هم باهم جور نشده بودیم (من کلا بچه دوست نیستم به طور ذاتی متاسفانه. این یه هنره واقعا. و بچه ها هم این رو حس میکنن که کی بهشون کشش داره). همون روز اولی که پیشش بودم از مهد کودک که اومد خونه یکی یکی رفت پیش همه و بهشون ولنتاین رو تبریک گفت! خیلی زود با من جور شد و بهم چسبید و فقط با من غذا میخورد. یه حس خوبی بود. نیم ساعت نشستم بهش غذا دادم (بقیه شوخی میکردن باهام که: فیس بوکی ها رو چکار کردی؟ گذاشتی رو hold؟)، بعدش یه ساعت رفتیم باهم کتاب خوندیم و بازی کردیم. البته این رو هم باید اضافه کنم که واقعا بچه خوش دستیه، انرژی از آدم نمیگیره. شب که پیشم میخوابید و صدای نفس کشیدنش...
نصف شب با دماغ آویزون بیدار میشد و وسط گریه هاش برای مامان بابای غایبش، میگفت tissue please! منم میموندم تو رودروایسی باهاش انگلیسی حرف میزدم. بساطی داشتیم خلاصه.
شاید خیلی هم بی حوصله نیستم...
پ.ن. تنها تجربه های بچه داریم برمیگشت به حدود 12 سال پیش با خواهرزاده هام. خودم هم نوجوون بودم، ولی خوب اونم خوب بود. وقتی دخترک روی سینه م میخوابید و یک ساعت تکون نمیخوردم که بیدار نشه. ریتم نفسم رو با نفسش تنظیم میکردم حتی. خیلی خوب بود.
بچه خوبه، وقتی مال مردم باشه :)
2 comments:
Kamelaaaaaaaaaan movafegham :)
Bacheye mardom kheili dooost dashtaniye ;)
من تازه اون بچه مردم رو هم خیلی سلکتیو و گزیده باهاشون ارتباط برقرار میکنم
Post a Comment