من به طرز معجزه آسایی زنده موندم! آدم انقدر خنگ آخه؟ حالا یه دستکش و یه گوش گیر و دو تا بلوز چه جایی میگرفت آخه جو گیر؟ خوبت شد... هی تند تند راه میرفتم و با خودم تکرار میکردم که : چه هوای خوبی به به، به کلاه قرمزی فکر میکردم که حواسم پرت بشه، به اینکه الان که تند راه میرم چقدر کالری میسوزه مثلا. بعد وسط اینا هرازگاهی یه فحشی هم نثار خودم میکردم البته.
امتحانم هم خوب بود.اون بخشی رو که خونده بودم و درسهای امروز رو جواب دادم. اونی رو هم که نخونده بودم آوردم خونه که بعدا بخونم و جواب بدم براش ببرم. همچین حس اعتمادی بین معلم و شاگرد هست. یعنی من بهش گفتم بزارش هفته دیگه بگیرش کلا که من دیگه سرم خلوت میشه و میخونم به خدا، گفت اشکال نداره، هرچی رو بلد نبودی ببرش خونه وقتی خوندی جواب بده.
فردا بچه داری ندارم. امشب میشینم اون نامه بورسیه رو مینویسم، قبلش هم میرم جیم. بعدش هم شاید یه فیلمی دیدم مثلا ( چه غلطا!)
پ.ن. این دو جلسه بیشتر فیزیولوژی بود و جالب بود، البته غیر از اینکه یه عالمه اسم عجیب غریب داشت! بعد باید بشینم اسم اعضای بدن رو یاد بگیرم، غیر از دست و پا و گوش و چشم و دماغ و قلب و ریه، چیزای دیگه رو هم لازمه که یاد بگیرم احتمالا